xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr           

             

                

   :                   

آنچه كه پس از اين مي آيد ، تجربه های ( يعني منتشره ها و نشرنيافته هاى ِ ) منست در دنيای ِ تارنما ها . خودم بودم – با كم ها و شايد بيش هايم . از پيش می دانستم كه اگر واژه هائی را كم وبيش كنم – يعنی تغيير دهم - ، بی هيچ شك و شبهه اين يا آن نوشته منتشر می شد ... واما به تعمد نكردم ، چرا كه خودِ خود را نه به زير ِ سئوال ، كه نفی می كردم و می شدم دستگاهي ، و بر روال ِ همه يكسانی !

نوشته ها كه معلوم اند نوشته اند ! و اما آنچه از مرا تارنماها شعر ناميدند ، ازنظر ِ من شعارند – و چرائی اش را در پانويس ٍ فلسطين ، ای سرزمين ِ بی خاك !     به كوتاهی توضيح دادم و به گمانم بسنده است .

 

 

 فلسطين ،  ای گسترده ترين سرزمينِ بی خاك!

تو نداري خاك /من ندارم ايمان. /گفتند : " باتو اند!"/چه ات كرده اند؟/- به جز نيش ؛ هيج!:/ماتنهايانيم/تو با خودت – خلقت ؛/ومن باخودم .     ادامه

 قلبت را در باران بشوی ...

بگمانم ، دوران به حساسيت ِ سالِ 56 است : سالي كه بايد موضع گرفته ميشد : يا با امام ، يا بي امام ! يعني در حال و وضع ِ امروزه روز : يا باجمهوريِ اسلامي ( با تمامِ کينكس هاي تر و تميز و ناتميزش - يعني جناح ها ) ، يا بدونِ جمهوريِ اسلامي ! چه كرد روشنفكرِ سالِ 56 ؟ لازم به گفتن است كه ؛ امام را انتخاب كرد ! چه دارد مي كند روشنفكرِ امروزي : دارد جناحي از امامي ها را – كه از ديدگاهِ بعضي ازامامي ها چندان هم امامي نيست - ، انتخاب مي كند : مباركشان باد!        ادامه

 گرانپايه استاد ، خانم ِ هما ناطق ، کامِتان شيرين باد !

مي توان گفت که در نوشتهء کيهانی تان ، دو مطلب اساسی ديده مي شود : اول آنکه : بسياري از - و صد البته ، نه تماما - کساني که امروزه روز ، فراخوان های آزاديخواهی را امضاء مي کنند ، در بيست و پنج سال پيش - و سالهای بعد - ، به نوعی دست در اتدردست آزادي کشان بودند وبه نامعقولانه ترين وجهی دفاع کردند از نادفاعی ترين شکل حکومتی و از سرآمدترين جباران ( من می دانم و خود هم مي گوئيد که شماهم بوديد – پس نمک برزخم نمي پاشم ! )          ادامه

دريا ، كابوسهايمانرا نخواهد شست ؟! 

امشب دريا ، /کابوسهايم را نخواهد شست . /در سرزمينم /بجز وحشت و وحشت از مرگ /چيزی نخواهيم يافت /-تالختی به روياهايمان /رنگ و بوئی دهيم ؟      ادامه

نامه ای سرگشاده به آقای رفسنجانی : " آقاي رفسنجانی چرا سفری ملوکانه ، چون شاه ، به خارج نمی کنيد ؟! "

دو سه چهار نفری که مرا می شناسند ، خواهند گفت که : « فلانی هم ! » - يعنی که تمايل به « خود فروختن » دارم و « نزديکی » به دستگاه و بيآورم نام ونانی به چنگ ! (که نه اين دارم و نه آن ) . اينان فراموش می کنند که پيرا و پابگور مردی چون مرا توان « معرکه گيری » نيست - چه رسد به « رقصيدن » در جمع خوبان !

درابتدا می خواستم نامه ای بنويسم براي آقاي خاتمی - که کسانی نابخردانه مقايسه اش می کنند با مصدق - بيچاره خاتمی ! اما خوب که سنجيدم ، ديدم که کلاه اين آقا هيچ پشمی ندارد و نامه نوشتن به او ، يعنی دخيل بستن به امامزاده ای کم يا بی معجز ! بعد گفتم که بپراکنم نامه ای به آقاي خامنه ای - که « بی ادبی » ( يعنی مثلا ! ) ، رهبرند ! اگرچه چون اولی « بی بو و خاصيت » - يعنی بی قدرت - ، نيست ، اما « قدر قدرتی پشت پرده » - چون شما هم - ، نيست ! پس چه بهتر نامه رابراي « خدا » مستقيما فرستادن ، تا براي نمايندگان دست چندمی اش .       ادامه

برايِ مهر ورزيدن آمده ايم

 

نمي خواهم زهر ِماري بنويسم . مي خواهم سياسي نباشم و خودم باشم : مهربان . ميخواهم همه چيز را خوب ببينم . مي خواهم همه كسان را مهربان ببينم . مي خواهم نيمه خالي هايِ ليوان را نبينم و ببينم نيمه پريِ شانرا .
مي خواهم خوب گفتني هايِ خاتمي را ببينم و بد گفتني هايش را نبينم . وبه خودم تشر مي زنم : بگو بگو كه چه خوش گفت : " تنها اجرايِ قانونِ اساسي را مي خواهم ! " ؛ بگو بگو كه چه خوش گفت : " رهرويِ امامم و همه بايد رهروي ش باشيم ! " ؛ " كارنده كارانيم و تا مدينهُ فاضله بك قدم ! " ؛ " نا به قانوني كارها ميشود و من نابه موافق با آنان ! "
از تبارِ همه چيز سياه و بد بينان نيستم . اما ، اما : نمي توانم خاك و خاكستري برويِ چشم هايم بپاشم و نمي توانم كژي را ببينم و به گويم : هيچِ مان كم نيست !       ادامه

سوء قصد ِ"  امنيتی ها " ، " خودزنی " يا " زدن ِ" خودی ها ؟

خاك برسرم كه دراين پابه گوري بايد دست به عصا باشم تانوشته ام منتشر شود و نتوانم دق و دليم را خالي كنم و بگويم هرچه مرا خوش آيد! برايِ ايرانِ امروز ، اخبارِ روز ، پيك نت ، عصر ِ نو و ... ( كه در اين نوشته از آنها بازهم خواهم گفت *) ،  اين بانيانِ آزادي و آزادي خواهي  - يعني آزادي به ذم ِ شان ودر راستايِ منافع ِ گروهي ِ شان و همه كم وبيش در يك راستا - ،   چيزي نخواهم فرستاد و آنها هم چيزي از من نخواهند خواست به جز سجده ! دلم خوش بود به  گويا  - كه واقعا نمي دانم عبا وقباي فاخر يا ژندهء شانرا به كجا آويخته اند و كجائي هستند - ،  اما  گويا  اينها هم از من  مي خواهند پيش از هر چيز وضو بگيرم و چهار ركعت نماز بخوانم !         ادامه

تو  از برای از همه چيز هيچ ساختن آمده ای ! 

چه ات بايد گفت ؟/ گر بگويم:"ننگت باد ! " / ترا هيچ شرم و حيايی نيست از ننگ! / تا نخشکانی ريشه هاي تمام درختان را/ تا نسوزانی نمام مزرعه ها را/ تا نبری از بين تمام کارخانه هارا/ تا نکشانی به فحشا تمام زنها را/ تا نکنی پر از کودکان تمام کوچه ها را/ تا بدل نکنی به زندان تمام خانه ها را/ تا نکنی پر از خون تمام جوی ها را/ و تا نکنی کافر تمام خداشناسان را/ تو نخواهی رفت/ و سفت و سخت چسبيده ای به قدرت/ - به مال و قدرت !/  تو از برای/ از همه چيز/ هيچ ساختن آمده ای !

كجائی ، چرائی ، چسانی و چه خواهی...

كجائي هستم ؟ زادهء ايرانم – بي هيچ فخرو افتخار و بي هيچ شرم و خواري  ! انسانم و به مليت مرا نيست  اعتقاد :زايشِ مان/انسانيِ تِمان ؛/و نه اصل و نسبِ مان!

زاده شدم در اين مكان و پراكنده شدم درجائي ديگر . و هنوز هستم . نفسم مي آيد و مي رود در اينجا و  هر لحظه  در آنجا !دوست دارم انسان را و ندارم دوست خويِ نا انساني ( حيواني ) ! دوست ندارم هرحكومت را كه انسان را دوست ندارد – نامش هرچه كه مي خواهد باشد : حكومتِ شاهنشاهي ؛ حكومتِ اسلامي ؛  حكومتِ باصطلاح خلقي ؛ حكومتِ باصطلاح دموكراتيك

كودك من!  (  Mon  enfant )  

هيچکس - حتی من - ،/نمي داند كه چه در ( يا بر ) سرداري /كه چنين آشفته ات مي كند/و فريادهايت /طلبِ كمكي ست/تادر گمگشتگي ات ، گم تر نگردي !

باز كن پنجره را...

بگو/بگو/بگو اي كودك/ای نوجوان/ای جوان/ای كهنسال/- بي هيچ شرم و گناه :/دوست دارم خويشتن را/دوست دارم ديگری را/دوست دارم يك دختر/دوست دارم يك پسر/دوست دارم تفريح كنم/دوست دارم برقصم/دوست دارم به سفر بروم/دوست دارم بنوشم/- و بنوشانم –/دوست دارم بخورم/- و بخورانم -/دوست دارم خوشبختی را/دوست دارم رفاه را/دوست دارم دگرگونی – دگر انديشی – را/دوست دارم لباسهاى ِ كوتاه رادوست دارم لباسهای ِ بلند را/دوست دارم امروز چادر بسر كنم/- فردا از سر بردارم و پس فردا دوباره بر سر كنم -[...] دوست دارم در يك كلام : ز  ن  د  گ  ی را/و اما ... اما/دوست ندارم آزادی كُش باشم/فقر تقسيم كُن باشم/زن را اجير كنم/مرد را اجير كنم/واز همه بالاتر : كودك را اجير كنم/دوست ندارم زندان را/دوست ندارم شكنجه را/دوست ندارم اعدام را         ادامه

آقایِ پهلوی ، به همين سادگی : " گذشته ها ، گذشته ؟! "

هيچ كس مجاز براين نيست كه بگويد ايشان در جنايتِ هاي پدرِ عزيز شان شريك بودند – در سن و سالي كه ايشان بودند ، بهيچ وجه تصميم گيرنده نبودند وگمان هم براين ندارم كه در عوالمِ بازيگوئي شان ، حتي مي توانستند به مسائلِ مهمِ كشور فكر كنند . اگر امروز كسي بگويد كه ايشان "شريك ِ جرم " بودند ، ياوه مي گويد .

اما وقتي رضاپهلوي مي گويد "كه كاري به گذشته ندارد " ، آقايش – بي آنكه پيش از اين شريكِ جرم بوده باشد - ، خيال دارد خودرا شريكِ جرم كند و آبِ پاكي برويِ دستِ   " مباركِ " عاليجناب پدر  بپاشند ! اين آقايِ رضا پهلوي صادق نيست و بسادگي دروغگوست و زماني از آزادي ها سخن مي گويد ، تنها باهمين " از گذشته نبايد گفت " ميرساند كه هيچ تمايلي به آزادي ندارد و سركوب را از اجزايِ انكار ناپذيرِ حكومت ميداند . آقايش خوب سخن مي گويد ( يا رو خواني مي كند ؟ ) ، اما همچون پدرِ مبارك ! هيچ نخي از راستي در سخنانش نمي توان يافت !        ادامه

خواب ِ شاهانه !

ديشب ذاتِ مقدسِ  اعليحضرتِ همايوني شاهنشاه آريامهر  ، با نمامِ شكوه وجلالِ و ابهت ( در آن لباسِ نطاميِ مزين به انواع واقسام مدال ) را در خواب ديدم . چه خوابي بود ! وه چه خوابِ خوشي بود ! باورتان نمي شود كه منِ ذره چگونه توانستم اين كل  را در رويايم جابدهم ! انگار آدم بخواهد تمام  پرونده هايِ عطيم را در يك كامپيوتر ( رايانهُ ) قراضه وعهدِ بوقي جا بدهد . مگر ميشود ! منِ اين چنين بي اهميت درخواستي نكرده بودم و خدايگان  خود اراده فرمودند و تشريف فرما شدند و كفر خواهد بود اگر كسي بگويد كه ايشان نمي توانند در خوابم جابگيرند – حضرتِ شان با سايهُ خدا بر زمين  بودنِ شان حتما راه هاي دخول را مي دانند . وتازه بلاشك من تنها نيستم و والامقام ِ  شان در اين اواخر  خواب و خوراك ندارند و هرشب وهر روز ( آخر ما ايرانيها در تمامِ دنيا پراكنده ايم و گاه اينجا شب و آنجا روز ! ) بايد  وجود مبارك را جابجا كنند   ( استغفرالله  ! بعضي از هيچ داران مي گويند : " لاشهُ مبارك "! انشاء الله كه زبانِ شان زير ساطور خواهد رفت . گاز بگيريد آن يك تكه گوشت را كه شمايِ حرمتِ هيچ چيز ندار زبان مي ناميد!)        ادامه

خواب ِ امامانه !

 باور كردنش برايِ من سخت است تا چه برسد به شما : ازخوشبخت ترينِ خوشبختانم ! نمي دانم كه اين روزها چه بر سرم آمده است كه شانس دائما بامنست ! حيف كه از كازينو و بليطِ بخت آزمائي و اينجور چيزها خوشم نمي آيد ، والا مطمئنا در همه چيز برنده می شوم و پول را پارو پارو خواهم كرد ! آه ، پول ، ای همه چيز ، چرااز تو خوشم نميآيد ؟
پريشب اعليحضرتِ همايونی به خوابم تشريف فرما شدند
[ برای ِ خواندن ِ "خواب ِ شاهانه !"، به اينجا برويد ] و ديشب ... حضرتِ امام ( ره ) . راستی معنایِ " ره "چيست ؟ كسي به ما گفت " فقط به كار ببريد! " و ما هم از آنجائی كه از خوب مريدانيم و كلامِ گهربارِ مجتهد را عينِ نماز و روزه و خمس وذكات و به حج روی ( كه امكانِ مالی اش را نداريم ) و چه و چه ها ميدانيم ، بكار می بريم "(ره)" را ؛ عملی ست طبيعی - از طبيعی ترينِ طبيعی هاست !
گفته بودم كه تشريف فرمائیِ خدايگان به خوابم ، از بهترين روياهایِ زندگيم بود . اما... اما آمدن ِ ( چه مزخرف مي گويم ؛ ظهورِ حضرتِ امام ) چيز ديگريست . چطور بگويم ... چطور می شود گفت ؟ امام باشی و روحِ خدا و به خوابِ كسی بروی كه معلوم نيست كونش را مي شورد و يا با كاغذ پاك مي كند ؟! نه ، نه ، اين شدنی و تفسير پذير نيست ، اين با عقلِ انسانهاىِ جاهلي چون من نمي خواند ! ماوراىِ همه چيزهاست !        ادامه

نماز پشت ِ شيخ و در حضور ِ شاه ؟

سياهي ِ تاريخ ِمان
نمازخواني پشت ِ شيخ و
در حضور ِ شاه .
شرط ِ بقاي ِمان ؟
ترک ِ نماز ِ شاهانه !
       ادامه

تن فروشی 

از تن فروشی /برايِ يك تلفنِ همراه /يك ماشين - كه من حتی ماركشانرا نمي شناسم - ،/يك لباسِ پر زرق و برق /كفش هايِ مكش مرگ ما/طلا و جواهر/يك استخر/يك سفر به آمريكا و اروپا/يك به كيش رفتن/يك خانهُ ويلائی/يك .../سخن نمي گويم .

از تن فروشی/بخاطرِ يك لقمه نان/واز تن خريداری/بخاطرِ داشتن يك – يا چند – لقمه نانِ بيشتر/از تن فروشی/بخاطرِ داشتنِ يك سقف/و تن خريداری بخاطر ِ داشتن ِ سقف هايِ چند و چند/ازتن فروشی/بخاطرِ پر كردنِ شكمِ فرزندان/و تن خريداری برايِ فرزندانِ در ناز و نعمت/سخن می گويم .      ادامه

درد !

به : زندانيان ، شکنجه شده گان و جانباخته گانِ گمنام
اينيم و اين/واز اين " اينمان " چه افتخاری ؟

ساده زاده ميشويم و/ساده ميميريم/و در مرثيه يمان هيچ كس نخواهد گريست/و بر قبرمان هيچ كس سنگی نخواهد گذاشت/و بر قبرمان هيچ كس گُلی نخواهد گذاشت ./آنچنان گمناميم كه اگر شكنجه و زندانی شويم/هيچ كس برايمان امضاء جمع نخواهد كرد ؛/هيچ كس به "عفوِ بين الملل" شكايت نخواهد برد ؛/و هيچ كس "جوامع ِ حقوقِ بشر" را خبردار نخواهدكرد .
      ادامه 

من انسان نيستم !

چرا اينچين بديم/- انسانيم ، مگرنه ؟!/انسانيت يعنی بد بودن ؟انسانيت يعنی آفتاب را سوزاندن ؟/انسانيت يعنی باران را از بين بردن ؟انسانيت يعنی تجاوز ؟/و انسانيت يعنی وحشي گري ؟/و انسانيت يعنی غلام ِ غلامِ قدرتمداران بودن ؟پس :/من انسان نيستم !          ادامه

تا انقلابِ مهدی" محكوميم ؟!

چرا نرويم به ماورايِ اختلافهايمان/تابيابيم هم بودن هايمان ؟/چرا به سادگی نرويم/به ماورایِ خودمان/تا بيابيم خودمانرا ؟/چرا نرويم به قعر/تا بيابيم خودمانرا درسطح ؟/چرا هستيم دراينجا ؛/باكين/بانفرت/با مال اندوزی/بادرد/با درد دادن ؛/باشكنجه.
چرا نمي توانيم دوست بداريم ؛/طبيعت را/باران را/برفِ پاك را/گرمایِ طاقت فرسا را/سرما را/شب را /روز را ؟/چرا تفاوت ها را نمي توانيم دوست بداريم ؟/چرا نمي توانيم دوست بداريم ؛
تو بودن را /من بودن را/ما بودن را/در اينجا بودن را/در آنجا بودن را/سفيد بودن را/سياه بودن را/سرخ و زرد بودن را/... و سبز بودن را – كه ابتدايِ همه ي چيزهاست !       ادامه

جنابِ آقایِ منتظری ، باسلام !

بی پرده با شما سخن مي گويم تا دريابم تحمل و مدارائی تانرا  ( اگر چه سابقهُ ذهنيِ بسيار شديد دارم از " تحمل ومدارا " يتان  تا قبلِ از بركناری – استعفاء ؟ - از مقامِ " شامخِ  قائم مقامِ" ولايتِ  فقيهِ تان – خيالِ " پرونده سازی " ندارم و رو نخواهم كرد اسناد را ! )  . خواهيد گفت مرا چه نياز به سنجش ِ امثالِ تو ؟! اما چون من را نياز است به دانستن اينكه " مراجعِ تقليد " ی چون شما را چه هست نظر به معضلاتِ ما ايرانی ها پراكنده در سراسرِ دنيا تا دوباره نيفتيمِ بدامِ باصطلاح سخنانِ زيبایِ امام خميني ها - كه مرا حتی يك آن و از روزِ اول اعتقادی بر آنها نبود (وبعضی از نوشته هایِ آنزمانی م گواه براين مدعايند ) .         ادامه

بيا و سيمرغمان ساز !

برای ِ :  احمدِ شاملو

سيمرغا /به قاف راهمان نيست/ تو فرودآ
و چون ما خاکی شو !/

بياو/سيمرغگونه بياو/
سيمرغمان ساز !        
تهران – 1350


  بعداز بيست و سه سال ...

اگر چه ازاول ميدانستند که :/مغول وار خواهند آمد ؛/ويرانگرانه خواهند آمد/اما :/يواش يواش آمدند /وحتی می توان گفت : /-دزدانه آمدند ! /گفتند : " ما به تفاوت اعتقاد داريم /حتی در ميان خودمان :/فکلی هست ؛ /عمامه سياه بسر هست/عمامه سفيد بسر هست ؛ /عباي سياه به تن هست/عبايی قهوه ای به تن هست/عباي سفيد به تن هست /- وحتی اگر ترس ازاتهام کمونيست بودن در ميان نبود - ، /سرخ عمامه بسر و عباي سرخ به تن هم ميتوانست باشد ! "       ادامه

گناهِ زاده شدنم در ايران ، در بنگلادش ... چه بود؟!

كجایِ اين خرابه ويرانی /كه نامش هست ايران مي شود فراموش كرد ايران را ؟[...] منی كه به مليت ايمان ندارم/منی كه نه فاخرم
ونه خجل از ايرانی بودنم /نمی توانم لختی از فكرِ ايران بيرون آيم /و ساده زندگی كنم /
- و زندگي كنم ! [...]چرا/
اين لعنتي رهايم نمي كند :/
- بارِ پر دردِ كودكيم را بر دوش مي كشم ؟     ادامه

پُر سو باد چشمانم !

کور باد چشمان نا سويم /تانبينم پيشينيان و امروزيان را /- هرگز! /پرسوباد چشمان ناسويم /تابينم جهانی که پر...که پر...که پر - از همه چيز.      ادامه  

نگاه كن بر نگاه و لبهای ورچيدهُ سيامك !

كدام احمقی ( حتی اگر من جزء شان باشم )  مي تواند صحه بر" شكنجهُ طبقاتی " بگذارد ؟ كدام احمقی به خود جراُت خواهد داد تا به گويد كه خوبانی هستند و بدانی -  پس تارو مار كنيم بدان را ولاشهُ شانرا بخشكانيم ؟ كدام ابله ای امروزه روز لباسِ باصطلاح " عدالتِ طبقاتی " برتن خواهد كرد و فتوا بر شكنجه و درد خواهد داد؟  كدام بی خردی ، قادر به پذيرشِ دگر انديشی ديگران نخواهد شد و خردی نابه من خرد را نخواهد پذيرفت ؟

خانهُ عِفاف

 روزگاری بود كه نداشتم چارقد بر سر/شيفته گان ِ امام /فاحشه ام خطاب مي كردند/ اما با هيچ كس / - به جز با شوهرم – /همخوابگی نمی كردم
امروز چارقدی بر سر دارم /همان شيفته گان /خواهرم خطاب مي كنند /و به جز با شوهرم/ با همه همخوابه مي شوم !        ادامه

... وكفن ، زير لباسمان !

 دارو ندارمان/بردار/- دارندهُ ناداريم !/خوانندگان ِ بي صدا/هرلحظه مرگ را بانتظاريم/- داس ِ شان بر سر ِمان /وكفن ، زيرِ لباسمان/- براي ِ هميشه ؟!/موعظه گران ِ بي پيام ند/خداشناسان ِ بي خدا ؛/و بجز قرآن هيچ نمي خوانند/و بجز نهج البلاغه هيچ نمي خوانند/و بجز امام غزالي هيچ نمي خوانند/و بجز توضيح المسائل هيچ نمي خوانند     ادامه

در سرزمينم چه کم ديدم !

نشستم دم ِ در ِ سرزمينم :/- چه کم ديدم/...  چه کم ديدم/...  چه کم ديدم !        ادامه

خدايتان ، خدائی اگر ميدانست ...

خدايتان ، /خدائی اگر می دانست/چنين مان نمی کرد : /- خوار و ذليل!/خدايتان ، /خدائی اگر می دانست/گرفتار شمايان تان می کرد ما را ؟

 انبانی پر از شقاوت دارند !

چه فجيع اند/ چه به سادگي ،/جنايت كسب و كارشان :/نان و خون ،/هر دو آغشته به هم ./ساده گرانه انگاشتيم :/ديگر هيچ ِ شان به چنته از " اختراع " نيست !/انباني پر از شقاوت دارند ؛/و انتهايِ جنايت ِ شان بي انتها ست .

من و تنهائی ِ همزادم

من و او/- يعني من -/هر دو زل زديم به آسمان/و نگاه كرديم ، نه به خدا /- كه ، به زمين -/و هر كدام يافتيم جهنمِ مانرا : /- ايران !         ادامه

جهانتان خوب نيست ! 

مرانيست توانِ سر خم كردن ها/مرانيست مجيز اين وآن گفتن ها/مرا نيست توان ِ پيچاندن ِ حرفهايم در زرورقها/مرانيست توان ِ ديدنِ لجن و گفتن ِ :" آبي ست آغشته به گِل ! "/و ساده مي گويم : لجن !/مرا نيست توانِ سلام گفتن به ناكسان/پس :/درجهانِ كوچكم مي مانم و/هردو ميميريم باهم !          ادامه

چسان بهتر ميتوان انسان را نا انسان كرد ؟

دنيا دارد چهار نعله ( چه مي گويم ؟ چهار نعله ؟ - كه صدها اسبه وهراران هزار اسبه – راستي را در عصرِ ماشين و رايانه مي توان از اسب و شتر سخن گفت ؟ بهر حال ، دنيا دارد ) به پيش مي رود و ما هنوز درفكرِ اينيم كه چگونه مي توان رقبا را از بين برد؟! چسان بهتر ميتوان زبان هارا از حلقوم  در آورد ؟! چسان بهتر ميتوان پسِ گردني زد ؟! چسان بهتر ميتوان زنداني كرد ؟! چسان بهتر ميتوان شكنجه كرد ؟! چسان بهتر ميتوان جسم و روح راخرد وخاكشير كرد وبرصفحهٌ سيمايِ لعنتي أورد واز تمامِ زندگي در يك لحظه هيچ ساخت ؟‍      ادامه

سرگشاده نامه ای به جلال طالبانی  که نخواهد خواند

گويند که به خونخواهي برخواسته ايد (که در حاقظهِ يتان جريانات ِبعدازحملهء متحدين آمريکاست به کويت وعراق و رذيلانه همکاري ِرهبري ِ مجاهدين با نيروهاي سرکوبگر ِعراقي در قتالي ِکردهاي عراق ). شواهد ِ گقتاري ديگران دال براين دارد که چنين بود – من ِ بدور از همه جا و همه کس ، چه داند وبجز گفتن ِ اينکه : " که بعيد نيست " ؟

بايد بهتر از هرکس بدانيد که قاتلان و مقتولين ( که دريغا ، که دريغا ! ) ، گوش به فرمان ِ کساني چون شمايند و رجوي ( و هنوز هم ! ) فربانياني بيش نبودند و نيستند و قداره بندان ِ اصلي ، نه آنان که شمايانيد و اگر بمانيد ، روز وروزگاري ، درجشني ، دست در دست ، به پايکوبي خواهيد برخاست ! که نه بر شما ونه بر رجوي مبارک مباد      ادامه

 گرفتاری ِ ما با « دکتر » نا پزشک های ِ اهل ِ قلم!

پيش تر از اينها ، زماني که تعداد ِ دارندگان ِ ديپلم در ايران کم بود ، مي ديديم که دارندگان ، در بسياري از موارد ، در نامه هايِ شان وگاه در مجلات ، بعد از نامشان مي آوردند : ديپلمهء طبيعي ، ديپلمهء رياضي ، ديپلمهء ادبي .
بعدها ، ليسانسيه ها به ميدان آمدند : ليسانسيهء حقوق ، ليسانسيهء جغرافيا ، ليسانسيهء تاريخ و ...
کمي بعد ، دور ، دورهء  فوق ِ ليسانسيه ها شد و امروز دکتر هاي ناپزشک ! و اگر عنوان ِ " دکتر " را نيآوريد ، آنچنان براق ميشوند که نگو ، و ، تو خواهي شد عقده اي و ناچشم دار ِ ديدنِ شان !
تعدادي از اينها ، چندسالي بعد از ورود ِشان به اروپا و آمريکا ، ديگر – يا کمتر – ، " دکتر " را بکار نميبرند : باقر پرهام ، اسماعيل خوئي ، يدالله رويائي ، علي اصغر حاج سيد جوادي ،  ناصر پاکدامن ، جليل دوستخواه و ...( البته چند نقطه را خيلي هم نمي توانيم ادامه بدهيم ! )
خيل ِ ديگر ( از جمله " دکتر تازه ها " و بويژه " دکتر فرشي ها " – در اواخر ِ دوران ِ شاه که وضع ِ فرش ايران خوب و قيمت ِ آن بالا، " دکتر فرشي " هم داشتيم , يعني استادي بود و دانشجوئي و قالي اي ابريشمي و ... سرآخر " دکترا " !)
         ادامه

 اينهمه سروصدا حول عبدی برای چه ؟

بعد از جارو جنجال های بسيار (و سِترون ؟ ) دو « ابرمرد » صحنهء سياست ايران ( شعله سعدی و داد ) که ميخواستند مطرح شوند - و شدند - ، چشممان يکبار ديگر روشن که قلم فرسايان ، موردی ديگر برای قلم فرسائی يافته اند و تمام تئوری های فراگرفته شانرا برروی کاغذ ( ببخشيد بر روی صفحهء رايانه ) خواهند ريخت !
من در ايران زندگی نميکنم و در نتيجه نميدانم که آيا درد مردم اينست که عباس خان عبدی چه کرد و چه می کند ( ويا چه خاکی بر سرشان ريخت و حالا چه خاکی دارد بر سرخودش ميريزد ) و چگونه خيال دارد آيندهء سياسي ش را نجات دهد و همچون گذشته خدا را داشته باشد و خرما را هم واحتمالا خری برای سوارشدن !بعد از جارو جنجال های بسيار (و سِترون ؟ ) دو « ابرمرد » صحنهء سياست ايران ( شعله سعدی و داد ) که ميخواستند مطرح شوند - و شدند - ، چشممان يکبار ديگر روشن که قلم فرسايان ، موردی ديگر برای قلم فرسائی يافته اند و تمام تئوری های فراگرفته شانرا برروی کاغذ ( ببخشيد بر روی صفحهء رايانه ) خواهند ريخت !
من در ايران زندگی نميکنم و در نتيجه نميدانم که آيا درد مردم اينست که عباس خان عبدی چه کرد و چه می کند ( ويا چه خاکی بر سرشان ريخت و حالا چه خاکی دارد بر سرخودش ميريزد ) و چگونه خيال دارد آيندهء سياسي ش را نجات دهد و همچون گذشته خدا را داشته باشد و خرما را هم واحتمالا خری برای سوارشدن !        ادامه

تاريخ ِ خود سازانانيد !

مارا نياز به پاره کردن ِ حنجره از راه ِ دور نيست/که شمائيد/که شمايانيد سازنده گان ؛/- تنها حق داران ِ سخن/( در درد و رنج زيستِگايانيد و/با پوست و گوشت ِ خود/در ستيز با وحشتناکترين ِ وحشت ها/و ناخن و پنجه بر خاک می کشيد/تا از اين سياهچال ِ عظيم و فراگير /سَرکی – تنها سَرکی – به بيرون کشيدمارا نياز به پاره کردن ِ حنجره از راه ِ دور نيست
که شمائيد/که شمايانيد سازنده گان ؛/- تنها حق داران ِ سخن/( در درد و رنج زيستِگايانيد و/با پوست و گوشت ِ خود/در ستيز با وحشتناکترين ِ وحشت ه/و ناخن و پنجه بر خاک می کشيد/تا از اين سياهچال ِ عظيم و فراگير/سَرکی – تنها سَرکی – به بيرون کشيد
          ادامه

لالائی خوانی که خواب از سر می پراند !

دفاع می کند/به سختی و سخت/از تمام ِ نظام/و دست آوردهايش :/- کدامين ؟/زاده ای ست از امام/و سخت وفادار به او/و چون او در جستجوی ِ نخبه گان و/هيچ ند ار ِ شان ./
خيال دارد مردمسالاری ِ دينی
        ادامه

 صفرخانان بيدارند !  

و مبارزه/نه/خون را با خون شستن/مبارزه ؛/يعنی/خون را جاری نکردن/يعنی/شاه نشدن/يعنی/ولیِ امر نشدن/يعنی/استالين نشدن/يعنی/صفر خان/- کوچک مردِ بزرگ -  شدن !   ادامه 

مرگ ِشان جايز !

همهِ شان بد/همهِ شان تروريست/همهِ شان بد دين/همهِ شان نابه تمدن/همهِ شان وحشي ؛/- مرگ ِشان واجب !          ادامه

به پسرهايم ميماند"کارون "

و اي جلادان !/خوب نگاه کنيد/به نوه هايتان ميماند کارون ./وخوب نگاه کنيد/اي از براي همه چيز از بين بردن آمده گان !/چه ماه ست/چه شيرين ست/وچه شوري به زندگي ها که نمي داد .            ادامه

هرآنچه جنگ بيش ، مال ِمان بيش

هرآنچه جنگ بيش/نفت ِ مان بيش/هرآنچه مرگتان بيش/فروش ِ اسلحه ِ يمان بيش .         ادامه

 آب از آب تکان نخواهد خورد ؟

کودکان ِ بيشمار ِ زادگاهم/در خيابانها ولند/- بي طاقی برسر ونانی درشکم-/نيمه های ِ ديگرم - زنان را می گويم –/هزار هزار به روسپيگری می روند/تا پرکنند شکم های ِ خالی را/و اعتياد شده است قرصی که براحتی در حلق می اندازی !              ادامه

پشتِ ديوارِ بلندِ حاشا

 پشتِ ديوارِ بلندِ حاشا/من ترا مي بينم/ودر آنجا تو به من مي خندی/- به پذيرا شدنم مي خندی !/و من اينجا به خودم می گويم :/" شود آيا كه كنم حاشايت ؟ "     ادامه      

ابلهانی بوديم - نه کم و نه بيش  !

خشکسالی نيست/- که بی باری ست ./اندوهِ همه چيز از دست دادن نيست /- که غمِ پاکباختگی ست ./در خود فرو رفتن هم حتی نيست/- که بيخود زيستن ست :/« آنان به چرا مرگِ خود آگاهانند ؛/ما بی چرا زندگانانيم ! » *           ادامه 

 قريبانه1

مرا اگر درد ست/ترا فغان از درد/فاصله مان بسيار :/ترا درد را بر دوش کِش/و مرا بارِ دردِ تو بر دوش کِش       ادامه

قريبانه 2 

در کوچه هایِ شهرِ همه چيز " ورود ممنوع " ام/پرسه زدن همتایِ گريستن است :/هنوزو - بيش از پيش -/گرسنگان ، گرسنه تر/سرمازده گان ، سرمازده تر/بی خانِمانان ، بی خانمان تر.          ادامه

قريبانه 3

غربت همينست/- و جز اين هيج نيست :/سوختن و ساختن ؛/بودن و هيچ شدن ؛/بر پرتگاه بودن و/به تباهی تن نزدن .           ادامه

قريبانه 4  

... و سالی ديگر – بسانِ ديگر سال ،/ديگرگونه گذشت/- چه حاجت به بازگوئی ؟/« بالاتراز سياهی رنگی ديگر نيست » را آزموديم ؛/بربلند بالایِ برجِ سياهی/جمهوریِ اسلامی نشسته است/چه نامش نهيم ؟/سياهی ؟/- نابودی !         ادامه

خيالاتی ؟ ماليخوليائی ؟ ...

راستشو بخواهيد ، نوشتنو دوست دارم ، اما نه برايه  شناخته شدن و صاحبه نامي شدن بينه " برزو گوزو " ها . واسه همين ، حدوده سي سال نوشتمو هيچ جا نفرستادم و عقيدم اين بودکه گاه نوشتنه بعضي چيزا بيشتر ضرر ميزنه و کمتر منفعت داره تا ننوشته شدنشون . نيگا کنيد به تموم نوشته هاي کله گنده هايه پيشو بعداز ساله 57 . چه مزخرفاتي که ننوشتنو و چه تحليلهايه آبگوشتيه علمي که بيرون ندادن ! و راستشو بخواهيد اين چرندياتو تويه " شجره نامه يه علمي " شون هم ميآرنو و از افتخاراته تحصيلاته عاليه شان ميشه - شوخي نميکنمو سندومدرک دارم ! مدير تزه دکترا چي ميدوننه که تويه اين ليسته دراز چه مزخرفاتي که نخوابيده !            ادامه

گفتند : " از مقالهُ توهين آميز شروع شد "

گفتند : " از مقالهُ توهين آميز شروع شد " /صدها مقاله در باره يِ اين مقاله يِ توهين آميز نوشتند/اما حتی گوشه اي از آن را نيآوردند/و من نمي دانم چه توهين هائی شده بود .

گفتيم :/از مقاله يِ توهين آميز شروع نشد/از روزی كه ما كار كرديم و آنها بردند شروع شد/از روزی كه ديديم قصر هايشانرا بر رويِ شانه هايمان ساختند/از روزی كه فقر و فلاكت بيداد ميكرد/از روزی كه كرايه يِ خانه سر به فلك زد/از روزی كه سقفِ اتاقِ سردِمان وادارِمان كرد كه به بيرون بزنيم          ادامه