|
|
زاده شدم در بندرانزلی ( که در آنزمان بارِ خفتِ نام ِ « پهلوی » را بدوش می کشيد ) و در سال ِ 1330و دو سه سالی در آنجا ، گويا، « زيستم » و پرتاب شدم به تهران تا سنِ 24 ساله گی ! تا 24 ساله گی به مدرسه و چيزهائی شبيه آن رفتم ( و همزمان ، از کودکی ، « فعله گی » هائی در اينجا و آنجا کردم ) و پس آنگاه ، که ديگرم توان ِ تحمل ِ محيط ِ خفقان آور ايران نبود ، و گوئيا برای ادامهء تحصيل ، به فرانسه رفتم و به جای ِ تحصيل به شغل ِ هميشگی ام برگشتم : فعله ! در فرانسه ، همزمان با فعله گی ام برای ِ امرار ِمعاش ، فعله گی کردم برای ِ گروه های ِ مختلف ِ سياسی - وچه بسيار ! و در فردای ِ "انقلاب ِ پر شکوه ِ 22 بهمن" به ايران برگشتم تا شرکت کنم در سازنده گی ِ اين گُه عظيم ! و ماندم يک سال و اندی و بعد که دريافتم که از من گُه سازی برنمی آيد برگشتم به نزدِ همسر و فرزندم که داشتم فدای ِ شان می کردم برای ِ " انقلاب"! ... ... امروز هنوز همسر همان همسرخوبی هستم که خودم را لايقش نمی دانم و بجای ِ يک فرزند ، سه تا دارم و هنوز گرفتار ِ آن گُه دانی ( پروراندهء شاهان و آخوندهای بی همه چيز و خونخوار و مالدوست هم ) که ايران نام دارد ، هستم و مردمش را که همه چيز به من دادند تا بی نهايت دوست دارم و نه فخرم هست به ايرانی بودن و نه خجل از آن ... نه شاعرم و نه نويسنده و نه محقق و نمی دانم چه و چه های ِ ديگر ، اما ... « فضول » م و شده است «فضولی ِ » مسايل ِ مربوط به زادگاهم ، کسب و کار ِ پر خرج و بی درآمدم ! ... ( دروغ ِ ؟) 13 فروردين 84 / 01 آوريل 05 |