m.ilbeigi@yahoo.fr         

                                                                                                                              

                       

چندشعر از کودکانِ يک دبستان ِ فرانسه


برگردان : (م. ايل بيگی


دخترم ماريان ، معلم ِ سالِ آخر ِ يک  دبستان  در يکی  از حومه های ِ  پاريس ،  برای ِ علاقه مند کردن ِ  شاگردانش به شعر ،  نوعی « بازی » ها را ابداع کرد .
ازجمله : هريک ( بی آنکه بداند که ديگری چه نوشته است ) ، واژه ای می نوشت و با پشت سرهم گذاردنِ کلمات ، شعری ساخته می شد ( سوررئاليست های اوايل ِ قرن
20 ، يکی از تفريحاتشان اين بود) .
يا : شعری از شاعری انتخاب می شدو کودکان آنرا به سليقهء خود « بازنويسی » می کردند .

چندتائی ازآنهارا به فارسی برمی گردانم و تنها نام ِ کوچک ِ اين کودکان ِ
11،10 را می آورم .
 


زمانيکه زندگی ...

با الهام از شعر ِ « زمانيکه زندگی ... » ژاک پره ور [ شاعر و ترانه گو فرانسوی 1977ـ1900 ) ، اشعار ِ خودمانرا نوشتيم .

زمانيکه زندگی يک عشق است
هر روز يک نگاه ست
زمانيکه زندگی يک بوسه ست
هر روز احساسی ست
زمانيکه زندگی يک جواهر ست
هر روز طلاست
زمانيکه زندگی يک تابلو ست
هر روز فصل ِ ديگري ست
زمانيکه زندگی يک اشک ست
هر روز يک عشق ِ گمشده ست .

لوسيل / عليخان / کريستِل


من ديدم ...

با الهام از شعر ِ « من نجار را ديدم » از اوژن گيلويک ( شاعر فرانسوی 1997ـ1907 ) ، اشعار خودمانرا نوشتيم .

من گلفروش را ديدم
گل می کاشت .

من گلفروش را ديدم
آب به گلهايش می داد .

من گلفروش را ديدم
بهترين گل رانوازش می داد .

من گلفروش را ديدم
نادرترين گل را می بوئيد .

به تصويرت می نگرم
با عطر ِ گلها .

کريستل


من فوتباليست را ديدم

من فوتباليست را ديدم
با توپش می خوابيد .

من فوتباليست را ديدم
با يک وارو گل می زد .
من فوتباليست را ديدم
برندهء بهترين توپ دنيا می شد .

من فوتباليست را ديدم
بهترين توپش را از شکل و قيافه در می آورد !

من فوتباليست را ديدم
در رختخوابش گريه می کرد .

تو آواز ِ فوتباليست را می خواندی
با بردن ِ يک جام ِ طلا .

من تصويرت را
در تلويزيون می بينم .

عليخان


اگر ...

با الهام از شعر ِ « اگر ... » ژان ـ لوک مورو ( شاعر ، هنرپيشه ،کارگردان فرانسوی ِ در قيد ِ حيات ) ، اشعار ِ خودمانرا نوشتيم.

اگر ...

اگر مارمولک سياه بود ،
اگر ژان ـ لوک اسمش ادِوآر بود ،
اگر اشکها می توانستند پرواز کنند ،
اگر گُلدان گُل می شد ،
اگر شهر نامش هارفلور* بود ،
اگر روح وجود نداشت ،
اگر خانم معلم بينائی اش را از دست می داد ،
اگر کرم زمين را می خورد ،
اگر ما به انگلستان می رفتيم ،
سوار قطار می شديم ،
و مبدا پانتن
** خواهد بود ،
به ديدن ِ لئوناردو دو وينچی خواهيم رفت ،
در اين ماه ،
دو و يک سه نمی شوند ...
چه ملالی اين دنيای ِ راست و ريست !

ايمِلين / صبرينا / مُکران

* شهری در شمال فرانسه .
** شهری در حومهء پاريس .

اگر ...

اگر رومن دلقک بازی در نمی آورد ،
اگر جبيب خون آشام بازی در نمی آورد ،
اگر خانم معلم ها بچه را تبيه نمی کردند ،
اگر موش ها فيل بودند ،
اگر ماده گربه ها بی دست و پا بودند ،
اگر خشونت وجود نداشت ،
اگر فر ِدی هنوز زنده بود ،
اگر برق وجو د نداشت ،
دو و يک ديگر سه نشوند ،
چه ملالی اين دنيای ِ راست و ريست !
 

آسيليا / حودا / عليخان / کريستل


انتقاد از خود

با الهام از شعر « انتقاد از خود ِ » ژان ـ پير دوو ِل (؟) ، اشعار خودمانرا نوشتيم .

انتقاد از خود

چه هست بر روی ِ زمين که نادرست است ؟
بچه ها می گويند : سيگار .
معلم ها می گويند : اغلاط ِ ديکته .
پنير می گويد : موش .
آتش می گويد : آب .

پره سيليا


ازخود انتقاد

چه هست بر روی ِ زمين که نادرست است ؟
لايهء گاز ِ اوزن می گويد : آلودگی ِ هوا .
پرنده می گويد : روباه .
روباه می گويد : انسان .
خرگوش می گويد : عقاب .
غزال می گويد : شير .

لُر ِن / رومن


انتقاد از خود

چه هست بر روی ِ زمين که نادرست است ؟
ماهی می گويد : کوسه ماهی .
موزها می گويند : ميمون ها .
آفتاب پرست می گويد : رنگها .
هيزم شکن می گويد : درخت ها .
پره سيليا می گويد : خانم معلم .

لوسيل