m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                                                                                              

                       

حاج آقا ، واقعن گُلی به جمالت !


حاج آقا ، واقعن گُلی به جمالت ! ايرونو اونچونون بهشته برين کردی که امامه زمون بايد بره کشک بساوه ! ديگه چه احتياج به معاد و روز آخرت ...
يه مملکتی ساختی که تو اون هيچ فساد نيس و انيشالا ، با صدوره انقلابه پُربرکته اسلاميمون به تمومه دنيا ، کرهء زمين پُرازنور وبرکت ميشه ـ عينهو مثه ايرونه خودمون !

تو زمونه اون گُه به دهن پهلوی ، تمومه خيابونا پُرازجنده بودن ( حالا ، به لطفه حاج آقائی مثه تو ، يه دونه هم پيدانميشه ! )؛ از "شهرنو" گرفته تابقيه جاها وشهرها ، اونچه که ميديدی ، بنگی و ترياکی و هروئينی بود که همشون به اشرف پهلوی فحش ميدادن که به اين بلا گرفتارشون کرده ( حالا خدارو شُکر، به لطفه تو حاج آقا ، يه دونه هم پيدا نميشه ! ) ؛ گداگشنه ها ، عمله پمله ها پُر بودن که گوشه خيابونا می خوابيدن ( حالا به مرحمته تو حاج آقا يه دونه هم نيس ! بعضی از والدالزناها ميگن که تو اون زمونا کودکايه خيابونی نبودن و تو زمونه تو هستن ؛ حاج آقا اجازه ميدی که زبونه اين بی همه چيزا و بی چشموروهارو بزارم زيره کارده قصابيم ؟ تورو خدا ، تورو خدا ! ) ؛ جاده هامونو اونچون امنوامامون کردی که ديکه نه در نشابور ونه در زاهدون از کشته موشته خبری نيس ( چی بگم حاج آقا ! آخ خدايه من اين حاج آقا چيه ، چيه ؟ يه تيکه نور!)؛ خونه يه اين مردمو اونچون باهزينه هايه زياد خوب ساختی که اگه سختترين زلزله هام بياد ، کَکَشون نميگزه و نه تنها از کشته مشته خبری نخواد بود ، حتا خون از دماغه کسی نميرزه ( حاج آقا ، اگه خدا باهات نبود ، مگه ميشُد اينهمه کرامات !)؛ به لطفه آبادانی که را انداختی ، همه مون ، بی استثناء ، سالی چن بار به مکه و کربلا ميريم و بعدشم به همه جايه دنيا وببين که تا ميشنفن که ما ايرونی هستيم چه جور جلومون دولا ميشن وچه احتراماتی ! ( قربونه تو حاج آقا که مارو گُله سرسبده دنيا کردی ! ) ؛ يه بلبشوئی تو دنيا را انداختی که نگو ! تمومه مردمه دنيا تو خيابونا را افتادنو از دولتاشون خلعه سلاحه عمومی ( چه اتمی وچه به قوله خودشون " کلاسيک و کنوانسيونل " ) رو می خوان و باور کن حاج آقا همش اسمه تو رو واسيه مثال ميآرن ( حاج آقا معلومه که مام باهاشون ميريم و تا ميفهمن که ما از بهشته تو ميايم ، مارو گُل بارون ميکنن ! ) ؛ شنيدی حاج آقا ! همين ديروزپريروزی بود که " کوفی عنان " پشته منبر رفتو از دولتا خواست که از تو درسه عبرت بگيرن و شکنجه رو ممنوع کنن ... مرديکه يادش رفت که بگه تو بهشتی که تو ساختی ، نه تنها شکنجه نيس ، حتا اعدامو زندون زجر و آزار نيس ؛ برپدرش لعنت که قدره تورو نداره که به اينجاها رسونديش !

ای حاج آقا ، ای حاج آقا ! بزار بيام تهرون به دستو پات بيفتم که سره پيری ، بالاخره چن روز پُرازنور و برکتو ديدم :
خدايا ! خدايا ! تا انقلابه مَهدی ( که ديگه احتياج نداريم ) ، خامنه ای و رفسنجونی رو نگه دار !

6 تير 83 / 26 ژوئن 04