درگيری ست
بين سلطنت طلبان و ديگر هوادارانِ رصا پهلوی که اورا چه بنامند؟ عده ای
"شاهزاده رضا پهلوی" خطابش می کنند و ديگرانی " رضاشاه دوم"؟ وحتی
دعوا و مرافعه بينشان استو سفت و سخت به سر و کله هم می کوفند!ادامه
"جهانِ غرب" تمامِ
"عظمت" ، اقتدار و "خوشبختیِ" بالنسهء شهرواندانش و خارجيانِ از تمامِ
گوشهء جهان و ايرانيانِ مهاجر (وخاموشیِ بالنسبهء آنها در برابر اينهمه
جنايت هائی که در مستعمرات کردند و هنوز هم با نئوکلنياليسم می کنند) ،
برپايهء هرچه بيشتر بهره برداری و خواری "جهانِ شرق" قرار
داده است (در اينجا صحبتم از چين ـ که زمانی از "شرقيان"بود ـ و
روسيه ـ اگرچه هم شرق و هم غرب ـ اما هميشه همگام با "غربيان"
بود ، نيست) . واز ياد نبريم که اين جهانِ شرق ، در زمانِ اقتدارش ، چه
فلاکت ها نباريد بر جهانِ غرب : اين خویِ نا انسانی و برترجوئیِ اين دوپائی
ها در بسياری از موارد جهار پايان را وا می دارد که دست را بالا ببرند و
بگويند: "مخلصيم!".
اسرائيل ، به واضح ترين وجهی
، اعلام کرده است که " ايرانيانِ وطن پرست" در ساعات ـ و از دير هنگام ـ ،
در عملياتش شرکت داشته اند و بعد ها اذعان کرد که بدنبالِ "تغييرِ رژيم"
است .رضا پهلوی اعلام کرده است که بزودی به "مامِ
وطن" باز خواهد گشت . حکومتِ فلاکت بار اسلامی اورا بارها "ربعِ
پهلوی" ناميده است ، امامن نه می خواهم و نه می توانم از جانيان الگوپردازی
کنم و از نامگذاری خودم استفاده می کنم : "انگل!"
در "فرهنگِ فارسیِ" محمد
معين ، در صفحه 391 جلد اول آمده است :
انگلAngal1. موجود زنده ای که بطفيل موجود زنده ديگری ميزيد، طفيلی ، پارازيت
) 2 ـ کسی که از قبل ديگران ميخورد ؛ طفيلی ، پارازيت ، سرخر ؛
3 کسی که همنشينی با او مکروه طبيعت باشد. [زيرنويس
: پارازيت = parasite ]
هفتاد
و چهار ساله شدم !
قاعده براينست ـ بويژه در خانم ها ـ ،
تا آخرين روز سالروزِ زايش ، يک سال از سن را بايد کم کرد . مرا
براين قاعده هرگز نبود و از اواسطِ سال ، سن واقعی م را می گفتم . اما
امروز ديگر "دَغَل کاری" نتوانم : همين امروز هفتاد
و چهار ساله شدم . باورم نيست که به اين سن و
سال رسيده ام : با دو عملِ قلبِ باز ، با چندين "آنژيوپلاستی" ، با چندين و
چند بستری های چند و چند ماهه در بيمارستانهای گوناگون ؛ با چهار عملِ
قرينهء چشم و چند ده "روتوش" برآنها و
از روده و معده و ... نمی گويم . /
و تمامِ اينها به عهده
گرفته شده توسطِ "سازمانِ تامين اجتماعی
Sécurité Socialeِ" فرانسه ـ اگرچه
منهم به نوبهء خود با 25 سال کار ( از1976
- 1355 ) در اينجا صندوقش را تامين کردم
. بلاشک اگر ، در آنزمان در ايران بودم ، حتما همه گان می گفتند : فاتحه !
/ اين
را هم بگويم که در ايران نامِ "سازمانِ تامينِ اجتماعی" به جایِ "سازمانِ
بيمه های اجتماعی " را برادرم فريدون پيشنهاد کرد (همانطور که
زندگينامه اش آوردم در اينجا و
اينجا )
/ اما
چرا تمامِ اينها را آوردم ؟/ برای زانو زدن در
مقابلِ دوستی که بيش از پنجاه سالست که اورا از
نزديک نديده ام که تنها کسی ست که تمام اين سالها می فرستد : " ممد جان
تولدت مبارک!" . او در ايران ست و من در بيست و چهار سال زندگیم در ايران ،
اگر نگويم چندضد ، لااقل چندده "دوستِ جان جانی"
داشتم و همه يا نيستند و يا پراکنده شدند . و اما اين پنجاه سال "زندگی"م
در فرانسه : / دوسالی ـ در اولين هفتهء اقامتم در
پاريس ـ، با واقعا "خرحمالی" برای پخشِ کاغذیِ اگهی های تجاریِ ـ گاه حدودِ
بيست و سی کيلو در پشت ـ ، گذشت . دو سالی هم به عنوانِ "نگهبان" در
ساختمانِ شمارهء 52 خيابانِ "فوش
Avenue Foch "که آنجا "کَله
گُنده "ُ ها ( از جمله دخترِ کامران
ميرزا ، مادرِ هوشنگ دولو قاجار ، مادر زنِ شاهين فاطمی
، بونگو رئیس
جمهور گابُن ، فرزندِ آخرين سفيرِ فرانسه در برلين ، و به نوعی
همکار با هيتلر و نام هائی را بياد ندارم که هريک از بزرگترين تاريخ نويسان
سلطنت طلبِ فرانسوی و بزرگترين ناشرانِ کارتون (شايد
"دارگو") ... و در همان خيانون ثريا اسفندياری و
غلامرمرضا پهلوی ، بارون آمپن (Baron
Empain که همبازیِ پوکر آنها بود و در ژانويهء 1978 ربودنش سروصدائی
بسيار در فرانسه کرد ) در شمارهء 33 و اشرف پهلوی در ويلایِ شمارهء
84 و مادرِ فرح ديبا در همان نزديکی ، خيابانِ ويکتور هوگو
( بزودی نوشته ای ، شايد ، خواهم نوشت چرا فرح ديبا ، فرح پهلوی
شد و چرا فريده قطبی سرکار بانو فريده ديبا شد و چرا همهء
اينها با قانونِ "ثبتِ احوالِ" رضاخانی مغاير است)17 ارديبهشت 1404ادامه
نوشته هایِ گاه به گاه
نوشته هایِ ميمالف
آپارتاید در
آفریقای جنوبی را با آپارتاید در اسرائیل
مقایسه میکند[...]
به گمان او آپارتاید آفریقای جنوبی با
آپارتاید در اسرائیل متفاوت است. در آفریقای
جنوبی، استثمار نیروی کار سیاهان، مسئلهی
مرکزی بود[...] اما در تقابلِ
اسرائیل-فلسطین، مسئله تصرف زمین است. لذا
برای پیشبردِ این پروژهی تصرف زمین، باید
زمینهای فلسطینیها را از آنها بگیرند و
آنها را از خانههاشان بیرون کنند.
گيرم که مایِ "پنجاه هفتی"
/ نکرديم آنچه که ميبايست/ يا شمایِ پيش از پنجاه هفتی
/ کرديد آنچه که نمی بايست کرد تا
برويم به پنجاه هفت ؟/ در زادگاهم (و نمی گويم "خاک"،
"وطن" ، "سرزمينم") اگر ذره ای مانده بود برایِ نفس
کشيدن/ چرايم پنجاه سال ، به ناگزير ،
دوری ازآن ؟
ادامه
*
بعدازاين تمامِ نوشته هايم را"ميمالف"
امصاء میکنم که مرا از بچگی نفرتم بود از "محمد"
(به علاوه "باقر") بودنم وازنامِ
خانوادگیِ ايل و تباری ـ م. ايل بيگی
نه تنها حکومتِ فلاکت بارِ اسلامی ، که حتی
سلطنت طلبان هم اين تارنما را بايکوت کردند!
از روزی که سايتم را با
نامِ "روزانه
ها" در
آذر 1384
، در ابتدا با اين
نشانی : Rouzaneha.org
و بعدها با نشانی ديگر:
Rouzaneha.comراه انداختم ،
"فيلتر" و "فيلترينگ" آن حکومتِ بی همه چيز به
جانم افتاد و تنها ماندند بازديدکنندگانِ خارج
از کشور. از همين رو تغييرِ نام دادم و شد "در
عظيم خلوتِ من"
. اول با اين نشانی :
xalvat.org
که باز به جانم افتاد و به ناگزير کردمش :
xalvat.com
و حتی xalvat.netکه
بازفرجی حاصل نشد و زدم به سيم آخر :
xalvat.info[...]
اين روزگارم بود تا حدود يک ماه و نيمِ
پيش که اين دو عکس و طرح (که در زير خواهيد
ديد) آورم. روزگارتان روزگارِ چنين شومی
که به سرم آمد ، به سرِتان نيايد : يکباره
شاهی يان تمامِ سرمايه هایِ به تاراج برده
از ايران و تمامِ دانسته های فراگرفته در خارج
از کشور را به کار انداختند و مرا (نه تنها
مرا که بازديدکنندگانِ بسياری که کسانی آنرا
يک " ويکی پدیا"ناميدند)
با همراهی
(نامِ ديگری نمی توانم بگذارم) با رژيمِ فلاکت
بارِ اسلامی ، سايت را به صفر باز ديد
کننده رساندند . نمی دانم اين بلا را
تنها در آمريکا آوردند ، يا در جاهایِ ديگر ،
از جمله اروپا هم؟
دوشنبه
23 مهر 1403/ 14 اکتبر 2024 فعلا دل و دماغی برایِ
ادامهء کار ندارم.
ـ ميمالف
م.ايل بيگی/
نوشته هایِ گاه به گاه
درمن هزار ناله بود/ هزار فرياد/ ـ در من دیگر
هيچ نيست؛/
چرا اين چنين شدم ؟/ اما اندک اندک/ بی باور
به همه چيز / ـ حتی به "خلقِ قهرمان!" / بی
باور به "جنبش"/ ـ حتی به "انقلاب"/ چه کس می
تواند از
"خلقِ غرقه به خون"/
مدعایِ جنبشی شود
ادامه
می گويند "شورایِ
نگهبان" هست، «شورایِ تشخيص ِمصلحتِ نظام»، و وزارتِ کشور هم ( اگر شما
را «گُوز» می آيد بياندازيد ) هم هست و مجلس هم هست و قربانش بروم بی
بُخار رئيس ِجمهور هم هست ... و يادم رفت بگويم «وزارتِ اطلاعاتِ»
(جهنمی؟حاشا!) بنيانگذار شده توسط ِ «سردَمدار ِ اصلاحات» (يعنی جناب ِ
عاليجناب، والامقام سعيد حجاريان ) هم هست ...
15 دی 82
ادامه
خفته
در بارانسرودهای از خسرو گلسرخی
/
ترانهٔ
شقایق
مرثیهای از
اردلان سرفراز / تا
گل سُرخ شدن
مرثیهای از
ایرج جنتیعطایی
/
قبل
از اعدام
آخرین سرودهٔ خسرو گلسرخی