آخوند âxund
1) آن که در مکتبخانه به کودکان الفبا آموزد . مترادف مُلاَ
* آمُلاَ .
2) صاحب عقايد قشری پوسيده .
3) روضه خوان . اورا به آقا خطاب يا ياد می کنند. احمد
شاملو ، کتاب کوچه (
فرهنگ لغات ، اصطلاحات ، تعبيرات، ضرب المثل های فارس)،جلد دوم ( حرف آ /
دفتر دوم ) ، انتشارات مازيار ،
تهران ، 1362؟، ص 334
باورهای
توده [
دربارهء] آخوند آخوند
که برای مصيبت گفتن درمجلس ختم دعوت می کنند بايد عددش طاق باشد ، و معمولا يکی
تا سه تا . اگر جفت باشد بدبختی خانوادهء عزا جفت خواهد شد !
آخوند ( به ) منبر نرفته ، قربون ِ سَر ِ بُريدَه ت! "قربون
سر ِ بريده ات " عبارتی است که معمولا مؤمنان درحال گريستن به روضهء شهدای دين
و بخصوص امام حسين زبان می گيرند ، و کنايه از شيون کردن درمجالس روضه خوانی
است . همان ص
آخوند [ يا ملا ] شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشکل! ای
دل ، نفسی به يار همدم نشدی / درحلوت کوی دوست محرم نشدی / صوفی و فقيه و مفتی
و دانشمند / اين جمله شدی وليک آدم نشدی ! [؟] ص 339
آخوند که مُفت شد ، موش های خانه راهم بايد عقد کرد؟ (درمفهوم
مخالف به کار می رود . ) تنها به صرف اين که خرجی به شخص تحميل نمی شود می
توان به هر کار بی دليل و منطقی اقدام کرد
کارد
که مفت شد، آدم بايد شکم خودش را هم پاره کند! همان ص
دعا کن اَلِف بِ بميرد ، آخوند فراوان است !
آخوندِ مُلاَ باجی:
١.
نمونهء زنان مکتب دارِ فاقد صلاحيتی که درقديم
کودکان را الفبا و خواندن قرآن می آموختند .
۲.
مرجع تقليد زنان بی سواد و عامی ، که افکار خرافی
ابلهانه رواج می دهند: "هرمزخرفی راکه فلان آخوند ملاباجی گفته باشد نبايد قبول
کرد " // مترادف کلثوم ننه .