xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                

           

گفتند : " از مقاله توهين آميز شروع شد "  *


شعاري ست از من – كه در ابتدايِ كتاب ِ " قانون اساسی ايران يا شمشير چوبين مبارزه " ، نوشتهء د . بهروزی ( فريدون ايل بيگی)، چاپ ِ سال ِ 57 ، آمده است . تنها لازمست كه توضيحي بدهم : هر آنچه در شعارِ زير آمده است ، امروز هم قبول دارم ، به جزء آنجا كه مي گويم . " 15 خرداد / با نام ِ پانزده هزار شهيد در تاريخ ثبت شد " . گويا رسم ِ آن روزگار بود كه همه چيز را گنده مي بايست كرد – امروز هم ؟ در آن زمان ، كنفدراسيون – و به طبع آن ، روزنامه هاي خارجي و جوامعِ حقوقِ بشري - ، سخن از صد هزار زنداني سياسي در ايران مي دادند ، اما امروز همان زندانيانِ سياسيِ سابق ( كه با تعداي از انها صحبت كرده ام ) ، مي گويند كه 5 يا 6 هزار نفري بيشتر نبودند – و بهمين خاطر اين قسمت را در زير قرمز كرده ام و در مابقي دست نبرده ام .

 22 اسفند 81


گفتند : " از مقالهُ توهين آميز شروع شد "
صدها مقاله در باره يِ اين مقاله يِ توهين آميز نوشتند
اما حتی گوشه اي از آن را نيآوردند
و من نمي دانم چه توهين هائی شده بود .

گفتيم :
از مقاله يِ توهين آميز شروع نشد
از روزی كه ما كار كرديم و آنها بردند شروع شد
از روزی كه ديديم قصر هايشانرا بر رويِ شانه هايمان ساختند
از روزی كه فقر و فلاكت بيداد ميكرد
از روزی كه كرايه يِ خانه سر به فلك زد
از روزی كه سقفِ اتاقِ سردِمان وادارِمان كرد كه به بيرون بزنيم

از روزیي كه از ده روانه یِ شهرها شديم
از روزی كه سر بر اسفالت خيابانها گذاشتيم و خوابيديم
از روزی كه در بدر بدنبالِ كار گشتيم و چيزی گيرِمان نيآمد
از روزی كه از هر خانواده يكنفر در تبعيد بود
از روزی كه از هر خانواده يكنفر در زندان بود
از روزی كه از هر خانواده يك نفر را شكنجه دادند
از روزی كه از هر خانواده يك نفر را تير باران كردند
از روزی كه فهميديم ديگر چيزی برايمان باقي نمانده تابرايِ حفظ كردنش قفل بر دهان زنيم وزنجير برپا .

در ابتدا گفتند بگوئيم : " شاه بايد سلطنت كند ، نه حكومت "
و ما گفتيم : " مرگ بر شاه ! "
" مرگ بر خاندانِ منفورِ پهلوي ! "
**
گفتند : كركره يِ مغازه ها را پائين بكشيد و در خانه " متحصن " شويد
و ما به خيابانها سرازير شديم و فرياد كشيديم :
" زندانيانِ سياسی را آزاد كنيد ! "
شريعتمداري گفت :
" بايد با حكومت راه آمد "
خمينی گفت :
" شاه بايد برود "
و ما عكسِ خمينی را رويِ دست بلند كرديم
خمينی اگر مي كفت :
" بايد با حكومت راه آمد "
ما عكس ِ اورا پاره مي كرديم .

برما خرده نگيريد كه چرا دنباله رويِ خمينی ها ،
شريعتمداری ها ،
بازرگان ها ،
سنجابی ها ،
اسكندری ها شده ايم
سالهاست كه امكانِ تربيتِ سياسی را از ما گرفته اند
رهبرانِ واقعی مانرا " حذف " كرده اند
وهرگز نامی از آنها نبردند
اگر چه جنبش ها را سركوب كرده اند
اما جسته و گريخته
                        
انگار كه از زير ِ دستشان در رفته است ! –
نامِ كساني را به عنوانِ " مخالفين "
يواشكي در گوشمان خواندند
نه اينكه اينها مخالف نبودند
بودند – اما بي دردسر –
و ما آنچنان از رژيم متنفر بوديم
كه دست بدامانِ " مخالفين " شديم .

*

ارگانِ رژيم :
روزنامه ها
راديوها
تلويزيون ها
دستگاههای عريض و طويل .
ارگانِ " مخالفين " :
مسجد ،
حسينيه ،
تكيه .

مخالفينِ واقعی در زندانها بودند
در تبعيدگاهها بودند
در گورستانها بودند
در شكنجه گاهها بودند
- راهِ ارتباطِ مارا با آنها بسته بودند
و ما روانه يِ مسجدها شديم .

" مخالفين " از مسجد برايِ به سرِ عقل درآوردنِ رژيم استفاده كردند
مارا روانه یِ خيابانها كردند
و آنگاه كه در زد وبندهايِ سياسی شان " پيروزی " هائی بدست آوردند
" تندرو " ها مانرا درميدانِ ژاله – ميدانِ شهدا - تنها گذاشتند :
- زد وبند هايِ سياسی ِ شان با اين " تندرو " ها به خطر افتاده بود .

*

15 خردادِ 42
با نامِ پانزده هزار شهيد در تاريخ ثبت شد
- آنسان كه
28 مردادِ 32 -
و پيشتر از آن انقلابِ مشروطه با هزاران شهيد
*** .

*

بعد از هر شكست
هزاران شهيد
بعد از هر شكست
سئوالي تازه :
" به جستجويِ كدامين راه بايد رفت ؟ "
بعد از هر شكست
سازماندهی ها
دست به تشكيلات زدنها
جنبش را در راستاي اش انداختن ها
و هرگاه كه جنبش در راستاي خود افتاد و جایِ پایِ خود را محكم ميكرد
رژيم به " مخالفين " امكانِ حرف زدن ميداد
امكانِ بيرون دادنِ روزنامه هايِ " نيمه مخفی "
امكانِ " مخالفت كردن "
و جنبش يكبارِ ديگر بدامِ " مخالفين " می افتد
يكبارِ ديگر از آنها پيروی می كند
رژيم دست به شناسائي ها ميزند
" تندرو " هارا می شناسد
" تندرو " ها را حذف ميكند
و " مخالفين " كه نقشِ خودرا بازی كرده اند
منتظر مي مانند تا يكبارِ ديگر رژيم را از خطر نجات دهند
تا آمريكا را از خود نرنجانند
تا كمونيست
**** ميدان پيدا نكنند
تا توده ها " تند رو " نشوند
تا اركانِ رژيم به لرزه نيفتد
وتا حگومت به دستِ توده ها نيفتد

فروغ دهکردی [ م.ايل بيگی ] - 3 آبانِ 57

*  اطلاعات ِ 17 ديماهِ 1356 مقاله ای چاپ كرد از فردي با نام ِ مستعار احمد رشيدیِ مطلق با عنوانِ ايران و استعمارِ سرخ و سياه . بر سرزبان ها بود وهست ( عليرغمِ تكذيبِ همايون ) كه داريوشِ همايون نويسندهُ آن بود . من هرگز ، تا به امروز ، اين مقاله را نخوانده ام [1] . گويا توهين هائی به خمينی شده بود – كدام؟ بهرحال ، شيفته گان امام هرگز اين مقاله را منتشر نكردند. " دفترِ ادبيات ِ انقلابِ اسلامی " ( كه بی شك در رابطه با دستگاهای اطلاعاتي ست) ، سه جلد كتابِ قطور با نامِ ِ " روز شمارِ انقلاب ِ اسلامی " ( در سالهاي ِ 76 ، 77 و 78 ) بيرون داده است كه در آنها روزشمارانه مطالبِ نشرياتِ ايرانی و خارجی را نقل مي كند . در جلدِ دوم ، ص 431 اشاره اي به اين مقاله دارد ، اما به جزء چند سطر ، اصلِ توهين هارا نمي آورد - چرا ؟
** اگر به خواهم روراست باشم بايد بگويم كه در آنزمان – شايد - ، غرضم " مرگِ فيزيكی " بود ، اما امروز به اينچنان مرگ هايِ فيزيكی نه تنها اعتقاد ندارم كه بالكل با اعدام مخالفم – انسانها تحول پذيرند !
*** آه كه چه بدم ميی آيد امروز از اين واژهُ شهدا . نميدانم چه می شود به جايش گذاشت : جانباز ؟ جانباخته ؟ خود ايثارگر ؟ هيچكدام بروفقِ ذائقه ام نيستند . پس چه ؟
****  برايِ من نه تنها امروز – كه از قديم ونديم - ، كمونيسم يعنی روابطِ اجتماعی ای ( حكومت ؟ ) كه نان و آزاديی را حقِ مسلمِ همه گان می داند و در راهِ رسيدن به آن تلاش مي كند . ساده لوحانه ست ، می دانم - تئوريسين نيستم .

[1]  متن مقاله احمد رشيدي مطلق در روزنامه اطلاعات، 17 دي 1356      ايران و استعمار سرخ و سياه

 

منتشر شده های ِ ساليانِ پيش