xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                                                       

کلِ نوشتها   خودژندگی نوشت    عکسها      "دری وری" های گاه به گاه "   مثلن حرفی برای گفتن"     "عکس نوشته "ها        "ورق پاره ها "     ترجمه ها
نوشته های : 1381    1382     1383    1384    1385    1386    1387       گاه  به گاه

 

 

آنچه كه پس از اين مي آيد ، تجربه هاي ( يعني منتشره ها و نشرنيافته هاى ِ ) منست در دنياي ِ تارنما ها . خودم بودم – با كم ها و شايد بيش هايم . از پيش مي دانستم كه اگر واژه هائي را كم وبيش كنم – يعني تغيير دهم - ، بي هيچ شك و شبهه اين يا آن نوشته منتشر مي شد ... واما به تعمد نكردم ، چرا كه خودِ خود را نه به زير ِ سئوال ، كه نفي مي كردم و مي شدم دستگاهي ، و بر روال ِ همه يكساني !

نوشته ها كه معلوم اند نوشته اند ! و اما آنچه از مرا تارنماها شعر ناميدند ، ازنظر ِ من شعارند – و چرائي يش را در پانويس ٍ فلسطين ، اي سرزمين ِ بي خاك !     به كوتاهي توضيح دادم و به گمانم بسنده است .

 

درخواستِ ياری

ميماند نوشته هایِ « دورانِ ادبی » - که بی شبه پُربارترين دورانِ نوشتاری اش بودند و من تقريبا هيچ ندارم و از همين روست که دست به دامانِ شمایِ خواننده می شوم تا اگر دسترسی به کتابها و نشرياتِ زير داريد ، با « ايميلِ » سايت خبرم کنيد و لطفا اصل - يا « اسکن » شده ها و حتی فتوکپیِ -  آنهارا برايم بفرستيد ( و ناگفته پيداست که تمامِ مخارج بامن )              ... کامل

دو « خدمتگزار » و دو « پشيمان ؟ »

يکی - مسعود بهنود - ، بی آنکه هيچ سندی داشته باشيم که وابسته به « رژيمِ شاه » بود - اما بسيارها ( نامی و مالی ) از آن « سوء استفاده » کرد و از رژيم ِ فلاکت بار ِ اسلامی هم   .  و ديگری - اکبر گنجی ( که سن و سالش قد نمی داد که که از « رژيمِ منحوسِ شاهی » بهره برد و خود را چسباند به « رژيمِ منحوس تر آخوندی »  ) - و بهره هایِ مالی و نامی بُرد از آن !

... و امروزه هردو رسيده اند به يکجا - به  « نا کجا آبادی »ها :  رهبريمان کنند - به آزادی ها ( ! )            ... کامل  

گشاده نامه ای « توهين » آميز به « فرخ نگهدار»

- آره خودشه ، فرخ نگهدار ... / ( حقيرامردی به تمامی حقير در مقابلم يافتم ) / نگاهش کردم / مستقيم در چشمانِ دريده و پُروقاحت اش / که زُل زنانه زُل می زد / ( تو گوئی فرزندِ خلف ِ کيانوری و کامبخش ) .          ... کامل       

تُرا بايد کُشت ؟

 گيرم که تو و من « ما »  بوديم / چه مان مانده  است امروز ؟ / - هيچ ! /  پيموديم اينهمه راه با هم / تا برسيم به هيچ /   -  به پوچ ؟!          ... کامل          

دلم هوايِ « لاشه » شدن در « گلزار ِ خاوران » کرده است!

... و خاک /  -  شايد - / ذره اي بي مقدار باشد / اما اگر / جواني - گُلي - را در آن / - چون در « گلزار ِ خاوران »  - ، / چون « لاشه »  بياندازند /  چه پُر مقدار خواهد شد ...              ... کامل     

ايکاش دينی نبود  ،  ايکاش جنايتکارانِ دينی وجود نمی داشتند ...

جنايتکار ، جنايت کارش  است ، حالا می خواهد يهودیِ اسرائيل  باشد و يا مسلمانِ حزب االهی لبنان و ايران ... اين به ديگران شوکران خور ، اگرچه ، به ظاهر ، در دفاع از دين برخاسته اند ، اما ، در واقع , عمله هایِ پُر جيره و مواجبِ «سرمايه » « بهره »  اند  ( کمی - که از سرشِان ژيادی ست - ،  در جيب می کنند و بسيار ها در جيبِ اربابان خود خواسته و ناخواسته ، آشنا و غريبه می کنند ) : تفاله هائی بيش نيستند  و ديندارانی که بعينه نشان دادند که از دين به جز جنايت هيچ بر نمی خواهد .. .       ... کامل

ميانِ « فوتبال » و « کتاب » ، کتاب را انتخاب کردم...

     ... اما تا پانزده ساله گی ، فوتبال را ول نکردم و در واقع ، دو « محبوب » داشتم : فوتبال و کتاب ( گاهی « آن » در « رتبهء» اول و گاه « اين  ») .  تقريبا تمامِ مسابقات را در « امجديه ( زمينِ شمارهء 1 و 2 ) ،  در « زمينِ شماره 3 » ( شهباز ) ،  در « نيرویِ هوائی » ، و حتی در « راه آهن » و ... می ديدم ( در غالبِ مواردِ با برادرم « حسين » و گه به گاه با فريدون ) . از فوتبال دل نمی توانستم برکنم و گويا بد هم بازی نمی کردم و عليرغمِ سنِ پائينم نسبت به ديگر بازيکنان « تيم » ، هميشه ، برایِ « نگه داشتنم » ، مرا « کاپيتن » می کردند و حتی کسی از باشگاهِ « تاج » بسراغم آمد که ( بعد از ديدنِ دوره ای ) در آن تيم بازی کنم ... و اين همزمان بود با  دوره ای که از فوتبال « عُقم » گرفت           ... کامل

« اندازه » نگه ندار تا بچِشی قدری از زندگی!

«   اندازه » نگهدار ، که اندازه نِکوست ! / چه کسی اينرا می گويد ؟ / آنکه « اندازه » هرگز نمی دارد ؟ / آنکه مارا هميشه به نگهداشتن وادار می کند ؟ / تا بنمايد جيب هايِش را پُر ؟ / تا بنمايد زندگيِش را شادمانه ؟ / تا بداردِمان هميشه در خواری ؟ ...        .       ... کامل          

سر از سروصدایِ مدافعانِ حقوقِ بشر از حضورِ «مرتضوی »  در « شورایِ حقوقِ بشر »  در نميآورم!

ميگين : اين بابا - مرتضوی - ، خيليارو ، هيچ و پوچ ، تو زندون انداخته . اولندش ، خوب کرده ! دومندش : چرا نميگين که اون حرومزاده ها ، تو مملکته اينا گُه خوری ميکردنو انگارتو مملکته خوده شونن ، از اينا ادعايه حقو حقوق ميکردن ! تُف به شماها ! عجب دنيائی شده ، ها ! به اين ولدالزناها ، نوکه انگشتو ميدين ، تموم بازورو ميخان ! الهی خدا  هزار تيکه پاره تون کُنه ! چه گُه خوری ها ! ...  لامضبا ! هيچ ندارا ! تو کجايه دنيا گفتن که اجنبيائی ، کون نشورائی ، بی دينائی مثه شماها بايد حقه گفتنو زيستن داشته باشن ؟! نه ديگه جر نزنين ! می بينيد که بی حقيدو تازه « حقوقه بشرو » ميخاين ! وای ، اوا خواهر ! چه پُرروئيا هستن ! ...        ... کامل    

جنايت - از هر سو - ، جنايت است...

جنايتکار ، جنايت کارش  است ، حالا می خواهد يهودیِ اسرائيل  باشد و يا مسلمانِ حزب االهی لبنان و ايران ... اين به ديگران شوکران خور ، اگرچه ، به ظاهر ، در دفاع از دين برخاسته اند ، اما ، در واقع , عمله هایِ پُر جيره و مواجبِ «سرمايه » « بهره »  اند  ( کمی - که از سرشِان ژيادی ست - ،  در جيب می کنند و بسيار ها در جيبِ اربابان خود خواسته و ناخواسته ، آشنا و غريبه می کنند ) : تفاله هائی بيش نيستند  و ديندارانی که بعينه نشان دادند که از دين به جز جنايت هيچ بر نمی خواهد ...          ... کامل