xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                                              

کلِ نوشتها   خودژندگی نوشت    عکسها      "دری وری" های گاه به گاه "   مثلن حرفی برای گفتن"     "عکس نوشته "ها        "ورق پاره ها "     ترجمه ها
نوشته های : 1381    1382     1383    1384    1385    1386    1387       گاه  به گاه

آنچه كه پس از اين مي آيد ، تجربه هاي ( يعني منتشره ها و نشرنيافته هاى ِ ) منست در دنياي ِ تارنما ها . خودم بودم – با كم ها و شايد بيش هايم . از پيش مي دانستم كه اگر واژه هائي را كم وبيش كنم – يعني تغيير دهم - ، بي هيچ شك و شبهه اين يا آن نوشته منتشر مي شد ... واما به تعمد نكردم ، چرا كه خودِ خود را نه به زير ِ سئوال ، كه نفي مي كردم و مي شدم دستگاهي ، و بر روال ِ همه يكساني !

نوشته ها كه معلوم اند نوشته اند ! و اما آنچه از مرا تارنماها شعر ناميدند ، ازنظر ِ من شعارند – و چرائي يش را در پانويس ٍ فلسطين ، اي سرزمين ِ بي خاك !     به كوتاهي توضيح دادم و به گمانم بسنده است .

 انزلی ! انزلی !

 انزلی!انزلی! / توکه آزاده گان هميشه در سرزمينت بودند / چه شد / چه شد / که تن به وحشيانِ آخوند دادی ؟         ... کامل

ای کاش می توانستم ...

ای کاش می دانستم در کجایِ اين جهانم ؛ / که نه من ديگران را می فهمم / و نه ديگران مرا .              ... کامل

اينان ، اين اند : فروشنده گانِ فريب !        به : فريب فروشنده گان ِ راست و « چپ »

اينان ، اين اند / ـ فروشنده گانِ فريب ؛ / و درکاسه به جز تُف / هيچ ِمان نمی گذارند ؛ / اينان ، اين اند / ـ احمقانی / که به حماقتِ خود / ( حتی ) / باور ندارند !               ... کامل

... با گذاشتن دلم برای ِ انسانهايش

زاده شدم در جائی که ايرانش می نامند و شد " مملکت " ، " وطن " و " ميهن "م . اين من نبودم که آگاهانه تصميم گرفته باشم در انجا بدنيا بيآيم تا بعد "  فخر " بفروشم به ايرانی بودنم ! زاده شدم در آنجا و بدين خاطرست که هميشه ، در نوشته هايم ، از " زادگاهم " سخن می گويم و هرگز ميهن و وطن و ... را بکار نمی برم .               ... کامل

بازهم دربارهءعبادی (جوانی کجائی که يادت بخير ! )

روالِ هميشگی ام اين بود که درنوشتن : آنسان نويسم که می انديشم و نه آنسان که " بابِ ميل " (سياستمدارانه و با سبک و سنگين کردن ِ واژه ها و حتی ويرگول ها ـ وبه غيز از اين اگرمی بود مايهء نگرانی ؛ بوئی از سياست و سياست مداری نبرده ام ) . قصد وغرضم تنها اين : بگويم هرآنچه که دلِ تنگم می خواهد و هرگز براين گمان نداشتم که گفته هايم " عين ِ واقعيت و حقيقت " اند . می نويسم آنسان که " درلحظه " می انديشم ( و " اين " لحظه و " آن " لحظه هميشه يکی نيست ـ ترسم از گفتن ِ اين نيست ) . نمی نويسم از بهر ِ " جاه و مقام " و نمی نويسم از بهر ِ جمع کردن ِ " هورا گويان " و يا " فحاشان " و نمی نويسم که " ردی " بگذارم .                    ... کامل

با يادِ " عمو دختر کُمساری " و "حميد طهماسبی (کاک محمود ) "

همزمان با هم وارد ِ دانشگاه ِ ملی شديم . او به " دانشکدهء معماری " ومن به "ادبيات و علوم انسانی ". در سال ِ 52 برای ِ اولين بار در اين دانشگاهِ " مَکُش مرگ ِما " تظاهراتی راه افتاد و دانشگاه برای ِ مدتی تعطيل و اجبار به تعهد و دوباره ثبت ِ نام و گويا درهمين تظاهرات ، حميد برای ِبار ِ دوم به زندان افتاد و برای ِ 5 سالی تا زمان ِ بختيار ..                 ... کامل

پشت به قبله کُن تا با سخيفان در يک خط نباشی !

کافران را ايمان به کافری / دينداران را ايمان به دينداری / کافران را " سعهء صدر " / دينداران را هيچ تحمل ِ ديگری ؛ / زاده شدم در کافرستانی که دينداران حکم می رانند : / " پايت را بشور / دست را بشور / وضو بگير / و بُکش ! "               ... کامل

پُل  اِلوُآر :  اشعار ِ عاشقانه و رهائی يانه

 با تريستان تزارا Tristian Tzara در جنبش طغيانگرانهء     دادا * شرکت می کندو پس آنگاه، همراه با آندره بُرُتون A. Breton و لوئی آراگون Louis Aragon ،   در فعاليت های ِ سورره آليسم – بی جذبيت درنظرگاه های ادبی ، جزم ها و داوری های ِ گروه . مانيفست سوررئآليسم به 1924 برميگردد و پژوهشهای ِسوررئآليستی در فاصلهء بينِ دو جنگ ادامه مي يابند . بحث و گفتگوها در بارهء دورنمايهءانقلاب ، [ جنبش ِ]ضدِ فاشيسم ، در جنب و جوش و گرداب هایِ تاريخی ِ آنزمان، چرخشی جدلی به خود مي گيرند وبا برداشت ها و تفاسير  ِ خشن و تند خو و در انتها ،با جدائی های ِ در يک آن تصميم گرفته شده .              ... کامل

حاج آقا ، واقعن گُلی به جمالت !

تو زمونه اون گُه به دهن پهلوی ، تمومه خيابونا پُرازجنده بودن ( حالا ، به لطفه حاج آقائی مثه تو ، يه دونه هم پيدانميشه ! )؛ از "شهرنو" گرفته تابقيه جاها وشهرها ، اونچه که ميديدی ، بنگی و ترياکی و هروئينی بود که همشون به اشرف پهلوی فحش ميدادن که به اين بلا گرفتارشون کرده ( حالا خدارو شُکر، به لطفه تو حاج آقا ، يه دونه هم پيدا نميشه ! ) ؛ گداگشنه ها ، عمله پمله ها پُر بودن که گوشه خيابونا می خوابيدن ( حالا به مرحمته تو حاج آقا يه دونه هم نيس ! بعضی از والدالزناها ميگن که تو اون زمونا کودکايه خيابونی نبودن و تو زمونه تو هستن ؛ حاج آقا اجازه ميدی که زبونه اين بی همه چيزا و بی چشموروهارو بزارم زيره کارده قصابيم ؟ تورو خدا ، تورو خدا ! ) ؛ جاده هامونو اونچون امنوامامون کردی که ديکه نه در نشابور ونه در زاهدون از کشته موشته خبری نيس ( چی بگم حاج آقا ! آخ خدايه من اين حاج آقا چيه ، چيه ؟ يه تيکه نور!)؛ خونه يه اين مردمو اونچون باهزينه هايه زياد خوب ساختی که اگه سختترين زلزله هام بياد ، کَکَشون نميگزه و نه تنها از کشته مشته خبری نخواد بود ، حتا خون از دماغه کسی نميرزه ( حاج آقا ، اگه خدا باهات نبود ، مگه ميشُد اينهمه کرامات !)؛ به لطفه آبادانی که را انداختی ، همه مون ، بی استثناء ، سالی چن بار به مکه و کربلا ميريم و بعدشم به همه جايه دنيا وببين که تا ميشنفن که ما ايرونی هستيم چه جور جلومون دولا ميشن وچه احتراماتی ! ( قربونه تو حاج آقا که مارو گُله سرسبده دنيا کردی ! )                  ... کامل

خدايا ! خدايا ! نفرينِ خلايق بر تو باد!

خدايا ! خدايا ! / لعنت بر تو / که جهان را اينچنين بر مدارِ ظلم آفريدی ! / خدايا ! خدايا ! / تمام نفرين هایِ عالم بر تو باد / که جهان را اينچنين برایِ کم کسان آفريدی ! / خدايا ! خدايا ! / تفی برتو / که جهان را به کفرِ خود آغشتی !                         ... کامل

چندشعر از کودکانِ يک دبستان ِ فرانسه

با الهام از شعر ِ « زمانيکه زندگی ... » ژاک پره ور [ شاعر و ترانه گو فرانسوی 1977ـ1900 ) ، اشعار ِ خودمانرا نوشتيم .

زمانيکه زندگی يک عشق است / هر روز يک نگاه ست / زمانيکه زندگی يک بوسه ست / هر روز احساسی ست
زمانيکه زندگی يک جواهر ست / هر روز طلاست / زمانيکه زندگی يک تابلو ست / هر روز فصل ِ ديگري ست / زمانيکه زندگی يک اشک ست / هر روز يک عشق ِ گمشده ست . / لوسيل / عليخان / کريستِل
           ... کامل

داستان « مونتاژ »

در من ، آه ! دريا ...

در من ، / زمان تهی از ساعت ها و دقيقه ها و ثانيه هاست ؛ /  در من زمان ديريست که مرده است .             ... کامل

دِلَم گرفته است ، همسفر ِ سابقم ! ...

دخترم ـ اين ماه ترين و مهربان ترين ماهم ـ ، دلش لَک می زند که به ايران برود ، "لَک" می دانی يعنی چه ؟ لَک ! نه شايد ندانی ، که شنيده ام به ايران می روی تویِ به اصطلاح در " اُپوزيسيون " ـ و بارها و بارها و به تجارت ها و تجارت ها !
... اما دخترم ـ اين مهربان ترين مهربان ها ـ ، خيال ِ " تجارت " بر سر ندارد ، او می خواهد " زادگاه ِ " پدرش را ببيند و تُف کند به صورت ِ تمام ِ نژادپرستانی که پدر و زادگاهش را به هيچ می گيرند و به افتخار بگُويد : " اينم ! به نيمه فرانسوی و نيمهء ديگر ايرانی ! " . می فهمی همسفر ِ سابقم ! تو کز برای هيچ و پوچ ، همه چيز را فروختی !
         ... کامل

ديگرانی خود را « ديگر » خوان !

   من / - شايد - / نه آنم که می نمايانم  ؛ / و تو اما آنی که می نمايانی ؟                    ... کامل

رفتن به شتاب چرا ؟

 چرا نمی مانند / تا بخوانند خوش ترين آوازها را / ( آنسان که تنها اين گُلان می دانند ) / تا سيه زندگيمان / کمی ، / کمی ، رنگ و بوئی بگيرد .           ... کامل

 رفتن يا رفته شدن ؟

 

« آشنايان » گفتند : / - صخره اينجا / و تو جايت آنجا / آن پائين ؛ / اين بگفتندو من بکشتند .            ... کامل

زلزله ازآنزمان شروع شد که تو همه چيز را برایِ خود خواستی

زلزله از آن زمان شروع شد / که تو خواستی « بشوی » / و نخواستی که منهم « باشم » . / زلزله از آن زمان شروع شد / که تو همه چيز را خواستی / - و همه چيز را از من گرفتی .            ... کامل

فرياد ! (با يادِ حسين منزوی – غزلسرایِ بزرگِ معاصر)

فغان و ای فرياد! / لرزيدم / ترسيدم / در گوشه ام خزيده بودم / - با درد ِ خودم ؛ / به خود پيچيده بودم - / و انگاره دنيائی بجز دنيای ِ پُر دردم وجود نداشت !      ... کامل

... که آبرویِ جهانند مجنونان !

« ديوانه » اگر منم / چه حاصل در شهر گشتن ؛ / که يافت نشود « عاقل » ! / « ديوانه » اگر منم / چه حاصل از سر بر ديوار کوفتن ؛ / که شهر پُر از سر شکسته گانست !             ... کامل

گفتند : ترا شايسته به کشته شدن !

گفتند : / نداری چون ما ايمان / و حقيری و / حقيری و / حقير ! / و ترا شايسته به کشته شدن !            ... کامل

گفتگویِ خودمانیِ « من » با «خودم»...

 « خودم » زد زيرِ خنده ( آنچنان خنده ای که انگاره می گِريست ! ) : انتقاد از  شمایِ « ما » نيست ، که از «من»هايِ تانست ! شما عادت به « ما » شدنِ نکرده ايد و به ناگزيرتان به « کُنج » تان خزيدن و تمامِ « گناهان » را بر دوش ديگران ريختن تا شانه هايِ تان خالی شود از بارِ خفتِ ندانم کاری هايتان و جهانِ « کنجیِ » تان به يکسره پاک !             ... کامل

نانِ « دو » را تنها به « يک » شکم بايد کرد !

هزکسی چيزی جويد / هرکسی چيزی خواهد بيش از بيش / و چه سان ؟ / ـ چه اهميت دارد ! : / نانِ « دو » را تنها به « يک » شکم بايد کرد !             ... کامل

وارونه گوئی های ِ رفسنجانی را وارونه بايد خواند!

 پيش از اين بارها گفته ام که تصميم گيرنده و جانی ِ کبير و اصلی درايران رفسنجانی ست ـ بی آنکه اين گفته باری از دوش ِ جانی ديگر ( خامنه ای ) بردارد . خامنه ای ِ ابله ، " رهبری " ست که می خواهد داده های 1400 سال ِ پيش را درايران ِ امروز پياده کند و بنوعی می توان گفت که درگفته های ِ احمقانه اش " صادق " است . اما رفسنجانی ـ عليرغم عبا وعباده اش ـ ، مارمولک و سياستمداری ست که چهار دست و پای ِ " ماکياول " را از پس و پيش بسختی بسته است . شاگرد ِ کوچک ِ خمينی ( که خود قهار ماکياولی بود ) ، بعدها به نوعی استاد ِ " استاد " شد و خمينی بدون ِ نظر ِ او حتی آب هم نمی خورد ! خامنه ای هرآنچه که در کلهء پوک دارد ، " صادقانه " ، به زبان می آورد . اما رفسنجانی آنگاه که چاله دهانش را باز می کند ، درست آن می گويد که به آن اعتقاد ندارد و اين را به سياستمداران و تصميم گيران ِ " غرب " هم رسانده است و آنها به خوبی می دانند که می خواهد " خام خر کنندهء ملتش " باشد ( که ابدا خام و خر نيستند ) و با وارونه خوانی ِ گفته هايش ، پی به " پيام ِ رهبران ِ ايران " می برند.             ... کامل

وحشتم از وحشتناکیِ « انسان » ها ست !

تنهاتر از تنهائی ام / بی يارتر از بی ياران . / در کُنجم / نه يک زانویِ غم / - که دو زانویِ غم - / بدست گرفته ام / و نظاره می کنم به پاهايم / که نایِ رفتن / - تازه به کجا؟ـ  را ندارند .              ... کامل

هرزه دهانانی که هرزه گی ِشانرا به ديگران می فروشند!

   دو روئی ها بسيار در زندگی ام ديدم / سخاوت ها بسيار در زندگی ام ديدم / سفيهان ِ به سفاهت ديگران را " سفيه " گير را هم ديدم / " اينانِ " خود " آن " نشانان بسيار ديدم / " آنان ِ " خود " اين " نشانان بسيار ديدم / کثافت ها و کثافت ها بسيار ديدم / خوبی ها هم – گاه – ديدم / اما ... اما ... / کم ديدم هرزه دهانانی / که جرات کنند / - در ملاء عام - / هرزه دهانی و هرزه گوئی ِ شان را / به ديگران بچسبانند ؛ / اينرا هم ديدم : / - مبارکم باد !        

يکسال ِ ديگر ، با باز و بستن ِ چمدانهايمان ، گذشت ..

خلايق ، خلايق ! کوريد و کريد ( و بالاجبار ) خريد ؟! نمی بينيد که دادخواهی ِتان به «مجامع» به جائی نمی رسد ؟! اتکای ِ مان تنها به خودِمان باشد تا خلاصی يابيم از اين بدترين بدترين های ِ تاريخ ِمان ( که مثل ِ سوسک و مارمولک ، هميشه ـ پيش از اين با نام های ديگر و امروز با نام « اسلام » ـ ، تمام ِ در و ديوارهای ِ خانِمان را طی کرده اند و می کنند ...  و خام خيالان ، در اين خارجه ، با حرکتی ، حرکتَکی ، چمدان هايشان را می بندند ، که يعنی فردا برمی گرديم ... و بعد تمام ِ فحش های عالم را نثارِتان می کنند که خوب نجنبيديد و نمی توانند برگردندند و چمدان ها دوباره باز می شوند ...                  ... کامل