xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr           

                                

                       

ابلهانی بوديم - نه کم و نه بيش  !


خشکسالی نيست
- که بی باری ست .
اندوهِ همه چيز از دست دادن نيست
- که غمِ پاکباختگی ست .
در خود فرو رفتن هم حتی نيست
- که بيخود زيستن ست :
« آنان به چرا مرگِ خود آگاهانند ؛
ما بی چرا زندگانانيم ! »
*

فخرفروشانانِ نافروتنِ شعار بوديم
« کبکِ سرفروبرده زيرِ برف » را فخر فروشانانيم :
« هرچه کرديم براه بود » - کذا !
« هرچه گفتيم خوش بود » - کذا !
گفتنی ها را – و چه خوش ! – گفتيم ؛
کردنی ها را – و چه خوش ! – کرديم
حرفِمان ديگر نيست
کارِمان ديگر نيست
باکمان ، اما
هست – و چه بسيار !
خسته گانيم – خسته !
بعد از اين ديگر
کاری اگر هست و کارستان
خودتانيد تنها
بار را ما بستيم
به سرِ منزلِ مقصود رساندن با خودِتان !

ابلهانی بوديم
ناپسند حرفهایِ بسياری گفتيم
از خلق دَم زديم
از مردم حرف زديم
توده هارا برُخ کشيديم
و دجالی – يا عمامه به سری –
چه خوشانه خر سواری کرد
هم سوارِ « خر» مان – خلق ؛
مردم ؛
توده شد و
هم سوارِ « صاحبِ » خرمان
- مایِ عظيم الشانان !

گاه گاهی
- حتی امروز –
جرعه ای بالا می اندازيم
و قلم بردست
می نويسيم :
ما – يعنی من – از ازل گفتيم اين پيرسگِ جماران
جز به نابودی نمی انديشد
نه کلامی از  او در نشريه هامان آورديم
و نه هرگز عکسِ قناس اش را چاپ کرديم
( خواهيد گفت : « چه وقيحيدو وقيح ؛
- پشتِ گوش می اندازيم ، ولش !
ديگران را
با گُهِ متعفنِ شان حقی نيست
- ميدانِ پُرجلال از آنِ ماست ! )

ابلهانی بوديم
ياوه هایِ بسياری گفتيم
( خوب کرديم ! )
آگاهانی هستيم :
هرچه گفتيم – اگرچه به آشکار نمی گوئيم ، اما –
بودند يکدست ياوه ؛
کلاهِ خودِمان را بچسبيم
مارا چه که در اين هوایِ سرماخيز
ديگری هست بی کلاه !

نابخردی هایِ ديروز
از ما ؟
- حاشا !
و هر ازگاهی
آروغی خواهيم زد :
- ماهستيم ؛ چُناچُون ديروز (!)

گيج سرانی بوديم
با سه چهار و ده نفر و صدنفر دوروبرمان
چه بشکن ها که نزديم
به سه چهار ده نفر و صدنفرِ اين و آن هم
چشم غُره رفتيم
چه بد و بيراه هاکه نگفتيم
همهء هم و غمِ مان
غُر زدنِ و بلعيدن ِ اين و آن بودو
چه « بی ادبی » ها که نکرديم :
ميانهِ مان با « ادب » چندان خوش نيست
« بی فرهنگی » هایِ زيادی از خودِمان نشان داديم
« فرهنگ » و ما ؟
- حاشا !

آشغالمردِ عمامه به سری
جانشينِ کثافتمردِ تاج به سری شد
و ما اگرچه مجيزگویِ آشغالمرد نبوديم (؟)
اما – باور کنيد –
اما هرگز هوادارِ آشغالمرد نبوديم (!)
مارا اگرچه با او ميانه خوش بود
اما هرگز ميانهِ مان با او خوش نبود !
اگرچه زيرِ پايش را جارو کرديم
اما باور کنيد
اين ما نبوديم که زيرِ پايش را جارو کرديم !

مارا چه به کناهِ کرده مجازات می کنيد؟!

ناتمام و بی تاريخ ( اواخرِ
59 ؟ اوايلِ 60 ؟ )

_________________
  *  از شاملو