xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                                           

کلِ نوشتها   خودژندگی نوشت    عکسها      "دری وری" های گاه به گاه "   مثلن حرفی برای گفتن"     "عکس نوشته "ها        "ورق پاره ها "     ترجمه ها
نوشته های : 1381    1382     1383    1384    1385    1386    1387       گاه  به گاه

آنچه كه پس از اين مي آيد ، تجربه هاي ( يعني منتشره ها و نشرنيافته هاى ِ ) منست در دنياي ِ تارنما ها . خودم بودم – با كم ها و شايد بيش هايم . از پيش مي دانستم كه اگر واژه هائي را كم وبيش كنم – يعني تغيير دهم - ، بي هيچ شك و شبهه اين يا آن نوشته منتشر مي شد ... واما به تعمد نكردم ، چرا كه خودِ خود را نه به زير ِ سئوال ، كه نفي مي كردم و مي شدم دستگاهي ، و بر روال ِ همه يكساني !

نوشته ها كه معلوم اند نوشته اند ! و اما آنچه از مرا تارنماها شعر ناميدند ، ازنظر ِ من شعارند – و چرائي يش را در پانويس ٍ فلسطين ، اي سرزمين ِ بي خاك !     به كوتاهي توضيح دادم و به گمانم بسنده است .

 

چه دلم پُر پُر ؛ چه خودم خالی خالی! 

خسته ام از هيچی!خسته ام از پوچی!دل به دريا زدنم نيست!- که نيست !!دلِ من می نالد از نالشِ من!دلِ من خسته تر از منِ خسته.      ادامه

هوایِ چيزی کرده ام ...

  هوای ِ چيزی کرده ام/هوای ِ چه ؟/هوای ِ چيزی کرده ام .../هوای ِ آن خراب شده ؟            ادامه

يا سکوتت ، يا مرگ !

آسمان آبی ست!فقر بی رنگست!خشم پُر رنگست .!داده ها اينست :!يا سکوتت بايدتيا مرگ با خواری و تسليم ! 

خود را « فدائي » مي نامند ، اما شرمنده اند از «  19  بهمن »

 صاحب نظر نيستم و واردِ اين بحث نمی شوم که آيا « مبارزهء مسلحانه » تنها راه نجاتِ از رژيم ِ تا بی نهايت سرکوبگرِ شاه بود يانه ؟ (فراموش هم نکنيم ، جرياناتِ « برترِ » مبارزه در آنروزها: ويتنام ،آمريکایِ لاتين ، کوبا ، کاسترو ، چه گوآرا و ... )

... و فراموش نکنيم که فرقی ست بينِ عملياتِ تروريستی و عملياتی که ( که بدرستی يا به غلط ) آخرين اميدِ نجات اند و همچنين عملياتِ آزاديبخش ( که همه گی ، بی هيچ فرق گذاری بينِ شان « عملياتِ تروريستی » ناميده می شوند ! ) ...         ادامه

  

ندانستند تا  هست اين فلاکت حکومتِ اسلامي ، هيچ حرکتي « مُجاز » نيست؟ 

ندانستند که تا هست اين فلاکت حکومتِ اسلامی /هيچ حرکتی مُجاز نيست ؟/نخواستند بگويند :/« اول حسابمان پاک با رژيم ؛/پس آنگاه خواسته هايمان » ...       ادامه

وحشي تر از وحشيانِ اسلامي ، کجا خواهيد يافت؟   (به : کارکنانِ اعتصابي و سرکوب شدهء شرکتِ واحد)   

« بهره برداری» آزادست ؛ با « دو دست بريدهء انصاف » چه می کنيد ؟!

از وقتی که اين سايت راه افتاد ، سايت هایِ «عظيم الشان» مرتب دست می برند به مطالبش وانگاره «خود يافته» هایِ خود را پخش می کنند - بی هيچ اشاره ای به «روزانه ها...» (و بعدها "درعظيم خلوت من"!) / مطالب را به گونه ای می آورند که هيچ نشانی از اين سايتِ به زعم آنان «کون گُهی» در آنها نباشد؛با بهره برداری از «پيوند ها» يم، مطالبی می آورند که تا بامروز نمی آوردند ( اينانی که بجز «ايسنا» ، «ايرنا»  ، «خبرگزاری کار» ، «خبرگزاری مهر»  هيچ سايتِ ديگری نمی شناختند ، به يکباره پخشاپخش کنندهء سايت های «تازه» شده اند ! )       ادامه

م. آزاد - اين شاعرِ محجوب - هم رفت...

مسئله ای را بيان می کنم و هيچ خيالِ اين بر سرم نيست که « فخر » بفروشم ( که جايش نيست ) : به جرات می توانم بگويم که از 10 ، 12 سالگی ، از طريقِ « فريدون » ، تقريبا تمامی « ادبا » ( به ويژه شاعران ِ ) نامدار اوايلِ سالهایِ 40 ( که امروزه بالایِ 60 سال تا 80 و چند سال دارند - يا داشته اند ) را از نزديک شناخته ام . از سالِ 39 تا سالِ 49 ( که فريدون ايران را برایِ هميشه ترک کرد و به راهِ «سياست » افتاد و رابطه اش را با « ادبا » قطع ) ، روز وشبی نبود که خانه مان از 1 تا بيش از 10 شاعر و نويسنده پُر نباشد و زحمتِ پُخت و پز با مادرم ( و به ندرت با خواهرانم  ) بودو پذيرائی و سفره چينی با من و برادرم حسين  .../ ... و اما م. آزاد ، محجوب بود ، خجالتی بود ، سر بزير بود ، تا اگر بدادش نمی رسيديم تقاضایِ هيچ چيز نمی کرد - حتی ليوانِ آبی يا چای ای ! و دائما از تک تکِ ما - به ويژه از مادرم - سپاسگزاری می کرد ؛ يک پارچه « آقا » بود ، « خالص » بود و انسان ...        ادامه

شاهآيت الله ها به تاراج ساغری زدند! 

کلنگی برداشتيد و/ويرانه کرديد ايران را/و آنچنان مال اندوز بی خِرديد/که اين خاکِ پُرگُهر را/به پشيزی به مال اندوزانِ با خرد فروختيد/تا تنها جيبِ گشادِ آخوندیِ تانرا پُر کنيد !       ادامه

« سه فاز ِ» تاريخِ معاصر ِ مجاهدين (ازدواج هایِ سه گانهء « رهبر ِ اخص »)  

  دوسال بعد از انقلاب ، تجزيه و تحليلِ موقعيتِ نيروهای سياسی لازم آمد .  اين ماموريت را مسعود رجوی بعهده گرفت . و طیِ يک سلسله مصاحبه های با ارزش ( آنچنان چشمگير و برجسته از نقطه نظر سياسی و تحليل مسائل سياسی زمان ) که از آن از طرف نيروهای سياسی مختلف ، همچون بهترين جمع بندی تجربه انقلابی ايران ، استقبال شد ؛ اکثر گروهها و سازمانهای انقلابی و ترقيخواه [ايران و جهان ! ]  اين مصاحبه ها را برای آموزش  هواداران خود استفاده می کنند .         ادامه  

« خود زندگی نويسی » ام  

زاده شدم در بندرانزلی ( که در آنزمان بارِ خفتِ نام ِ « پهلوی » را بدوش می کشيد ) و در سال ِ 1330و دو سه سالی  در آنجا ، گويا، « زيستم » و پرتاب شدم به تهران تا سنِ 24 ساله گی ! تا 24 ساله گی به مدرسه و چيزهائی شبيه آن رفتم ( و همزمان ، از کودکی ، « فعله گی » هائی در اينجا و آنجا کردم ) و پس آنگاه ، که ديگرم توان ِ تحمل ِ محيط ِ خفقان آور ايران نبود ، و گوئيا برای ادامهء تحصيل ، به فرانسه  رفتم و به جای ِ تحصيل به شغل ِ هميشگی ام برگشتم : فعله ! / در فرانسه ، همزمان با فعله گی ام برای ِ امرار ِمعاش ، فعله گی کردم برای ِ گروه های ِ مختلف ِ سياسی - وچه بسيار ! و در فردای ِ "انقلاب ِ پر شکوه ِ 22 بهمن" به ايران برگشتم تا شرکت کنم در سازنده گی ِ اين گُه عظيم ! و ماندم يک سال و اندی و بعد که دريافتم که از من گُه سازی برنمی آيد برگشتم به نزدِ همسر و فرزندم که  داشتم فدای ِ شان می کردم برای ِ " انقلاب"! ...       ادامه

کوتاه کلام ... ( به : پسرکم ، انديشه  ) 

کلام کوتاه بود/-  و هست ./( چه اهميت دارد « با » يا « بی » پاسُخ )/... و نچرخيدم/و نگشتم/تا بيابم بهترين هارا/وتنهاگفتم/( می گويم  ) :/- دوستت دارم !

افتضاحِ « رسانه » های برون مرزی  ( در رابطه با « انتقادِ سه زندانیِ سياسیِ اوين » )

پيش از هر چيز مي بايست در ارتباط با دستگاه هاي سخن پراكني برون مرز مطالبي را عنوان كنيم چرا كه اگر ذره اي يقين پيدا مي كرديم آن تعداد برنامه هاي فارسي زبان منتشره از اروپا و آمريكا همچون برخي از رسانه هايي كه در دو قرن گذشته در مبارزات آزاديخواهي ملل جهان تأثير قاطع داشته و در ميدان مبارزات مردمي باري طرد استبداد و كسب حداقل هاي دموكراسي از سلاح هاي برنده سياسي در ايران به شمار مي آيند بي ترديد از وجود چنين حربه اي همچون شما و ديگر همبنديانمان بسيار خرسند و شادمان مي شديم ، اما چون امروزه بيش از پيش از حركات رهنمون شده و طبيعتاً هدفدار اين رسانه ها در پرده برداشتن از حقايق و ارتباط سالم انساني و شرافتمندانه با افكار ملي و عمومي مردد هستيم و بعلاوه به طور قطع و وضوح مي بينيم و مي شنويم كه گذشته از نقش موهوم اين رسانه ها در انتشار عيني اخبار ، كماكان تزريق توهم و خرده گروه سازي هاي مجعول در دستور كار اين وسايل قرار دارد       ادامه

و ما مانده ايم پيچاپيچ در خود !

با به چپ زدن هایِ مان! / با به راست زدن هایِ مان ! با به ميانه زدن هایِ مان ! -حتی با به قعرترين قعر رفتن هایِ مان-،  به هيچ جا نمی رسيم ! و اين "بختک"! ! فلاکت بارترين" جمهوری"ها / خيرِ مان را سفت و سخت گرفته است / ... و مانده ايم /  - پيچاپيچ - / در خود ؛.[...[/ آزادی؟ / يعنی: رهائی از اين "بختک" / و نيآفته ايم رهِ رهائی ازآن تا به امروز : / به راست ترينِ راستها زديم ؛ / به چپ ترين ها ؛ / به شرکت ها در انتخابات ؛ / به تحريم ها! / چرا . چرا / چرا اين چنين سترونيم ؟       ادامه

نگاه کُن ، خوب نگاه کُن ! و خيال داری رای بدهی ؟

کوری ؟/کری ؟/( يا بی آنگه بگوئی )/فرصت طلبی و « ميز » خواه ؟/نگاه کُن/خوب نگاه کُن !/عمق ِ فاجعه را نمی بينی ؟/به قعر و قعر رفتن ها/( تا اين نظام هست ) را نمی بينی ؟/چرا هميشه در موضع گيری هايت/( چه آنزمان که به چپ می زدی/و چه امروز به راست )/ول معطل بودی و هستی ؟       ادامه

با خرافاتی اينچنانی ، آخوندهای پنزاریِ ديروز به نان و نوائی ميلياردی رسيده اند .

پنزاری می گرفتند  و بر سرِ خاک ها « نوحه » می خواندند ... و امروز به ميلياردها هم رضايت نمی دهند !/اينان « قهرمانانِ » خودرا داشتند و دارند ، .../... و اما هر آنکس که به « مبارزه » برمی خيزد و به زندان می رود و شکنجه می شود و حتی با مرگی سخت می رود و ... اگرچه که بايدمان جانانه از حقوقش دفاع کنيم ، اما هرگزِمان نبايد به صرفِ اينها از آنها « قهرمان » ( چه ديروزی و چه امروزی ها ) بسازيم و در حينِ دفاع ِ جانانه از حقوقِ شان ، باکمان نبايد باشد ( حتی يک لحظه ) که اگر لازم باشد ، بتازيم برافکارِ مرتجعانهء شان .../... و اگر ديروز از مرتجعانی چون نوابِ صفوی ، خمينی و ... اين پنزاری هایِ ديروز ، « قهرمان » و « مبارز » و ... نمی ساختيم ، حال و روزِمان اينی که هست ، نمی شد ! و امروز هم داريم از بعضی از « اينها » ، دوباره ، « قهرمان» می سازيم و هيچِ مان نيست يادگيری از تاريخ ! ... آيا « عادت » کرده ايم به خِفت ؟! ...      ادامه

حکومتِ  اسلامی خودِ فاشيسم است ؛ می خواهيد آنرا با انتخابِ « رفسنجانی » از فاشيسم نجات دهيد!

حکومتِ اسلامی بنايش از ابتدا ، با « سر رهبری »  ( = « امام » )  خمينی  بر بدترين نوع ِ  فاشيسم بود -  لااقل فاشيست ها  ،  گوئيا « لائيک » (!) -  بودند ، اما اينان ، فاشيسم را از دين به ارث برده اند .../چقدر دلم امروز از خواندن ِ بيانيهء کسانی که بسياری از اعصایِ « کانونِ نويسندگان ايران » ، امضاء کنندهء آن بودند ، به درد که نيآمد! اينانی که از ابتدایِ اين حکومتِ فلاکت بار ( و به ويژه در زمان رياست جمهوریِ « رفسنجانی » ) قربانيانِ اوليه بودند ، به يکباره رگهایِ گردن شانرا « شق » کردند تا برای جلوگيری از به عرصهء قدرت رسيدنِ جوجه فاشيستی به نام ِ « احمدی نژاد»، از سرکردهء تمام ِ قاشيست ها و پوپوليست های دينی حمايت کنند ! خاکتان برسر و خاکشان بر سر !        ادامه

به آياتِ قرآن متوسل می شويد و اينچنين به ناانسانی ترين وجهی می کُشيد؟

درشمايان – که گوئيا از « بهترين » مسلمانانيد ! - ، چه هست به جز کين و نفرت بر هرآنچه که زندگی نام دارد ، که اينچنين به تارو مارِ هرآنچه که انسانی ست برخاسته ايد ؟/نشانِ تان از « آدميت » ، تنها خویِ حيوانيتِ تانست ؟!/اما با همهء اينها ... مبارزه آزاديبخش ، جنگِ چريکی برای آزادی ، مبارزهء استقلال طلبانه و ... ( می بينی هيچ کدام را در گيومه نيآوردم ) ، يک چيز هست و اين کشتارهایِ وحشيانه و نشان در بربريتِ بيش از 1400 سال ، چيزِ ذيگريست .         ادامه

به گنج رسيدند و « گنجی » ها را بستند!

و تازه به گنج رسيده گان به اينان هيج /( حتی استخوان ها را ) ندادند/و اينان/- به يکباره ( جون بارِ پيش ) - ،/شدند دوباره « مارکسيست »/« لنينيست »/« مائوئيست » !/( و « خيلِ » شان دخيل بستند به « رضا خانِ دوم » - که بی بخيل بستن نتوانند ! )       ادامه

يکبارِ ديگر با « حکايتِ » گنجی مارا « خر » کردند و « خام » ؟!

زمانی که رژيم قلع و قمع  می کرد  در کُردستان ، می کشت ،  زندانی  می کرد  فوج و فوج ،  هم وغمِ  تمامِ انقلابيون  شده بود تنها « گنجی » و به جز آروغ زنانه يادی از اينهمه جنايت ها نمی کردند و…        ادامه

شمع وگُل و پروانه باهم شدندبيگانه !

آوازه خوان شادمانه می حواند :/« شمع و گُل و پروانه/باهم ميرن ميخانه ... »/ديگر اما امروز/شمع و گُل و پروانه باهم شدند بيگانه/بيگانه و ديوانه/و با هم نميروند به ميخانه !       ادامه

چه کاشتِه بود - به جُز دروغ ؟

کافرانِ مسلمانند ؛/کِشت کارانِ جهالت/و بکارت - جوانه - را در زندان رباياناند!/کفرِ محض اند :/بلوغ را به طناب ِ دار می آويزند ؛/و جهان را بی شکوفه می خواهند/- که شکوفائی به آخر ِ خط رسيدنِ شانست !      ادامه

جانا! جانا!زندگی زيباست !

... و مجالم نداد/تا/به گويمش :/اگرچه سخت است زيستن/اما امتحانش مجانی ست /و عليرغمِ همه چيز/زندگی زيباست !         ادامه   

«وطن» م آنجاست که  « بودن » م را از من نگيرد !

- کجاست آن خراب شده که می دانم و می شناسم ؟/اولی ، اين بار ، عربده کشان :/-  مملکتت ؛/-  وطنت ؛/ زادگاهت ؛/ همانجا که مادران و پدران و اجدادت را به خاک سپاردی ؛/-  همانجا که ترا ساخت اينی که هستی ؛/ با کوروش هايت/  با داريوش هايت/ با انوشيروان « دادگر » هايت/  با شاه عباسِ کبيرت/  با رضا شاهِ کبيرت/  با "آريامهر " ت/  با "امام خمينی" ت/  با خاتمی ت !/آن ديگری ، نه با پرخاش ، که به سادگی گفت :/"مملکتم ،/  وطنم/ ( زادگاهم را که عوض نمی توان کرد )/آنجاست که از من/از فرزندانم/از فرزندان ِ ديگران/نان را دريغ نکند ( و نمی گويم که بدهد )/آزادی را دريغ نکند/مسکن را دريغ نکند/تفريح را دريغ نکند/بودنم را از من نگيرد .         

« وطن » م در يک وجب خاکِ «گلزارِ خاوران » ست!

  « وطن » م آنجاست که پاکانند :/« وطن » م در يک وجب خاکِ « گلزارِ خاوران » ست ؛/« وطن » م خوف انگيز ست  ؛/« وطن » م رعشه بر تن انداز ست !     ادامه

 ای کافرانِ « معتقد » ! نفرينِ زمين و زمان بر شمايان باد !

خدايا ! ( ابليسا ! )/ابليسا ! ( خدايا ! )/چرايت ( چرایِ تان ) هيچ ترحم به انسان نيست ؟/چرايت ( چرایِ تان ) هيچ به زايش اعتقاد نيست ؟/چرايت ( چرایِ تان ) تنها سجده بر مرگست ؟
ترا ! شمايان را ! ( ای کافرانِ « مُتعقد » ! – ای مشاطه گران )/از هزاره ها و هزاره ها/تنها ويرانگری در چنته مانده است ؟/- نفرينِ زمين و زمان /برتو ،/بر شمايان باد !
      ادامه

می باردو می بارد اشک در قلب من...

می باردو/می بارد اشک/( نه از چشمانم ؛/- که در قلبم ) ./می لرزدو/می لرزد/( نه دستانم ؛/- که تمامِ تنم ) .       ادامه

  ... و عشق را هم کشتند !

کوچه گر خاليست/بی هوده نيست ؛/عاشقان را خيالِ گام زدن/در کوچه هایِ وحشت نيست/عاشقان را خيالِ مُردن/در کوچه هایِ نفرت نيست/عاشقان را خيالِ پژمردن /در کوچه هایِ خالی ازهمه چيز/- و پُراز هيج و پوچ - ، نيست.         ادامه

حقِ مان به جز اين نيست ! 

آرام ، آرام آمديم/و شتابان ، شتابان مارا می برند/به : /خاوران !/( قاطی پاطی/بی سر ،/بی دست ،/ بی پا )/نه و نه !/شاه و شيخ/هيچِ شان به چنته نيست/به جز ويرانی/به جز مخوفی/به جز حرصِ پارو کردنِ پولها !           ادامه

« شوميتِ » ايرانی / اسلامی ؟

نامی می جوئيد برایِ اختگی/برایِ سترون ؟/اينک اين جوابِ تان :/اخته ام/سترون !/... و دريغا و دريغا/که تنها نئيم در اين اختگی و سترون بودن :/هزارانيم و هزاران ...       ادامه      

با آلوده دستانِ خود خواسته...

چرا باورم نکرديد /وقتی که در سالِ 56/-  يکسال پيش از بختک شدنِ  اينها که هنوز ( دردا ، دردا ! ) هستند - ، /گفتم : /نه تنها ناجی نيستند/که به قعرترين قعر بُرانند !      ادامه      

پريشان از« دين - سرمايه داران ِ» جهانی

پريشم و پريشان/و هرگز نيافتم جهانرا/آنگونه که می خواستم/و به جهان/- هرگز -/  ندادم آنچه که می توانستم و می خواستم …        ادامه

عزا ، عزاست امروز ... شام ِ غريبان ست امروز ؟ 

 ادامه    

وای به روزی که شماها - « سرکرده گانِ» تارنماها به قدرت برسيد !

گذشت آنزمانی که حنجره پاره می کرديم و مرگِ اين و آن می طلبيديم !... اگرچه ديروزهم از حقوقِ زندانيانِ سياسی دفاع می کرديم ، اما تنها از آنانی که به عقيدهء ما بودند ( و هنوز هم بسيارانی ، چه در داخلِ رژيم و چه در خارج از آن ،  بهمان راهِ  سابق اند ) و اما امروز ... رسيده ايم به اينجا که از دارندهء هر عقيدهء سياسی ای-هرچه که می خواهد باشد - بايدمان دفاع ! ...       ادامه    

چه سود به امضایِ « فراخوان »  با  بی جُربُزهء نامِ حقيقیِ خود آوردن ؟!

امضایِ « فراخوان » ، يعنی که دانسته ای که داری دست به کاری می زنی که چوبش را ، چه بخواهی چه نخواهی ، خواهی خورد – که نه تنها خود ، که حتی فرد فردِ اعضای ِ خانوادهء دور و نزديکت .../امضایِ « فراخوان » ، يعنی که کارد به تهِ استخوان رسيده است و به خود می گوئی که : « باداباد ! ديگر چه هست بيش از اين که بر سرِ تو و مردمانت بيآيد؟ »[ ...] «چغندر» را اگر حقيقتی در اوست ، با نام ِ « شلغم » امضا نمی کند و اگر خواستش شلغم شدنست ، بِه که خفه خوان بگيرد تا شلغم شود و نه آن مزورانه با نام ِ شلغم امضاء کند ...       ادامه         

تجربه ای در خون ، باخون

« چندان در حسرتِ آب/- آبِ زلال -/ای عطشا ! ای عطشا ! کرده بوديم/چندان در انتظارِ باران بوديم/که باد/- اين بادِ خانمان برانداز - را/به جان خريديم/واينچنينيم که می بينيد :- در حسرتِ باران ! » *          ادامه