m.ilbeigi@yahoo.fr      


هفتاد و چهار ساله شدم !        قاعده براينست ـ بويژه  در خانم ها ـ ، تا آخرين  روز سالروزِ زايش ، يک سال از سن را بايد کم کرد . مرا براين قاعده هرگز نبود و از اواسطِ سال ، سن واقعی م را می گفتم . اما امروز ديگر "دَخَل کاری" نتوانم : همين امروز هفتاد و چهار ساله شدم . باورم نيست که به اين سن و سال رسيده ام : با دو عملِ قلبِ باز ، با چندين "آنژيوپلاستی" ، با چندين و چند بستری های چند و چند ماهه در بيمارستانهای گوناگون ؛ با چهار عملِ قرينهء چشم و چند ده "روتوش" برآنها  و از روده و معده و ... نمی گويم

 و تمامِ اينها به عهده گرفته شده  توسطِ  "سازمانِ تامين اجتماعی Sécurité Socialeِ"  فرانسه ـ اگرچه منهم به نوبهء خود با 25 سال کار ( از  از1976 - 1355) در اينجا صندوقش را تامين کردم . بلاشک اگر ، در آنزمان در ايران بودم ، حتما همه گان می گفتند : فاتحه !

ين را هم بگويم که در ايران نامِ "سازمانِ تامينِ اجتماعی" به جایِ "سازمانِ بيمه های اجتماعی " را برادرم فريدون  پيشنهاد کرد (همانطور که زندگينامه اش آوردم در اينجا و اينجا )

اما چرا تمامِ اينها را آوردم ؟

برای زانو زدن در مقابلِ دوستی که بيش از پنجاه سالست که اورا از نزديک نديده ام که تنها کسی ست که تمام اين سالها می فرستد : " ممد جان تولدت مبارک!" . او در ايران ست و من در بيست و چهار سال زندگیم در ايران ، اگر نگويم چندضد ، لاقل چندده "دوستِ جان جانی" داشتم و همه يا نيستند و يا پراکنده شدند . و اما اين پنجاه سال "زندگی"م در فرانسه :

دوسالی ـ در اولين هفتهء اقامتم در پاريس ـ، با واقعا "خرحمالی" برای پخشِ کاغذیِ اگهی های تجاریِ ـ گاه حدودِ بيست و سی کيلو در پشت ـ ، گذشت . دو سالی هم به عنوانِ "نگهبان" در ساختمانِ شمارهء  52 خيابانِ  "فوش Avenue Foch " که آنجا "کَله گُنُده" ها ( از جمله دخترِ کامران ميرزا ، مادرِ هوشنگ دولو قاجار ، مادر زنِ شاهين فاطمی ،  بونگو رئیس جمهور گابُن ، فرزندِ آخرين سفيرِ فرانسه در برلين ، و به نوعی همکار با هيتلر و نام هائی را بياد ندارم که هريک از بزرگترين تاريخ نويسان سلطنت طلبِ فرانسوی و بزرگترين ناشران کارتون (شايد "دارگو") ... و در همان خيانون ثريا اسفندياری و غلامرمرضا پهلوی ، بارون آمپن (Baron Empain که همبازیِ پوکر آنها بود ودر ژانويهء 1978 ربودنش سروصدائی بسيار در فرانسه کرد )   در شمارهء 33 و اشرف پهلوی در ويلایِ شمارهء 84 و مادرِ فرح ديبا در  همان نزديکی ، خيابانِ ويکتور هوگو . ( بزودی نوشته ای ، شايد ، خواهم نوشت چرا فرح ديبا ، فرح پهلوی شد و چرا فريده قطبی سرکار بانو فريده ديبا شد و چرا همهء اينها با قانونِ "ثبتِ احوالِ" رضاخانی مغاير است)

در آواخرِ سال 56 ، بازديدگنندگانی ديدم از از همين "شخيصت"ها : علی امينی ، فريبا قطبی ("ديبا") ، احمد بنی احمد ، شاهين فاطمی و نامش را به يادش را به ياد ندارم، باصطلاح "رئيس شورایِ نيابتِ سطنتتهرانی؟"  ...

و دو سالس بعد ، از نرده هایِ ساختمان : اسلام کاظميه ، علامحسين ساعدی ، ناصر پاکدامن و ...

  و اين قصه می تواند سرِ دراز داشته باشد.          17 ارديبهشت 1404        07.05.2025