m.ilbeigi@yahoo.fr                vendredi, 21. mars 2025 

         

فريدون دانشی که رفت...(زندگينامه)    

  کمی بلند    PDF   HTM    کوتاه  HTM     PDF 

آخرين همسفر(اشعار)   PDF     HTM    

نوشته های سياسی

پراکنده (ترجمه ها)

عکسها

سه شعر از لورکا برای آيگناسيو ميياس Ignacios Sanchez Mejias

ايگنا تسيو سانشر ميياس ، گاوباز معروف اسپانيائی ، با اغلب شاعران ، نويسندگان ، موسيقی دانان و نقاشان جوان اسپانيا دوستی داشت . ولی بين او و لورکا دوستی و صميمـيت بيشتری برقرار بود. مرک غم انگيز او در ميدان گاوبازی همه را و مخصوصا دوستان هنر مندش را سخت متاثر کرد . بديهی است که تاثر لورکا، بخاطر دوستی بيشترش با او ، شديدتر بود . چهار شعر از زيباترين شعرهای مجموعه عظيم شعرهای لورکا را اين مرگ غم انگيز ايجاد کرده است . هرففته يکی از اين چهار شعر زيبا و غم انگيز را خواهيد خواند .

فريدون ايل بيگی

برای  آيگنا سيو سانشر ميياس

Gnacio Sanchez Mejias

۱

جراحت و مرگ

در ساعت پنج بعداز ظهر .

ساعت درست پنج بعد از ظهر بود .

 کودکی ملافه سفيد را آورد

در ساعت پنج بعد از ظهر

                            کاملا آماده

درساعت پنج بعد از ظهر

آنچه مانده بود فقط مرگ بود و بس

درساعت پنج بعد از ظهر

 

باد [گلوله ها و دانه های] پنبه با خود برد

درساعت پنج بعد از ظهر

و اکسيد و بلور و نيکل کاشت

درساعت پنج بعد از ظهر

کبوتر و پلنگ نبرد می کردند

درساعت پنج بعد از ظهر

رانی با شاخی غمناک

درساعت پنج بعد از ظهر

[ناقوس] زنگی شروع به نواختن کرد

درساعت پنج بعد از ظهر

زنگ های آرسنيک و دود

درساعت پنج بعد از ظهر

در گوشه کوچه ها ، دسته های سکوت

درساعت پنج بعد از ظهر

وقتی که عرق برف سررسيد

درساعت پنج بعد از ظهر

وقتی که [ميدانِ نبرد] پوشيده شد از يُد

درساعت پنج بعد از ظهر

مرگ درون جراحت تخم گذاشت

درساعت پنج بعد از ظهر

درساعت پنج بعد از ظهر

درساعت پنج بعد از ظهر

 

تابوتی روی چرخ ها کار تختخواب را کرد

درساعت پنج بعد از ظهر

توده های استخوان و نی لبک ها در گوشش زنگ زدند

درساعت پنج بعد از ظهر

آنگاه گاونر در پيشانی اش نعره کشيد

درساعت پنج بعد از ظهر

اتاق از احتضار قوس و قز می شد

درساعت پنج بعد از ظهر

غانقرايا از دور سر رسيد

درساعت پنج بعد از ظهر

گول قوس وقزح کشاله ران سبز را خورد

درساعت پنج بعد از ظهر

زخم ها مثل خورشيدها می سوزانيدند

درساعت پنج بعد از ظهر

و جمعيت پنجره هارا می شکستند

درساعت پنج بعد از ظهر

درساعت پنج بعد از ظهر

 

آه! وحشتناک ساعت پنج بعداز ظهر

تمام ساعت [ها] پنج بعد از ظهر رانشان ميداد[ند] !

ساعت پنج سايهء بعداز ظهر بود!

۲

خون پخش شده

نمی خواه آنرا ببينم!

 

به ماهی که در راهست بگو

نمی خواهم روی شن

خون ايگناسيو را ببينم .

 

نمی خواهم آنرا ببينم!

 

ماه بزرگ باز

اسب ابر آرام ،

و ميدان خاکستری رويا

با بيد بن های در بند .

 

نمی خواه آنرا ببينم!

خاطره ام آتش ميگيرد.

ياسمن ها

و سفيدی کوچولويشان را خبر کنيد!

 

نمی خواه آنرا ببينم!

 

گاو پير گيتی

زبان غمزده اش را

برپوزه وی از خون پخش شده بر زمين

می کشاند [ می ليسد؟]

و گاوهای گيزاندو [  Guisando منطقه ای در اسپانيا ]

نيمه مرده و نيمه سنگ ،

چونان کسی که از رو قرن لگدمال کردن زمين

خسته شده باشد ،

نعره می کشند!

نه!

نمی خواه آنرا ببينم!

 

متدرجا ايگناسيو بالا ميرود

در حال که مرگش را برفراز دوشش با خود حمل ميکند.

طلوع روز را می جست

و طلوع روز نبود .

شبح حقيقی ِ خودرا می جويد ،

و رويا گمراهش می کند .

جسم زيبائی اش می جست

و خون گستره اش را باز يافت .

بمن نگوئيد آنرا ببين!

نمی خواهم فورانی را احساس کنم

کم کم قدرتش را از دست می دهد ؛

اين فورانی که پای صفه [داربست؟] ها را چراعان می کند

و آنگاه دوباره

برمخمل ها و چرم های دسته ئی فاسد

فرو می افتد.

پس کيست بسرم داد می کشد که خم شوم!

بمن نگوئيد که آنرا ببين!

 

وقتی که او خودرا کاملا نزديک شاخ ها ديد

بهيچوجه چشمها ر نبست ،

ولی مادران مخوف

سر را دوباره بلند کردند .

و در ميان سربلندکرده ها

طنين صدائی اسرارآميز بالا رفت

درحالی نه بجانب گاوهای نر ملکوتی فرياد می کشيد

محافظانی از مه غليظ رنگ چريده

در سويل ، شاهزاده ئی وجود نداشت

که بتوان با او مقايسه اش کرد ،

نه شمشيری چون شمشير او

نه قلبی آنچنان صادق .

قدرت اعجاب انگيزش

چونان شطی از شيران،

و جزم برجسته و نمايانش

چونان بلاتنه مرمرين .

جالتی از رُم ، اندلس

هاله ئی از طلا برسرش می کشيد ،

و خنده اش

سنبل الطيبی از نمک و ذکاوت بود .

گاوبازی بزرگ [در ميدان نبرد Arčne] !

کوهنوردی قابل در کوهستان !

چقدر ملايم باخوشه های گندم

چقدر خشن با مهميزها !

چقدر لطيف با شبنم ها !

خيره کننده در [بازار مکاره ها Foires ]

چقدر مخوف [ با نيزه های رنگارنگ Banderilles ]   

با آخرين تاريکی *

ولی اينک که بخواب بی انتهائی فرورفته است

اينک که گل جمجمه اش را

کف ها و علف ها انگشتان مطمئن شان را باز می کنند .

و خونش آوازخوانان از راه می رسيد :

بوسيله زمين های باطلاقی و چمن زارها آواز می خواند ،

در طول شاخ های لرزان سُر ميخورد،

بدون روح در ميان مه می لرزد،

پاهای هزار گاوهای نر تصادم می کند

بسان زبانی دراز ، تاريک و غمناک

برای آنکه در نزديکی گوادالکبير و ستارگانش

برای آنکه برکه ئی از احتضار تشکيل بدهد .

اوه ! ديوار سفيد اسپانيا !

اوه ! گاونر درد !

اوه ! خون سفت ايگلناسيو !

اوه ! بلبل رگ هايش !

نه .

نمی خواهم آنرا ببينم !

ساغری نيست که آنرا دربربگيرد ،

پرستوئی نيست که آنرا بنوشد ،

نه قشرِيخی از نور که آنرا سردتر کند

نه آواز  نه طوفان نوح گل سوسن ،

 نه بلوری که آنرا از نقره بپوشاند .

نه نمی خواهم ببينم !

* کروشه ها از منست . فريدون اين قسمت هارا خالی گذاشته است . من آنهارا از متن فرانسوی شعر افزوده ام . در مورد Banderille بايد بگويم که از کلمهء اسپانيولیِ Bandera می آید و ان بيرقی است ملون به روبان های رنگارنگ که گاوباز آنرا در گردن گاونر فرو می کند . ـ ميمالف

 

 ۳

غيبت روح

نه گاونر ترا می شناسد ، نه درخت انجير

نه اسبها ونه موشهای خانه ات .

نه کودک ترا می شناسد ، نه غروب

زيرا تو برای هميشه مرده ای .

 

نه پشت [گور؟] سنگ ترا می شناسد

نه اطلس سياهی که در تنت ازهم دريده شد .

ديگر خاطره لالت ترا نمی شناسد

زيرا تو برای هميشه مرده ای .

 

پائيز با انگورهای مه ،

با کوهستانهای دنجی ، فرا خواهد رسيد

ولی هيچکس نخواهد چشمهای ترا بنگرد

زيرا تو برای هميشه مرده ای .

 

زيرا تو برای هميشه مرده ای ،

مثل همه مردگان روی زمين ،

مثل همه مردگانی که در تراکم سگهای خاموش

فراموش شده اند .

 

ديگر هيچکس ترا نخواهد شناخت . نه . ولی من بخاطر تو آواز خواهم خواند .

من برای دورترين شبح و محبت تو آواز خواهم خواند .

نشانه کمال شناخت تو .

اشتهای مرگ تو و طعم و مزه دهانش .

اندوهی که خوبی و سرور شجاعت تو تحمل کرد .

 

گواينکه سابقا او متولد شد ، ولی سالها خواهد گذشت

يک اندلسی تا بدان پايه شفاف ، تا بدان پايه غنی و سرشار از حادثه ها ، تولد خواهد يافت .

با کلماتی که ناله سردهند و نسيم غمناک باغات زيتون را بخاطر بياورم

در مورد برازندگيش آواز سر دهم .