ای کاش می دانستم در کجایِ اين
جهانم ؛
که نه من ديگران را می فهمم
و نه ديگران مرا .
ای کاش می توانستم تنها دوست بدارم
بی آنگه دوست داشته شده باشم ؛
- می توانم ؟
نه !
( دوست داشتن بی دوست داشته شدن ؟
حاشا ! حاشا ! )
ای کاش می توانستم فراموش کنم
آنکه دوست داشتم
- = حتی يک لحظه ؛ که عادتم به لحظه نيست - ،
می توانم ؟
- نه !
ای کاش می توانستم دم دمی مزاج باشم
و زندگی کنم به لحظه
و بگويم : خوشا به دم !
می توانم ؟
- نه !
ای کاش می توانستم چون ديگران باشم
( دروغ- مهربان )
و نه جون خودم :
اينی که هستم ؛
- بی دروغ ...
13
شهريور83
/ 4
سپتامبر 04 |