xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr           

   

      کمی بلند :          کوتاه :           

       

  

  

 

نامه های فدريکو گارسيا لورکا

[نقل از دستنويسِ فريدون]

به :

آنا ماريا دالی (1)                 

 

1

[ بارسلون ، ژوئن 1927 ] 

آنا ماريا ی عزيز !

سلام گرم و محبت آميزم را از بارسلون بپذير . دکورهای مرد جوان (2) بسيار دلکش و  دلفريب است . تعريف اين دکور ها  بمثابه تعريف ابر و قاشق قهوه (3) مشکل و دشوار است . به کولسوئلو نصيحت کن که در آشپزخانه اينهمه سروصدا راه نياندازد . اين سر و  صداها مرا از نوشتن باز می دارد . از جانب من خرس کوچولو را در آغوش بگيروببوس.                          

سه جهار روزی بيشتر طول نخواهد کشيد که اورا در کنار مقبره کريستف کلمب خواهم يافت که دارد سيگار برگی دود می کند .

خداحافظ آناماريا . همه آرزوهای من اينست که عمه ات شفا پيدا کند . سلام مرا به او برسان . يادگارهائی دوشيزه آناماريگنيا دالی [ و چند نام ديگر که قابل خواندن نيستند . -آ.  ايل بيگی]                                                                                                                                                                       فدريکو

(1)  خواهر سالوادور دالی نقاش . م

(2)  لورکا ، در اينجا به لهجه کاتالان [ قابل خواندن نيست ، شايد  Noy يا Noz  ]  را بکار برده است . بلاشک  منظور دکور خيالی سالوادور دالی برای مارياناپيندا است که در 24 ژوئن 1927 در بارسلون خلق کرده است .

(3)  استعاره ترجمه ناپذيری است در لهجه کاتالان .     

 

2

آناماريای عزيز !

الان چند روزی است که در قرناطه هستم ، و هر لحظه مجبورم که تصوير ترا به خواهرانم که لاينقطع سنوالاتی در مورد تو مطرح می کنند ، نشان بدهم .

در کاداکس آنچنان موجود خوشبختی بوده ام که که اکنون آن خوشبختی بمثابه خواب و رويای دلکشی جلوه می کند . و مخصوصا اين مورد که : وقتی که از خواب بيدار می شدم خودرا درمقابل آنچه که از پنجره ديده می شد ، می يافتم .

[ چند کلمه ای به خاطرِ پاره گی کاغذ خوانده نمی شود ...]  جواب ميدادم : « هيچی . چونکه دوست عزيز من طاقت [ خوانده نمی شود...]  زندگی ای را که من تحمل می کنم ، ندارد » . در اينجا سئوال کننده ام ( بشکل [ خوانده نمی شود ] چون انحنای ِ تختِ کفش  کرپیاست  ) نوازش داده و فرياد می کشد : « خُب بگو ببينم دليلش چيست ؟ »  و من به ياد چهرهء زادکينی تو می افتادم  (...) نامه تو  از نظر  مرد ی که تنها در ييلاق بسر می برد  ، از دو کيفيت نادر و کميابی برخوردار است : بی پيرايگی و يک رئاليسم درست و کامل .

 اليکا  (1) از اينکه نتوانسته است ماهی تابه را پيدا کند ، در آشپزخانه دارد زار زار گريه می کند  . ادلينا  روزگارش را به خون و اندوه می آلايد  و پيلار (1)  ، برای اينکه اورا بکار وادارد ، کتکش ميزند  . دورترها ، از نزديکهای دروازه مادريد ، ماشين پدر ت  در حالی که دنباله طويلی از  دود آبی رنگ بنزين  براه انداخته  ، به پيش می تازد .

هرچه زودتر بمن جواب بده . ستايشهائیکه از تو کرده ام ، آيا ترا  تنبل ببار نخواهد آورد ؟ خاطراتم را بين همگان پخش کن و بوسه هايم را در بين کوچولوها و آنتونيو (... )  فکر کن و بفلسف . خداحافظ ماريانو کامپا لو بيگاره (2)   . رويت را از دور می بوسم.

فدريکو

(1) خواهران گيرنده نامه ، خوزه بلو .

(2) لقب ريشخندآميزی که لورکا به گيرنده نامه داده است .

 مجسمه فدریکو گارسیا لورکا

 

3

( همانطور که گياهان شوره ظريف   درآن لحظه ای که حتی صاحب شان از وجود آنها بی اطلاع ميماند  بر ديوارهای کهنه به اهتزاز در می آيند ، همان گونه  ناگهان در درون تو ذوق ادبی پديدار می شود . اين راه پيمائی کاستيل بی سابقه است  البته نه بخاطر ذات آن بلکه از نظر طنين اش . ( دورتر در ميان گلهای آهکی و پياز مريم (1) مصری شهر اسکندريه  بايد برج هايش را بمثابه ساقه های شيشه ای و شن های بسرخی گرائيده برافراشته باشد . )

نثر تازه کارانه و ساده دل تو عبارات مکاتبه شاعر بزرگ لامارتين که با مادرش داشته است بياد می آورد . تشريح اين مطلب بدرازا می انجامد  ولی روشن است .

پاکيتو در ماه اکتبر به اکسفورد رفته است و قطعا تاکنون با فيلين (2) ملاقات کرده است .

خيلی برای تو سلام رسانده است . من الان اورا در انگلستان آدم بسيار قانع و کم خور و در عين حال [ ... پاره گی کاغذ ، شايد : خوش ] لباسی و شيک [ خوانده نمی شود ] بتصور می آورم [ خوانده نمی شود ] ولی من و تو ، در اسپانيا خواهيم ماند در ميان بزها [ خوانده نمی شود ] ، خروس ها ، فلق ها و روشنائی های سفيدی که رطوبت بروی سبزی های هيجان انگيز ديوارهای کهنه و قديمی و بدون روح باقی می اندازد و ايکاش در اين لحظات می توانستی اندلس را ببينی ، تماشا کنی ! همانطوری که موش ها در ميان تاريکی نقب می زنند ، برای پيش روی بايد در ميان روشنائی طلائی رنگ  دهليزی حفر کرد . زنهای توانگران به ابريشم درخشان ميکل آنژی شباهت دارد . خروس بر کله سحر  بند شيپورهای تجملی می کارند و [ خوانده نمی شود ... ] من در زير نور خورشيد وماه برنزی می گردد (...)

فدريکو

روی کارت پستال نامه ات کلمه : بوئی تراگو (3) را ديده ام ، بوئی تراگو ! تخنته سنگی نقره اس در تصورم جای می گيرد که گرداگرد آنرا کرکس ها گرفته اند . روی جاده  مشک فروش دوره گردان ، کشيش ها آدمهائی باشنل قهوه ای رنگ و با سری مانند سر زرافه در پذرند . در ته اين جاده ، باغی است . و در اين باغ ، [خوانده نمی شود ... ] ، خانه تو ، قراردارد . توی باغ ، گلهای کاسنی ، شمشادها و زنبق ها .

(1) کلمه قياسی ، در متن اصلی ناخوانا بود . م.ف

(2)  نام خودمانی فيلومنو . م.ف

(3) Buitrago  شهر کوچکی است  در ناحيه کوهستانی گاداراما .اين کلمه همچنين در زبان عاميانه اسپانيائی کرکس نيز معنی می دهد . م.ف

مهم‌ترین نمایشنامه فدریکو گارسیا

[ با افزودنِ عکسها ]

بالای صفحه