m.ilbeigi@yahoo.fr               dimanche, 05. mai 2024  

         

       ۱    ۲    ۳   ۴

ايران آزادی

        https://iranfreedom.net

 

میهن شعر زیبایی است به قلم شاعر توانمند و پر آوازه کرد « شیرکو بی‌کس»

او در تلاطم رنجی که از وطن دوستی خود کشیده بود،  میهن را خطاب می‌کند که چرا باید دوستت داشته باشم؟ و البته دوستش داشت. امروز وقتی رنج زنان و دختران ایران را در میهن اسیرمان مشاهده می کنیم با شیرکو همنوا می‌شویم:

نی‌لبکِ عاشقی بگفت:

ای میهنِ نشنوایم!

تو می‌خواهی به هر طریقی و

به هر گونه

دوستت داشته باشم؟!

برف باشی یا گِل و لیته

آفتاب باشی یا مه و غبار

گرد‌وخاک باشی یا پاک و منزه

تو را همسان ببینم؟!

در هر صورت… دوستت داشته باشم؟!

اسبِ قاچاقچی بشوی  و بارِ تریاک و

هروئین بیاری و ببری…

من دوستت داشته باشم؟!

چکمه چرمینِ ژنرالِ همسایه بشوی

یا خود عمامه فتوایی خشکه مقدس و متقم و

من باید هم‌چنان دوستت داشته باشم؟!

تو می‌خواهی هر چه کردی و

هر چه گفتی و هر چه خواستی

به‌خاطرِ این که تو میهنِ یگانه‌ای

من آن‌ها را بر روی چشم بگذارم؟!

یعنی اگر روزی، صبحی از خواب برخاستی و

خون یک قصه تازه  مرا طلب کردی

تا یک خطبه مریضیت آن را بپوشد

من موافقت کنم و آن را بر تو ارزانی دارم و

دوستت داشته باشم؟!

یا خود اگر غروبی

در سرِ سفره‌ای گسترده برای سخاوت

بدونِ مقدمه و به یادگار

یک چشمم را به دستِ

پادشاهی دجال چشمِ

مهمانِ خودت بدهی

موافقت کنم و دوستت داشته باشم؟!

من نمی‌توانم هر گونه که باشی،

دوست داشته باشم؟!

درد و بلا بشوی برای قلم و

ملخ و آفت بشوی برای علف و

برای کتاب و روزنامه و دوستت داشته باشم؟!

سیمِ خاردار بشوی و ساحری نیرنگ‌باز و

عروسکِ خیمه شب‌بازی و

مرا هیپنوتیزم بکنی و

دوستت داشته باشم؟!

     https://iranfreedom.net

۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳

حسین منزوی؛ شاعری با یادگار چهار گلوله بر سینه!

حسین منزوی شاعری است که درعصر حاضر به سلطان غزل ایران شهرت دارد.

حسین منزوی ، زاده اول مهرماه ۱۳۲۵ در  زنجان از برجسته‌ترین شاعران و غزل‌سرایان معاصر است. حسین منزوی به سلطان غزل ایران شهرت دارد.

  حسین منزوی نخستین دفتر شعرش را به نام حنجره زخمی تغزل، در سال ۱۳۵۰، به چاپ رسید؛ و با همان مجموعه برنده‌ی جایزه اولین دوره شعر فروغ فرخزاد شد. دومین کتاب حسین منزوی پس از ۸ سال سکوت، با نام  صفر خان در قالب یک شعر بلند در ستایش از مردانگی صفر قهرمانیان، دیرپاترین زندانی سیاسی دوران محمدرضا پهلوی منتشر شد.

حسین منزوی کتاب‌های متعددی تا زمان مرگش منتشر کرد. در مجموع ۱۷ اثر به نام وی به ثبت رسیده است. حسین منزوی در سرایش نزدیک به ۱۵۰، ترانه با خوانندگان و هنرمندان معروف ایران هم‌کاری داشته است.

اعدام برادر کوچکترش حسن منزوی، تاثیر عجیبی بر اشعار و زندگی بر او گذاشت. حسین منزوی تا پایان عمر داغ‌دار برادرش بود. برادر او از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود که توسط جمهوری اسلامی اعدام شد. حسین منزوی برای برادرش شعرهای زیادی سروده است. یکی از آنها شعری است که در حسین منزوی از محل چهار گلوله بر پیراهن سبز رنگ برادرش با تعبیر«آن چارشقایق به بهار بدن دوست» نام می‌برد.

حسین منزوی در جستجوی دوست!

منزوی به رغم آن که از ارکان غزل معاصر ایران به شمار می‌رفت، در دوران جمهوری اسلامی و تا پایان عمر کاملا طرد شده و منزوی بود. علت آن این بود که وی حاضر به شرکت در جلسات شعری حکومتی و رسانه‌های رسمی نبود. حسین منزوی سرانجام در روز شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۳، بر اثر نارسایی قلبی و ریوی و پس از یک عمل جراحی طولانی در بیمارستان رجایی تهران درگذشت. وی در کنار آرامگاه پدرش در زنجان (قبرستان پایین) به خاک سپرده شد.

حسین منزوی پس از ورود به دانشگاه تهران، درهمان روزهای اول با علی‌اشرف درویشیان و جعفر کوش‌آبادی طرح دوستی ریخت و در انجمن‌های ادبی تهران حضور پیدا کرد. نخستین دیدارش با مهرداد اوستا نیز در یکی از همین انجمن‌ها بود.

پس از یک سال حسین منزوی تصمیم گرفت دنبال چیزی که پدرش درباره‌ی چاپ شعرش گفته بود، برود. یکی دو بار به دفتر مجله مراجع کرد؛ و تعدادی از شعرهایش را به فریدون مشیری که مسئول صفحه شعر نشریه روشنفکر بود، داد. هفته بعد، از بین همه شعرها، فقط یک رباعی از او در صفحه شعر مجله روشنفکر چاپ شده بود. بعدها فریدون مشیری درباره انتخاب آن شعر به حسین منزوی می‌گوید:

«راستش من باور نمی‌کردم که شعرها مال خودت باشد؛ برای این‌که نگاه به شعرها کردم، دیدم شعرهای خیلی خوب است و تقریباً می‌شود گفت شعرهای بی نقص یا کم نقصی است با آن وزن باز، خیلی مسلط، زبان خیلی شسته رفته؛ فکر کردم این شعرها را تو ممکن است… حالا مال دیگری باشد. بعد گفتم که خب حالا این بچه این همه شعر آورده، دو بار، سه بار هم آمده اینجا، رویم نمی‌شد چیزی چاپ نکنم، گفتم یک دوبیتی چاپ می‌کنم، ضمناً هم خدای ناکرده اگر مال دیگری باشد، با یک دوبیتی سر و صدایش زیاد بلند نمی‌شود»

حسین منزوی در رادیو تلویزیون

در سال ۱۳۵۰، حسین منزوی وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه  ادب امروز به سرپرستی زنده یاد نادر نادرپور به فعالیت پرداخت. چندی بعد، مسئولیت برنامه‌های رادیو و تلویزیونی متعددی را برعهده گرفت، از جمله: برنامه‌های کتاب روز،  یک شعر و یک شاعر، شعر ما و شاعران ما، آیینه و ترازو و آیینه آدینه.

پس از انقلاب ضدسلطنتی و تحولات آن، حسین منزوی کار خود را در مطبوعات و رادیو از دست داد. حسین منزوی هرگز هیچ کار دولتی نداشت. او تنها با انتشار دفتر اشعارش امرار معاش و گذران عمر کرد. حسین منزوی در شعر سپید نیز دستی داشت، به موسیقی مسلط بود؛ و صدا و خط خوبی نیز داشت.

اعدام برادر حسین منزوی

برادر حسین منزوی، حسن نام داشت. به ندرت در مورد او سخنی به میان آمده است. وی از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود که در در دهه‌ی ۶۰ تیرباران شد.

هنوز، داغ تو ای لاله جوان، تازه است

سه سال رفته و این زخم خون چکان، تازه است

این مطلع غزلی پرسوز و گداز است که حسین منزوی برای حسن، برادر جوان‌مرگ شده‌اش سروده است. ارتباط تنگاتنگ این دو و مرگ حسن تاثیر عجیبی بر اشعار و زندگی برادر بزرگتر گذاشت.

حسین منزوی همچنین شعری به نام «حسن دوست» برای برادرش سروده است. این شعر داستان غم‌انگیزی دارد. هنگامی که وی و برادرش نوجوان بودند، مادر ‌آنها به نیت «امام حسین» برای هر دو پیراهنی سبز رنگ بافت که از آن‌ها حفاظت کند. آن‌ها هر دو این پیراهن را به یادگار داشتند. هنگامی که حسن منزوی تیرباران شد همین پیراهن را برتن کرده بود. این پیراهن که بر روی آن چهار سوراخ خونین گلوله نقش بسته بود پس از اعدام برادر به خانواده حسین منزوی تحویل داده شد. حسین منزوی در شعر خود به این پیراهن اشاره کرده است.

ای غرقه به خون، پیرهن سبز تن دوست!

وی بیرق گلگون ِبر افراختن دوست!

چون جامه‌ی پر نور اناالحق زن منصور

اي شاهد بر دار شهادت شدن دوست!

گفتم که مگر حِرز حفاظش شوی امّا

تقدیر چنین خواست که باشی کفن دوست

در لحظه‌ی دیدار تو، هم اشکم و هم رشک

ز آن بوسه‌ی آخر که زدی بر دهن دوست

از صافی سبز تو گذر کرد ــخوشا تو!ــ

خونی که فرو ریخت به خاک وطن دوست

بودی تو و دیدی که چه سیراب شکفتند

آن چار شقایق، به بهار بدن دوست

تقدیر تو را نیز رقم با خط خون زد

دستی که تو را بافت به نام «حسن» دوست

ای جامه‌ی جان گشته‌ی ز افلاک گذشته!

ای غرقه به خون پیرهن! ای پیرهن دوست.

بالای صفحه