813

به بهانۀ یک نامه
صادق هدایت و روژه لسکو و ترجمۀ فرانسۀ "بوف کور"

ناصر پاکدامن

 

این مقاله که نخستین بار در نامۀ کانون نویسندگان ایران در تبعید (دفتر 13، پائیز 1379 /2000، ص. 171-142) انتشار یافت، اکنون، در اسفند 1391 / فوریه 2013، پس از  ویراستی دیگر و به همراه  افزوده ها و پیوستهایی انتشار  مجدد می‌یابد.     ن.پ.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به دشواری می توان نقش روژه لسكو (Roger Lescot) ، مترجم فرانسوی بوف كور را در شناساندن صادق هدایت به فرانسویان و از طریق اینان به جهانیان نادیده گرفت. می‌دانیم که ”صادق هدایت در شب یا نیمه‌شب هشتم آوریل (یعنی هفتم آوریل شبانگاه) [1951] به زندگی خود پایان داده است “ (محمود کتیرائی، کتاب صادق هدایت، تهران، کتابفروشی اشرفی و انتشارات فرزین، 1349، ص. 364). چند ماهی پس از خودكشی هدایت است که ترجمۀ لسکو از بوف كور، بار نخست در 1952 در قاهره، در چند شمارۀ پیاپی ماهنامۀ فرانسوی زبان ”مجلۀ قاهره“(La Revue du Caire) شماره های 147- 148 ( فوریه - مارس 1952) تا شمارۀ 153 (اكتبر 1952) انتشار می‌یابد و سپس بار دوم در سال 1953 ، در پاریس به صورت كتاب توسط ناشری معتبر، ژوزه كورتی ( Josι Corti)، منتشر می‌ شود.
از اینكه آن چاپ نخست چه پیامدهائی داشته است چیزی نمی دانیم اما می دانیم كه انتشار”بوف كور“ در هیئت كتاب در فرانسه، رویداد پراهمیتی شد و بسیاری از بزرگان ادب و هنر آن زمان فرانسه این كتاب را ارج فراوان شناختند و نویسنده آن را در عداد نویسندگان بزرگ دوران معاصر نام بردند (
حسن قائمیان بیشتر این نوشته ها را در همان سالها به فارسی برگرداند و در ماهنامۀ سخن منتشر كرد و بعد ها نیز همراه مطالبی دیگر به صورت كتابی به چاپ رساند. نگاه كنید به: ”نظریات نویسندگان بزرگ خارجی دربارۀ صادق هدایت، زندگی و آثار او“، ترجمۀ حسن قائمیان، چاپ سوم: تهران، كتابهای پرستو، 1343، ص 294 .).
     روژه لسكو كه بود و با ”بو ف كور “ و نویسنده اش از كجا آشنا بود؟
    
م. ف. فرزانه می نویسد:
         
لسكو فقط ایراندوست و ایرانشناس نبود، زبانشناسی استثنایی بود كه نه تنها فارسی و عربی و آلمانی و انگلیسی و اسپانیایی را خوب می دانست، بلكه قصه های عامیانۀ كردی را به فرانسوی ترجمه كرد، دستور زبان كردی را تدوین نمود و در مدرسۀ زبانهای شرقی پاریس این زبان را درس مي ‌داد. لسكو فقط بوف كور ، محلل و زنی كه مردش را گم كرد هدایت را ترجمه نكرده بود. پدرو پارامو (Pedro Paramo) اثر معروف ژوان رولفو (Juan Rulfo) نیز به وسیلۀ او از اسپانیایی به فرانسوی برگردانده و شناخته شد.
لسكو دیپلوماتی حرفه ای بود. در جوانی با سمت دبیر سوم سفارت به تهران آمد و با صادق هدایت و دوستان او آشنا شد. در همان دوره، نخستین مقاله را دربارۀ ادبیات معاصر ایران نوشت. سپس مدت درازی مأموریت سفارتهای قاهره و مكزیكو و سازمان ملل متحد در نیویورك را یافت. در سال 1961 دوباره با مقام وزیرمختاری به ایران بازگشت و دو سال بعد با عنوان سفیر برای گشایش سفارت فرانسه در اردن هاشمی به عمان رفت و سپس سفیر فرانسه در تايلند شد و تا 1973 در آنجا بود، تا اینكه او را به پاریس احضار كردند. چرا؟ برای اینكه وقتی چند نمایندۀ مجلس فرانسه به بانكوك رفته بودند، او نتوانسته بود اتومبیل سفارت را در اختیارشان بگذارد! چنین گناهی (!) باعث شد كه لسكو در انتظار مأموریت بعدی یك سالی خانه‌نشین بشود. تازه ازدواج كرده بود و از رفتار دستگاه دولت زجر مي‌كشید و بیمار شد.
بیماری بیعلاج : سرطان.
         
... آن وقت فكر كم و بیش بچگانه ای به سرم زد: راهی بجویم تا او تشویق بشود و از غصه‌اش بكاهد. آیا اگر دولت ایران به او مدال و نشانی بدهد و از خدماتی كه به ادبیات معاصر ایران كرده است قدرداني‌كند خوشحال مي‌شود؟ به فریدون هویدا كه در نیویورك بود تلفن زدم و خواهش‌كردم موضوع بیماری سخت لسكو را به گوش برادر نخست وزیرش برساند و از او بخواهد یك نشان برای لسكو بفرستند و طی مراسمی خدماتش را بستایند. فریدون هم كه لسكو را خوب مي‌شناخت پیشنهاد مرا پذیرفت و اقداماتش نتیجه داد و یك نشان درجۀ دوم (؟) برای لسكو فرستادند كه متأسفانه با تأخیر زیاد به پاریس رسید. از آنجا كه لسكو از منشاء این حق شناسی غیر مترقبه مطلع نبود، یواشكی او را پاییدم. آیا چنین پیشامدی می توانست در بهبودش مؤثر باشد؟
چنین به نظرم رسید كه با وجود تشدید بیماری تا چند روزی سر حال آمد. تأثیر این تشریفات كوچك مثبت، ولی زود گذر بود و آخرین بار كه به خانه اش رفتم، او را موجودی یافتم در بستر افتاده، با چهرۀ تكیده و جثها‌ی تقلیل‌یافته...ولی لبخند به لب و شوخ كه از گذشته و حال صحبت مي‌كرد: اینكه در جوانیش خوابهایش را یادداشت مي‌كرده است، مي‌خواسته نویسنده بشود، مجموعۀ سكه‌های قدیمی مي‌داشته، از جمله آرزوهایش در مكزیك این بوده كه تك و تنها برود در یكی از جزایر كوچك كارائیب مستقر بشود... و حالا با این دارو و درمانها؟ ”مدتی است كه دكتر هورمون ماده تجویز كرده است... بعید نیست پستان در بیاورم...آن وقت كار زنم آسان می شود، مي‌توانم بچه‌مان را شیر بدهم!“ و زنش خندید و خودش قهقه زد و من و زنم هم خندۀ تلخ سر دادیم. هیچ یك به روی خودمان نمي‌آوردیم كه محكوم به مرگ است... و خود او كه مردی هوشمند بود و از نوع معالجاتش به بیماری بیعلاجش پی برده بود، باز مي‌خندید وچشمانش مي‌درخشید و از روزهای آینده میگفت.. (م. ف. فرزانه: ”یادداشتی برای زنده ها“ در: خرد و آزادی: یادنامۀ دكتر امیرحسین جهانبگلو ، به كوشش كریم امامی و عبدالحسین آذرنگ، تهران، باغ آینه، 1372، ص. 71-73 ).

     این پایان راه است. وگفتن اینكه آن نشان اهدایی هم ”درجۀ یك“ بوده است و نه ”درجۀ دو“، چیزی را تغییر نمي‌دهد. اما آغاز آشنایی لسكو با ایران از كجا بود و چگونه بود؟
     لسكو متولد 18 مارس 1914 است. در ادبیات، از دانشگاه پاریس لیسانس دارد و هم
مدرسۀ علوم سیاسی پاریس را به یایان رسانده است و هم از مدرسۀ مطالعات عالیه دیپلم گرفته است و هم از مدرسۀ ملی السنۀ شرقی پاریس در زبانهای عربی كلاسیك ، فارسی و تركی. او از 1936 (1315-1314 ) در سوریه و لبنان است و در ”انستیتو فرانسۀ دمشق“ (Institut franηais du Damas) كه از مراكز مهم مطالعات شرق شناسی فرانسه است به تحقیق و كار مشغول است و مقالاتی نیز در مجلات معتبر شرقشناسی فرانسوی دربارۀ فرهنگ و ادبیات فارسی و كردی انتشار می دهد كه از آنجمله است مقاله ای در ”مجلۀ مطالعات اسلامی“ (  Revue des ιtudes islamiques ) دربارۀ ” امثال و چیستانهای كردی“ كه در 1937(16-1315) انتشار یافته است و بعد هم ترجمۀ چند صفحۀ چاپ نشده از جامی است در شماره های 7-8 (38-1937) ”بولتن مطالعات شرقی“ (Bulletin d’ιtudes orientales) كه در آن زمان توسط ”انستیتو فرانسۀ دمشق“ منتشر مي‌شد. در آن سالها لسكو هم دربارۀ زبان كردی تحقیق مي‌كند و هم دربارۀ یزیدیان سوریه و جبل سنجر و نتایج بررسی وی در ین باره به صورت كتابی در 1938(17-1316) انتشار می یابد ( دمشق، 1938 ).
     با چنین توشه ای است كه لسكو دراواخر بهار یا اوائل تابستان 1317 از سوی ”انستیتو فرانسۀ دمشق“ به سوی ایران رهسپار می شود. در میان اوراق و اسناد بازمانده از لسكو، دو نامه هست كه از آمدن او به ایران اطلاعاتی را به دست مي‌دهد . نخستین نامه از
لوئی ماسینیون (Louis Massignon) است كه در آن زمان از بزرگان شرقشناسی فرانسه بود. وی در نامه ای به تاریخ 22 مارس 1938 (2 فروردین 1317 )، به لسكو می نویسد كه شما را به غلامحسین صدیقی و سعید نفیسی و علی اكبر سیاسی معرفی كردم و امیدوارم كه در تهران شما را كمك فراوان كنند. این نامه به بیروت یا به دمشق فرستاده شده است چرا كه در آن زمان لسكو در آن نواحی به پژوهش و تحقیق مشغول بوده است. نامۀ دیگر از هانری ماسه (Henri Massι) است (3 آوریل 1938/14 فروردین 1317) كه درپاسخ نامه ای از لسكو نوشته شده است . ماسه مینویسددرمعرفی شما نامه ای به سعید نفیسی نوشته ام و بعد هم گویی كه به پرسش لسكو پاسخ مي‌دهد دربارۀ ترجمۀ آثاری از ادبیات معاصر فارسی مي‌نویسد كه مي‌توان ”فرنگیس“ سعید نفیسی یا یكی از داستانهای كوتاه صادق هدایت (مثلاً زنده بگور) و یا یكی از داستانهای كوتاه محمد حجازی كه اخیراً چاپ شده است ( مثل ”درویش قربان“) را به فرانسه ترجمه كرد.
     مثل اینكه لسكو در تابستان 1317 به تهران می رسد. در هر حال در آن روزها، دیگر در تهران است. لسكو در تهران چه می كند؟
در پیش نویس نامه ای به فارسی خطاب به مقامات وزارت فرهنگ ایران از علاقۀ خود به مطالعه و تحقیق دربارۀ یزیدیان صحبت مي‌کند . اینكه سرنوشت این تقاضانامه چه می شود بر ما معلوم نیست اما ازین گذشته، علاقۀ اوست به مطالعه و تحقیق دربارۀ فرهنگ و ادبیات معاصر ایران.
در همان ماههای نخست اقامت در تهران، لسكو مقاله ا‌ی می نویسد با عنوان ”
یادداشتهایی دربارۀ مطبوعات ایران “ (”Notes sur la Presse iranienne“) كه در ”مجلۀ مطالعات اسلامی“ همان سال 1938 منتشر مي‌شود. مقاله نوعی تکنگاری است از مطبوعات ایران در سالهای پایانی دوران بیست‌ساله همراه با ارائۀ فهرستی از مجلات و روزنامه‌هایی كه در ایران منتشر می شود. اگر به تاریخ روزنامه ها اتكاء كنیم مقاله باید در تابستان 1938 (1317) نوشته شده باشد چرا كه به شماره های 8 تیر و 26-27 خرداد روزنامه های ”ایران“ و ”اطلاعات“ استناد مي‌كند و یا اشاره مي‌كند كه روزنامۀ ”ژورنال دو تهران“ (Journal de Tιhιran) از تاریخ ژوئیه 1938 (تیر - مرداد 1317) املای فرانسۀ كلمۀ ” تهران“ را تغییر داد (ص. 272) وازین پس نام پایتخت کشور را چنین نوشت:Tιhιran .
     در ین تكنگاری دربارۀ مطبوعات فارسی نه از ”
مجلۀ موسیقی“ (شمارۀ نخست: فروردین 1318) نامی هست و نه از ”ایران امروز“ كه معلوم است كه هنوز منتشر نشده بودند. از ”اطلاعات هفتگی“ و ”راهنمای زندگی“ هم نامی نیست چرا كه هردو از مجلات سالهای بعدی هستند. مقاله در دو قسمت است. قسمت نخستین آن تحلیلی است از محتوای مطبوعات و تعداد آنها و نقش دولت و تبلیغات دولتی در مطبوعات. قسمت دوم مقاله، فهرستی است از كلیۀ مطبوعاتی كه در ایران آن زمان انتشار می یافته است : نخست روزنامه ها و سپس هفته‌نامه ها و ماهنامه‌ها.
     در سال بعد و در همین”مجلۀ مطالعات اسلامی“، لسكو مقاله ی دیگر منتشر مي‌كند دربارۀ ” اصلاح واژگان در ایران“ (“Rιforme du vocabulaire en Iran”, p. 75 - 96) كه در واقع دربارۀ فرهنگستان ایران است و فعالیت آن در وضع لغات تازه و ضرب واژه های نو.
     اما دربارۀ ادبیات معاصر فارسی ، لسكو مقاله‌‌ی می نویسد نسبتاً طولانی دربارۀ
ادبیات داستانی در ایران معاصرLe roman et la nouvelle dans la littιrature iranienne contemporaine “) که باید آن را نخستین تكنگاری درین زمینه دانست . این مقالۀ مبتکرانه و بی سابقه دربارۀ ”رمان و داستان كوتاه در ادبیات ایران معاصر“ ، در سال 1942 (21-1320) در ” بولتن مطالعات شرقی“ منتشر می شود و بحث و تحلیل از هدایت و آثارش بخش مهمی از مطالب آن را تشكیل می دهد. برگردان فارسی این بخش از مقاله در همان سالها در ماهنامۀ ”سخن“ منتشر شده است ( نگ: روژه لسكو، ”صادق هدایت“، سخن، سال 3، شماره 2، اردیبهشت 1325، ص. 117-110). این نخستین باری است كه لسكو دربارۀ هدایت می نویسد. آشنایی او با هدایت از کی و كجا آغاز مي‌شود؟
     در آن زمان كه لسكو به تهران می رسد (تابستان 1317)، صادق هدایت در تهران است. سفر یكسالۀ او به هند پایان یافته است و وی در نیمۀ دوم شهریور ماه 1316 به تهران بازگشته است. در 7 مهر 1316 به
مجتبی مینوی می نویسد: ”دو سه هفته است كه وارد شده‌ام و با حقوق كمتر از سابق كه آنهم پر و پائی ندارد در اداره مشغول خر حمالی هستم“ (نگ.: محمود کتیرایی، یادشده، ص. 138) . غرض از اداره، بانك ملی یران است و از نظر استخدامی، همچنان كه در معمول ادارات دولتی پیش مي آ‌ید، سر و سامان گرفتن كار هدایت در این اداره چند هفته ای به طول می انجامد: در تاریخ 6 آبان 1316 است كه از بانك تقاضای”شغل مناسبی“ مي‌كند و روز بعد پرسشنامۀ استخدامی را پر مي‌كند و در 22 آبان در دیراۀ ارز به كار آموزی مشغول میشود. در 18 دی ماه است كه با 80 تومان حقوق به استخدام بانك ملی در ميا‌ید و در دایرۀ ارز شعبۀ مركزی بانك ملی ایران به كار خود ادامه می دهد. اما هدایت در بانك چندان دوامی نمیآورد و بالاخره در 15 بهمن 1317 به ریاست شعبۀ مركزی، توسط دایرۀ ارز می نویسد كه ”به واسطۀ پیش آمد غیر مترقبه مجبور به استعفا مي‌باشم“ . چندی پس از این، هدایت به استخدام ادارۀ موسیقی كشور در می آید و در آنجا خاصه مجلۀ موسیقی را تا شهریور 1320 اداره میكند و پس از آن در 28 آبان 1320 به عنوان مترجم در هنركدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران استخدام مي‌شود (دربارۀ همۀ این اطلاعات نگ: ” نامه های اداری هدایت“ در: نامه های صادق هدایت، گردآورنده محمد بهارلو، تهران، نشر اوجا، 1374، ص. 266-261). حاصل همۀ این توضیحات آنكه در تابستان 1317، هنگام رسیدن لسكو به تهران، هدایت در دایرۀ امور ارزی شعبۀ مركزی بانك ملی ایران به كار مشغول بوده است.
     در میان یادداشتها و اوراق لسكو متنی یافت مي‌شود با عنوان ”
چند خاطره دربارۀ صادق هدایت“ كه مي‌بایست چند ماهی پس از انتشار ترجمۀ فرانسۀ بوف كور نوشته شده باشد تا همراه و در مقدمۀ دو داستان كوتاهی كه هدایت به فرانسه نوشته است در ”مجلۀ پاریس“ (Revue de Paris) منتشر شود. اینكه چرا این طرح عملی نشد را نمیدانیم اما باید بگوییم كه این نوشته نكات تازه و مهمی را دربارۀ هدایت آن سالهای پایانی ”عصر طلائی“ و دامنۀ دوستی او با لسكو به دست میدهد. لسكو می نویسد كه
         
هدایت دوست من بود و با اینكه خود را كشت برای من همچنان زنده است. از او كه آنقدر تو دار بود، چه بگویم كه به یادش هم خیانت نكرده باشم.
     لسكو سپس از چگونگی آشنایی خود با هدایت سخن میگوید:
         
در یكی از روزهای دور دست 1938، شرقشناس جوانی ، تازه وارد به تهران، به بانك ملی رفته بود تا مقداری پول عوض كند. توضیحات او كه به فارسی تا اندازه ای دست و پاشکسته داده می‌شد توسط كارمندی كه چهره‌اش از طنزی اندكی تلخ میدرخشید بردبارانه پذیرفته شد و بالاخره به فرانسه ا‌ی عالی پاسخ شنید: ” به جای اینكه بگذارید بانك ما شما را بدزد، بروید پولتان را جای دیگر عوض كنید. بعد هم بیخود وقتتان را با مطالعۀ ادبیات جدید ایران تلف نكنید كه هیچ اهمیتی ندارد“. بایستی كه آدمی انضباط آهنینی را كه استبداد مطلقۀ رضا شاه بر ایران آنروزحكمفرما كرده بود، شناخته باشد تا بتواند شگفت‌انگیزی چنین سخنانی را بر زبان یك كارمند دولت تصور كند.
      چندی پس ازین، مشتری و صندوقدار عجیب بانک که کسی جز صادق هدایت نبود، به‌لطف دوستی مشترک، بار دیگر یکدیگر را بازیافتند. دوستی و مودتی پا گرفت که دیگر هرگز پایان نیافت.
     چه افسانه هائی دربارۀ هدایت رواج یافته است! او را میخواره، افیونی ، غرقه در انواع فسق و فجور و علاوه براین خُل و چِل وصف کرده ‌اند و این همان تصویری است که از او در رمان جمال‌زاده، دارالمجانین، یافت می‌شود. او خود، هرچند ازین شخصیتی که می‌بایستی داشته باشد، بی‌آنکه هرگز اعتراف کند، رنج می‌برد، اما هیچگاه هم ازاینکه رفتاری کند که این حرفهای مفت و یاوه را تشدید کند کوتاهی نمی‌کرد. ازین گذشته حساسیتی شدید، عصیانی دائم علیه بلاهت و بیعدالتی جهان و قاعده‌ای که برای خودش وضع کرده بود که هرگز تسلیم پیشداوریها، رذالت و پستی مردمان نشود، غالب ایام رفتاری را بر او تحمیل می‌کرد که به گمراهی کسی که او را نمی‌شناخت می‌انجامید.
     حاجتی به گفتن دارد؟ که صادق گیاهخوار بود – از سرِ اعتقاد فلسفی و حتی بیشتر به علت بیزاری ونفرتی بود که در اثر واکنشی ناخودآگاه به کشش و جاذبیت مرگ، نسبت به چیزهای بیجان احساس می‌کرد. کم می‌نوشید، نه بنابر اصل و اصولی بلکه به ‌خاطر بنیه‌‌ای نسبتاً ضعیف. از همین رو در مورد مخدرات نیز اگر مصرف می‌کرد همیشه حد اعتدال را نگه‌می‌داشت. کمی تریاک، کمی کوکائین و آنهم در دوره هایی از زندگی.. کنجکاوی، او را به آزمودن همه چیز برمی‌ انگیخت و گاه هم راه فراموشی رنحهای خود را در مواد مخدر می ‌جست، هیج جیز به حدت ذهن و صفای باطن او لطمه‌ای نرساند.
      هم استعداد و هم اصل و نسب راه درخشانترین آینده ها را بر او می گشودند اما وی مشاغل اداری دون‌پایه در بانک ملی و سپس در هنرستان موسیقی و هنرکدۀ هنرهای زیبا را بر چنین آینده‌ای ترجیح داد. گذشته از چند سال دوران جوانی در پاریس و سفری به هندوستان و سفر بسیار کوتاهی به آسیای مرکزی، رویدادهای کمی در زندگی او رخ داده بود ، همان زندگی که در فرانسه، در 1952، با خودکشی به آن پایان داد. اما این ریاضت‌کشی او را تا پایان همانی نگهداشت که می‌خواست باشد.
     می‌توان درد و رنج زخمهائی را تصور کرد که بر جان و تنش نشست آن زمان که پا به سن گذاشت و متوجه شد که از نظر پیشداوریها و اعتقادات رائج، هر عمل و اقدام بلندنظرانه محکوم است  وحتی صداقت در گفتار هم ظن و گمان بد بر می‌انگیزد (چند یک از نخستین آثارش توقیف شدند با اینکه ابدا تحریک‌آمیز و فتنه‌انگیز نبودند). اینکه دلسردیها و سرخوردگیهای دیگری هم ، در محدودۀ خصوصی‌تر، بر او اثر گذاشته باشد بسیار محتمل است. اما تا آنجا که می دانم نمی بایستی این موضوعات را با کسی در میان گذاشته باشد و همچنانکه هرگز سخنی به زبان نیاورد از آن کاوشهای مصیبت‌بار در طول راههای درونی که همه در همسایگیهای مرگ به پایان می‌رسید.
     در حقیقت خیلی زود سرنوشت خود را مشخص کرده بود. پیش ازین هم در پاریس، دانشجوی جوانی که بود دست به خودکشی زده بود و از آن پس نیز همواره خود را در مهلت تعویق و تعلیق می‌دانست و در انتظار لحظه‌ای که برای سقوط در عدم برخواهد گزید.
      در هدایت دو کس نهفته بود ، یكی كه عاشق پرشور زندگی بود و آن دیگر كه تا مرز سرگیجه به مرگ مي‌اندیشید. مضمون ادیان ایران باستان پیكار میان نیروهای روشنایی و نیروهای تاریكی، میان هستی و نیستی است. اینکه هدایت به مطالعه و تحقیق در ادیان باستان علاقمند بود، به این خاطر نبود كه تعارضهای درونی خود را ، به نحوی ، انتقال‌یافته در این ادیان مي‌دید؟
     وقتی سرحال و میزان بود، یعنی تنها اوقاتی كه با دوستانش مي‌گذراند، صادق، شاداب‌ترین همنشینان بود و در سرزندگی و زنده دلی، شگفت‌انگیز ترین ایشان . در آن دوره‌هایی كه من در تهران اقامت داشتم، تقریباً هر شب گروه ما یا در خانۀ او، در اتاقی كه در جلوخان منزل پدری داشت جمع می شد و یا در یكی از آن اغذیه فروشیهای ارمنی كه ودكا و پیش‌غذا داشتند. برنامۀ شب‌زنده‌داری به میل طبع صادق تنظیم میشد كه بهتر از هركس منابع و امکانات شهر را مي‌شناخت. وآن وقت، گشت و گذارهای پایان ناپذیر بود در محله‌های دوردست یا در دهات شمران. قهوه‌خانه‌های توده پسند ونك، قهوه‌خانۀ آسیاب گاومش، با باغهایی آکنده از زمزمۀ درختان و جویبارها در تاریکی شب، قهوه‌خانه ا‌ی كه رفیقمان، شاطر عباس در عمارتی مجاور سفارت انگلیس داشت و مشتریانش از بهترین مردمان نبودند، دکانهای بازار که آنوقت صحنۀ حوادث مضحك یا گقتگوهای خنده آور با شخصیتهایی مي‌شدند كه گویی، درست سر بزنگاه، از درون باورنشدنی و نا‌واقعی سر بر ‌آورده‌اند. درویش دوره‌گردی که شعر این و آن شاعر را در وصف ناپایداری روزگار می‌خواند، فلان دکاندار بفهمی نفهمی مضحکی که صادق که خودش را تازه‌وارد و شهرستانی جا زده بود از او مصرانه تقاضا می‌کرد که ما را با لذتهای پایتخت آشنا کند، یا پااندازی که حالا انجیل و تورات می‌فروخت برای اینکه حمایت انگلیسیها را به خود جلب کند و ازین طریق در زندگی بهتر موفق شود؛ و بسیاری دیگر، با رفتار و حرکاتی مضحک یا رقت‌انگیز ولی نه هرگز پیش پاافتاده‌. موضوعات با پای خود به مقابل دوست ما می‌آمدند و آن حیاط قهوه‌خانه‌ای را به یاد‌ می‌آورم که شبی کشف کردیم. بر دیوارهایش چمن و دشت و صحرا نقاشی کرده بودند و این همه را با تصویر شخصیتها و اتومبیلهای مجللی که از مجله‌های مصور بریده بودند تزیین کرده بودند وآدمها، هر کدام حلقه‌گلی از نیلوفر آبی بر دور گردن داشتند از همان نیلوفرهای آبی خانه‌های شبح‌آلود بوف کور.
دفعات دیگری هم سرزده به خانۀ یکی از روابط و آشنایانی می رفتیم که صادق به خاطر خصال بیمثالشان، با آنها مراوده می‌کرد؛ آدمهائی که همچمون او دنیاهایی داشتتند بدور از ابتذال... بدون او، همۀ این چیزها، معمولی و پیش‌پا‌افتاده و غالب اوقات هم نکبت آور می‌ماند. حضور او کفایت می‌کردکه همه چیز جادوئی شود.
     خواهند گفت: وقت‌گذرانیهای بچگانه. نه آنقدرها که به نظر می‌آید. این ولگردیها هدایت را در تماس با گوناگونترین آدمها قرار می‌داد؛ به برخی می‌آموخت و از برخی فرا می‌گرفت. به یمن درخشندگی فردی او و همچنین تأیثر آثارش بود که این نقش سرکرده و مؤسس مکتب ادبی جوان ایران را بازی کرده است، چیزی که او خود منکر می شد...

     دربارۀ این شبها و شبگردیها، اشارات دیگری نیز در یكی از نامه های خصوصی لسكو می یابیم كه نامه‌ی است از
ادوارد سَنژه ( Edouard Saenger ) كه سالها ساكن ایران بود و ایرانی بود و تا زمانی كه ایران را در تابستان 1318 ترك كرد و به پاریس آمد در ایران به تجارت مشغول بود. بر روی كارت ویزیتی به زبان فرانسه نشانی او ”كو چۀ مخبرالدوله، تهران“ ذكر شده است همراه با این شمارۀ تلفن: 89-80 .
     ادوارد سَنژه همان كسی است كه هدایت در واپسین سفر خود به پاریس، به یاری او، آپارتمان كوچكی را اجاره كرد و در روز جمعه 16 فروردین 1330 / 6 آوریل 1951 به آنجا نقل مكان كرد تا در روز بعد در همانجا خودكشی كند. با همین ادوارد سَنژه است كه هدایت در روز دوشنبه 19 فروردین 1330 / 9 آوریل 1951 در همین محل وعدۀ دیدار داشته است و زمانی كه او به سر وعده می آید با در بستۀ آپارتمانی روبرو مي‌شود كه در بوی شدید گاز فرو رفته است و پس هموست كه هدایت را نخست در بستر مرگ خودخواسته‌اش مي‌یابد. سَنژه همچنان كه اشاره شد در تابستان 1318 به پاریس مي‌آید تا در كشور فرانسه مقیم شود. وی در نامه‌‌ ای به زبان فرانسه كه به تاریخ 12 ژوئیه 1938 ( 20 تیر 1318 ) از پاریس به ”‌روژۀ عزیزم“ در تهران نوشته است مي‌نویسد كه نامه را هدایت هم بخواند:
       
از تو و هدایت تشكر مي‌كنم از ظرافتی كه داشتید كه رفتید و غیبت مرا در آسیاب گاومیش جشن گرفتید. با همۀ علاقۀ وافری كه به دیدن شما دو تا دارم باید بگویم كه بسیار خوشبختم ( اگر بتوانم هنوز هم خوشبخت باشم) كه در این عیاشی شركت نداشته‌ام و حتی هزاران كیلومتر هم از آن فاصله داشته‌ام. این نامه را به هدایت هم نشان بده و به او بگو كه آن را همچون نامه‌ ای خطاب به خودش تلقی كند چرا كه شوخی به كنار، در ” منزل خرس سفید“ (Chez l’Ours Blanc ) كار زیادی هست (خوشبختانه قسمت اداری كه من هم آنجا منزل دارم، ساعت 11 صبح باز می شود) با این حال یكی از همین روزها برایش نامه خواهم نوشت.
     بیشتر برایم بنویسید. تو و صادق. از پنجره پاریس را نگاه میكنم که در این روشنایی، تابناك است.

     ازین یادآوری فضای شب زنده‌داریهای آن سالها بگذریم و به نوشتۀ منتشر نشدۀ لسكو باز گردیم. وی در نوشتۀ خود به طنز هدایت هم می پردازد تا بنویسد كه
         
طنز هدایت هیچگاه، بي‌خود و بیجهت نیست چرا كه این طنز، بازی و سرگرمی نیست بلكه اعتراضی پرشور است به بیهودگی و پوچی، اقدام و عملی است از سرِعصیان و طغیان. این كار بدون خطر هم نبود: كاریكاتوری كه می شد اسائۀ ادبی به ساحت حضرت محمد تلقی شود جزوه ای انتشار یافته از سوی صادق و یكی از دوستانش را مصور مي‌كرد و باعث آن شد كه این دوست هدف ضربۀ دشنۀ متعصبی قرار گیرد. در زمانی كه هدایت در هنرستان موسیقی مشغول كار بود مسئولیت ادارۀ مجلۀ موسیقی كه زیر نظر این مؤسسه منتشر می شد به او واگذار شد. و از آن هنگام در این ماهنامه مقالات حیرت‌آوری انتشار یافت همچون آن سلسله گزارشها دربارۀ تحقیقات یك عالم هندی موهوم راجع به ” اثر موسیقی بر گیاهان“. آزمایشهای توصیف شده و منابع و مستندات متن بهت‌آور است. اگر راز این دست انداختن و شوخی بر ملا شده بود ممكن بود كه برای نویسنده‌اش بسیار گران تمام شود. اما از نظر هدایت، این كار آنقدر ارزش داشت كه پذیرش چنین خطری را توجیه كند.
     این نوشتۀ لسكو به دو اتفاق مهم زندگی هدایت در آن ”عصر طلائی“ اشاره دارد. نخستین كه چاپ آن جزوۀ ”
پیشكش آوردن اعرابی به بارگاه ایران“ توسط علی مقدم همراه با دو طرح صادق هدایت است (بازچاپ در: صادق هدایت و مسعود فرزاد [یأجوج و مأجوج]، وغ وغ ساهاب، با طرحهای اردشیر محصص، به پیوست نوشته هایی از صادق هدایت، مسعود فرزاد، حبیب یغمائی، علی مقدم و ناصر پاکدامن، ونسن [فرانسه] ، 1381، ص. 225-209) همزمان با برگزاری جشن هزارۀ فردوسی در 1313 كه میدانیم به توقیف و بازجوئی و بالاخره ممنوع القلم شدن او مي‌انجامد (نگ. به مقاله‌ ای از همین قلم دربارۀ ”وغ وغ ساهاب، كتاب بی همتا در شصت سال بعد“، چشم‌انداز، 13، 1373، ص. 121- 120. بازچاپ در: صادق هدایت و مسعود فرزاد [یأجوج و مأجوج]، وغ وغ ساهاب ...، یادشده، 288-241) و رویداد دومین، آن مقاله در مجلۀ موسیقی است كه نخستین بار، محمود كتیرایی در پی نامه‌ی توسط سید محمد علی جمال زاده در كتاب پر ارج خود از آن سخن مي‌دارد (نگ: محمود كتیرایی، كتاب صادق هدایت، یادشده، ص. 263-260). مراجعه به این كتاب برای اطلاع از كم و كیف قضایا ضرور و واجب است.
      همچنان كه اشاره شد این نوشتۀ لسكو چاپ نشده مانده است اما او در چند مناسبت دیگر هم از هدایت و آثارش نوشته است كه نخستین آنها در زمان حیات هدایت هم منتشر شده است و همچنان كه پیش از ین هم گفته شد در همان سالها به فارسی هم برگردانده شده است (روژه لسكو، ”صادق هدایت“، سخن، سال 3، شماره 2، اردیبهشت 1325، ص. 117-110).
     در این صفحات، نخستین باراست كه آثار هدایت موضوع بررسی جامعی قرارمي‌گیرد و بازهم نخستین بار است كه لسكو مي‌نویسد كه بزودی ترجمه ای از ”بوف كور“ به زبان فرانسه منتشر مي‌شود و همچنان كه مي‌دانیم تاریخ انتشار مقالۀ لسكو 1942 میلادی است، سالی كه مطابق گاهنامۀ خورشیدی در 11 دیماه 1320 آغاز شده و در 10 دیماه 1321 پیان یافته است. لسکو ادامه مي‌دهد:
          
صادق هدایت استعدادهای متنوع دارد و مطالب هر یك از كتابهای او كاملاً مختلف است. در آثارش خاطرات شخصی، كه با عواطف شدید بیان شده (آینۀ شكسته، مادلن) و داستانهای تاریخی (آخرین لبخند، آتش پرست) و مخصوصاً تشریح عادات و اخلاق ایرانی و قصه های خیالی دیده مي‌شود.
     لسكو سپس به تحلیل هر یك از این انواع نوشته های هدایت می پردازد:
         
داستانهای صادق هدایت خواننده را به محیط فقیران و دهقانان می برد... صادق هدایت خوانندۀ خود را وادار مي‌كند كه به بدبختیهای بیچارگان توجه نماید و او را در رنجها و امیدهای این طبقه شریك می سازد ... از بس صفات و خصائص اشخاص داستان صریح و برجسته است خواننده ممكن است گمان كند كه مصنف خود همه را مي‌شناخته و با ایشان در آسیاب گاومیش یا قهوه خانۀ ونك مفصلاً گفتگو كرده است... اكنون باید به صحبت اشخاص توجه كرد. همۀ آنها به زبان عامه، یعنی لهجه‌های تهران و شیراز و حتی مازندران گفتگو مي‌كنند كه آنقدر شیرین و زیبا ست خاصه وقتی كه صادق هدایت عبارات را پرداخته باشد. به زحمت می توان باور كرد كه این جمله ها در ضمن گفتگوی اشخاص یادداشت نشده و همه زادۀ خیال و تصور باشد.
نویسنده هم در توصیف و هم در مشاهدۀ دقیق امور، قدرت بسیار دارد. اگر چند داستان او را بخوانید هرگز دو داستان نخواهید یافت كه واقعه یا نتیجۀ آنها به طریقی در یكدیگر داخل شده و با هم مشابهت داشته باشد. مشكلاتی كه در هر داستان پیش ميا‌ید هر یك به طرزی هرچه استادانه‌تر و مبتكرانه‌تر حل مي‌شود ...
     برای آنكه نمونه ا‌ی از هنر صادق هدایت به دست بیاید سزاوارست كه یكی از بهترین داستانهای او مانند”محلل“ ترجمه شود ...

     شاید بیفایده نباشد اگر همینجا اضافه كنیم كه سالها بعد، لسكو این داستان كوتاه هدایت را به همراه داستان كوتاه دیگری از او، ”زنی كه مردش را گم كرد“ به فرانسه ترجمه كرد. این ترجمه ها درشمارۀ 8 مجلۀ ”
شرق“ Orient)) در سال 1958 به چاپ رسیده است. در هر حال، بگذریم. لسكو در قسمت پایانی مقالۀ خود به بحث از ”داستانهای خیالی هدایت (كه شاید مناسبتر باشد اگر آنها را داستانهای شوم بخوانیم زیرا بجز داستان بوف كور هیچیك بكلی دور از حقیقت واقع نیست) “ می پردازد و می نویسد كه این داستانها
        
مارا به عالم كابوس می برد كه ساكنان آن دیوانگان و بیمارانند... همۀ این داستانها شامل یك انحراف از عالم عادی به عالم بیماری و جنون است. در اینگونه موارد نیز مصنف كمال استادی را نشان مي‌دهد. باید این هنر او را تصدیق كرد كه توانسته است در این زمینه آثاری متغایر با آثار هوفمان و پو ایجاد كند و نمونه‌هایی كاملاً مبتكرانه ابداع نماید.
     آنچه در آثار هدایت خصوصاً جلب توجه مي‌كند علاقۀ او به حوادث شوم و لذتی است كه از تذكار مرگ می برد. هستۀ اصلی اكثر داستانهای او، حتی آنها كه از دستۀ آثار خیالی او به شمار نمي‌آید، مرگ یا جنایتی است... صادق هدایت هر لحظه تكرار مي‌كند كه تنها مرگ قابل آرزوست... دنیا هم بمانند طبع انسانی، ترقي‌پذیر و اصلاح‌پذیر نیست. اگر تمدن مي‌تواند اغلب دردها را درمان كند بزرگترین و مدهش ترین دردها را شدیدتر مي‌نماید. محیط ترقي‌یافته و كاملی كه اعقاب ما در آن زندگی مي‌كنند به موجب داستان ”س. ك. ل .ل.“ از همه حیث بی نقص است؛ فقط یك درد بی دوا در آن باقی مانده: ”یك درد بی دوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بي‌مقصود و بي‌معنی“ است. اما باید دید كه مرگ، این سراب دلكش، چه لذتی در بر دارد؟ سعادت؟ یا دست كم آرامش در فراموشی عدم؟ صادق هدایت این سئوال را نیز مطرح كرده و پاسخ وحشتناك آن را در داستان آفرینگان می دهد: مرگ هم مانند زندگی یأس‌آور است و جز تصور عرفانی نفرت انگیزی نیست.

     لسكو بحث خود را با تشریح داستان كوتاه ”آفرینگان“ دنبال می‌کند و به عنوان نتیجه‌گیری، این جمله را از زبان یكی از قهرمانهای این داستان نقل مي‌كند:
         
... روح هم مي‌میرد. آنهایی كه قوای مادیشان بیشتر است بیشتر می‌مانند. بعد كم كم می‌میرند. چطور بدون تن می شود زندگی جداگانه داشت؟ همه چیز روی زمین و آسمانها دمدمی، موقتی و محكوم به نیستی است. چرا ما به خودمان امید زندگی جاودانی را بدهیم؟
     نوشتۀ لسكو كه پیش از این به مقا یسۀ هدایت با ادگار آلن پو و هوفمان اشاره داشته بود اكنون نیز از ”مشابهت عجیب این نویسنده“ با
ژرار دو نروال (Gιrard de Nerval ) سخن مي‌گوید:
         
این نویسندگان هر دو به آب و خاك خود و به ترانه‌های عامیانه علاقه دارند و در آثار هر دو ذوق به امور مرموز و عجیب دیده مي‌شود. میان بوف كور و اورلیا ( Aurιlia ) مشابهت بسیار مي‌توان یافت و در اصفهان نصف جهان كه سفرنامۀ ساده ی است، صفحاتی خواننده را به یاد تأثیرات ایل دو فرانس (Ile de France ) می اندازد كه نروال در كتاب دختران آتش ( Les Filles de Feu ) بیان كرده است. البته گفتگوی تقلید در میان نیست زیرا هدایت پیش از آنكه نگارنده او را به مطالعۀ آثار نروال وادارد این نویسنده را فقط به نام می شناخت.
     اینكه لسكو كه در تابستان 1317 به ایران آمده است، تا چه زمان در تهران مانده است بر این نگارنده روشن نیست. به احتمال فراوان، نخستین اقامت اوبیش از یکسال به طول نینجامیده و در تابستان 1318 تهران را به سوی دمشق ترک کرده است. از اطلاعاتی که مقامات بایگانی اسناد سیاسی وزارت امور خارجۀ فرانسه در اختیار نگارنده گذاشتند (نامۀ شمارۀ 6390 مورخ 28/12/1998) چنین بر می‌آید که در آغاز جنگ جهانی دوم (اول سپتامبر 1939 / 9 شهریور 1318)، لسکو در دمشق است و در آنجاست که به دنبال بسیج عمومی، در دوم سپتامبر 1939 (10 شهریور 1318) به خدمت زیر پرچم احضار می شود و تا 25 اکتبر 1940 (3 آبان 1319) به انجام خدمت وظیفه مشغول می ماند. در 22 اکتبر 1941 (30 مهر 1320) به صورت موقت و در 23 فوریه 1942 ( 4 اسفند 1320) با حکم رسمی به مقام مدیریت مدرسۀ عالی زبان عربی در دمشق منصوب می‌شود. در اول مه 1942 (11 اردیبهشت 1321)، لسکو به مسئولیتهای ”دبیر انتشارات“ و ”کتابدار“ در انجمن فرانسه در دمشق برگزیده می‌شود. با توجه به این اطلاعات، باید گفت که نخستین مأموریت تحقیقاتی لسکو در ایران مأموریتی یکساله بوده که در تابستان 1318 پایان گرفته است اما وی بار دومی نیز در سال1942 (21-1320)، به سفر تحقیقاتی به ایران می‌آید چرا که همچنان که خود او می‌نویسد در این سال در تهران بوده است و در ترجمۀ بوف كور از یاریهای گرانبهای صادق هدایت بهره برده است (”بوف كور“ ترجمۀ فرانسه، مقدمه، ص. 18). ازین که اقامت دومین دقیقاً در چه زمانی آغاز شده است و در چه زمانی پایان یافته است چیزی نمی‌دانیم همینقدر هست که از تاریخ (25/2/1943 معادل با 16/12/1321) و لحن نامۀ هدایت به لسكو كه در اینجا به چاپ می رسد چنین مي‌توان دریافت كه در زمان تحریر نامه، مدت زمان زیادی از پایان گرفتن اقامت دوم لسكو در ایران نمی‌گذشته است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نشانه‌ای دیگر ازین سفر دوم را در نامه‌‌ ای می‌یابیم که به تاریخ 21 اكتبر 1943 (28 مهر 1322)، مدیر كتابفروشی دانش از تهران، به زبان انگلیسی به روژه لسكو نوشته است و به نشانی انجمن فرانسه در دمشق فرستاده است. برگردان فارسی این نامه كه پس از پایان آن سفر دوم نوشته شده، و از هدایت و كنجكاویهای ذهنی و فكری او هم خبری می دهد، چنین است:

          آقای عزیز،
بنا به تقاضای دوستمان آقای صادق هدایت، به پیوست فهرستی از آخرین انتشارات ایرانی را تقدیم مي‌كنیم .
خوشوقت خواهیم شد كه نسخی ازین كتابها و یا كتابهای دیگر را در مبادله با نسخه‌هایی از كتب موجود ادبیات فرانسه و از جمله از آثار خود شما عرضه كنیم.
خواهشمند است سه دوره از آثار خودتان را همراه منتخبی از آخرین آثار فرانسوی مانند
”
Imaginaire.par [J. -] P. Sartre “ و ” Contrepoint par A. Huxley, Ed. Stock “ را برای ما بفرستید و صورت سفارشی خود را از كتابهای ما ارسال دارید.
فهرست آخرین انتشارات ما در زیر ارائه گردیده است .
همراه با احترامات فائقه


     پس ،  در آن ایام جنگ جهانی دوم، كه همۀ راههای عادی تماس مختل شده بود، به معرفی ”دوستمان هدایت“، كوششی هم شده بود كه با برقراری نوعی مبادله و چه بسا معاوضه، دسترسی خوانندگان فارسي‌زبان به كتابها و نشریات فرانسوی سهل و ممكن گردد. البته از اینكه چنین تمهیداتی چه حاصلی داده است خبری نداریم اما لااقل می دانیم كه در تهران آن سالها كه هنوز حرف و سخنی از
ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیسم و یا آلدوس هاكسلی بر سر زبانها نبوده است آدمهائی هم در جستجوی دستیابی به آثار این كسان بوده اند. آن كتاب سارتر در 1940 انتشار یافته است كه شاید هم عنوان آن را بتوان ”تخیلی“ تر جمه كرد وآن كتاب هاكسلی در 1927 در انگلستان چاپ شده و همان سالها هم به زبان فرانسه برگردانده شده است و محمود صناعی عنوان آن را به فارسی ”نغمه های همساز“ ترجمه كرده است (نگ: محمود صناعی،”آلدوس هاكسلی“، سخن، سال 2، شمارۀ 2، بهمن 1323، ص. 110- 105).
     پس از آن دومین مأموریت تحقیقی در تهران ، لسكو چه می شود؟
     لسكو تا 1944 در دمشق است. در 1942-1941 ، مدیر مدرسۀ عالی عربی در دمشق است و از 1942 تا 1944 هم دبیر كل
انستیتو فرانسۀ دمشق است. در 17/ 8/1944 ، در عداد كارمندان سیاسی وزارت خارجۀ فرانسه در می آید و ازین پس به مشاغل و مأموریتهای سیاسی می پردازد ( تونس: 1945-1944، قاهره: 1953-1947 ، مكزیك: 1955-1954 ، تهران :1962-1960 ، عمان: 1968- 1962 و بانكوك : 1972-1968 ) . مأموریت او در قاهره ( مصر) از اوت 1947 ( 23 مرداد 1328 ) آغاز می شود و او نخست دبیر اول شرق ( Premier secrιtaire d’ Orient ) است و سپس رایزن دوم شرق ( 1953-1951 ) می شود. در تهران (1962-1960 ) او رایزن اول سفارت فرانسه است . از تهران ، با عنوان و مقام سفیر فوق العاده و مختار به عمان (هاشمی اردن) می رود (1968-1962) و از آنجا هم با همین عنوان و مقام به بانكوك ( تایلند) گسیل می شود (1972- 1968). و این دیگر آخرین مقام و مأموریت اوست ( نگ: Annuaire diplomatique ; 1975, p. 937).
     ازین پس، همچنانكه فرزانه نوشته است دوران صبر و انتظار است و سپس رویارویی با آن بیماری مرگ آ‌یین.
     روژه لسکو در روز سه‌شنبه 4 فوریه 1975 / 15 بهمن 1313 در پاریس در می‌گذرد.
     ناگفته نماند که لسکو از جمله
افسانۀ نیما یوشیج را هم به زبان فرانسه ترجمه کرده است (نگ.: یادنامۀ هانری ماسه، تهران، اتنشارات دانشگاه تهران،1963، ص. 258-229 ).
     از روابط هدایت و لسكو در سالهای پس از آن اقامت دوم چه می دانیم؟
     در این زمینه در نامه های هدایت به
شهید نورائی اشاره هایی می یابیم كه نقل آنها بیفایده نیست و می تواند روشنگر هم باشد. مكاتبات هدایت با شهیدنورائی از 7 ژانویه 1946 (17/10/1324 ) آغاز مي‌شود و با نامۀ مورخ 23 نوامبر 1950 (2/9/1329) هدایت كه در آن دوستش را از حركت عنقریب خود به سوی پاریس خبردار مي‌كند پایان مي‌یابد (نگ.: صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی، چاپ دوم با تصحیحات و اضافات، پیشگفتار : بهزاد شهیدنورائی؛ مقدمه و توضیحات: ناصر پاکدامن، پاریس، کتاب چشم‌انداز، 1379، 322 ص.).
     نخستین بار در 8 شهریور 1325 است كه هدایت سراغ آشنایان خود را در پاریس مي‌گیرد: ” ...از Henri Massι و Lescot چه خبری دارید؟ هانری ماسه مشغول چه كاری است؟ اگر او را دیدید سلام مرا برسانید....“. و بعد دیگر خبری نیست تا كتاب ”
افسانه ها “ ی صبحی به چاپ می رسد (1325 ) . هدایت در 29/1/1326 می نویسد كه ” از كتاب اخیر صبحی كه فرستادم یك جلد به لسكو بدهید“ و بعد از آن در نامۀ 24/2/1326 باز مي‌نویسد: ”..دو جلد كتاب اول صبحی را ، یكی به اسم هانری ماسه و دیگری برای لسكو...فرستادم. حالا برسد یا نرسد دیگر نمی دانم...كتاب ” زیر گنبد كبود“ را برای لسكو می فرستم.... “
     و بعد مثل اینكه شهید نورائی از لسكو و ترجمه اش از بوف كور نوشته باشد، هدایت در پاسخ می نویسد:
         
اینكه نوشته بودید لسكو خیال دارد حق ترجمه خود را به من واگذار بكند، جداً مخالفم و از گرفتن آن پرهیز خواهم كرد. این مطلب را مخصوصاً به او بگوئید. چون در مملكتی كه در هیچ مورد حق آدم ادا نشده حالا كلاهبرداری از لسكو كه زندگی درخشانی ندارد و زحمت ترجمه را كشیده و بعلاوه حق ترجمه برای ایران وجود ندارد خیلی مردرندی است فقط ممكن است چند جلد از كتابش را برایم بفرستد...
     در نامۀ دیگری به تاریخ 22/4/1326 ، هدایت در پاسخ شهید نورائی كه از چاپ دو داستان كوتاهی كه او به زبان فرانسه نوشته بود صحبت مي‌كند مي‌نویسد:
         
راجع به چاپ دو حكایت فرانسه، در صورتیكه تصمیم گرفته اید خوب است یك نفر آنها را مرور بكند. مثلاً لسكو شاید بتواند این كار را بكند . یكی از آنها Sampinguι به نظرم قابل چاپ نیست ولیكن آن دیگری Lunatique را بعد از اصلاح، مثلاً لسكو در دنبالۀ بوف كور می تواند چاپ بكند.
     و بعد اضافه مي‌كند كه
         
كاغذش تاریخ و آدرس نداشت. من یكی دو كتاب كه خواسته بود به آدرسی كه برایم فرستاده بودید ارسال كردم اما هنوزجواب كاغذش را نداده ام.
     در نامۀ بعدی (18/5/1326 )، هدیت بازهم می پرسد كه نمیدانم ” افسانه های صبحی“ به دست ماسه و لسكو رسید یا نه؟ و سپس اضافه می كند كه ”جواب لسكو را هنوز نفرستاده ام. فقط چند جلد كتاب از جمله زیر گنبد كبود را به آدرسی كه داده بودید فرستادم. كاغذ خودش آدرس نداشت“.
     نشانی لسكو همچنان در نامۀ بعدی (6/7/1326 ) هم مطرح است : ” بهر صورت اگر آدرس Lescot را دارید برایم بفرستید. مدتهاست كه كاغذی بدون آدرس فرستاده هنوز جوابش را نداده ام .آدرسی كه قبلاً داده بودید [را] گم كرده ام “.
     از لسكو در نامۀ مورخ 11/8/1326 هم خبری هست: هانری كربن ، ایرانشناس فرانسوی كه هر ساله نیمی از سال را در تهران می گذراند به هدایت خبر می دهد كه ” لسكو به قاهره رفته . مأموریت گرفته“ . و هدایت اضافه مي‌كند كه ” من بالاخره جواب كاغذش را ندادم... “. حدود ده ماهی بعد(11/9/1327)، باز هم به اشاره‌ی به لسكو در این نامه ها بر می خوریم : ”با لسكو ، من هیچ جور مكاتبه ندارم. دو سال قبل كاغذی نوشت جوابش را ندادم. فقط شنیده ام كه در سفارت فرانسه در قاهره است. حالا كجاست و چه می كند فقط خدا می داند! “.
     بار دیگری كه صحبت لسكو در ین نامه ها به میان می آید زمانی است كه سخن از چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف كور است. هدایت در تهران با نویسنده ا‌ی فرانسوی آشنا مي‌شود به نام
ژوزف بریتباخ (Joseph Breitbach ) كه البته خیلی هم مایل است كه ”معلوماتی“ از او بخواند :
        
به او وعده دادم كه ترجمۀ فرانسۀ بوف كور در كتابخانۀ Grasset [گراسه] ممكن است چاپ شود و هر وقت چاپ شد از لحاظش خواهم گذرانید. مدتها گذشت . اخیراً كاغذی نوشته و بسیار اظهار وحشت كرده كه رئیس این كتابخانه محكوم شده و چون ممكن است ترجمۀ این كتاب از بین برود حاضر است به فوریت اقدامات مقتضی را انجام بدهد به این معنی كه با مترجم و با كتابخانه داخل مذاكره بشود و در صورت لزوم این ترجمه را در كتابخانۀ دیگر به چاپ برساند. باز هم بگوئید كه خاج پرستان بیوفا هستند! من در جوابش نوشتم كه مترجم از قراری كه شنیده ام به مصر انتقال یافت و درین صورت كار بسیار مشكلی است كه بتواند اورا پیدا بكند وانگهی من دخالتی در این امور ندارم و هر كار كه از دستش بر می آید می تواند بكند... (27/7/1327).        در این نامه ها آخرین باری كه به لسكو اشاره‌ ای می شود در نامۀ مورخ 13 خرداد 1329 است:
         
چندی پیش كاغذی از Lescot [لسكو] داشتم. راجع به چاپ ترجمۀ بوف كور نوشته بود و یكی از دوستانش Souppault كه عضو Unesco است [ را ] به من معرفی كرد. چند شب پیش در تهران از او ملاقات كردم . آدم عجیب بامزه ی بود . مقداری وعدۀ سرخرمن داد و حالا پاریس است...
   
فیلیپ سوپو از شاعران بنام فرانسه بود و از نام آوران مكتب سوررئالیست. او هم از جمله كسانی بود كه بهنگام انتشار ترجمۀ فرانسۀ بوف كور نقد ستایش آمیزی بر آن نوشت   ( نگ : Ph. Souppault, «La Chouette aveugle », Journal de Genθve, 6/9/1953 )
     و این پایان اشارات هدایت است به لسكو. پس از ین چه گفته است و در آن اقامت چند ماهۀ پاریس هیچ در فكر آن دوست و ترجمه اش از آن كتاب هم بوده است یا نه ؟ هیچ نمی دانیم. سالها پیش ، در آن نامه نوشته بود ”از همۀ این حرفها گذشته، امیدوارم كه یكروز در این دنیا، در یكطرفی همدیگر را ببینیم! “ اینطور هم نشده بود.
     می دانیم كه انتشار چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف كور تا زمانی كه هدایت در حیات بود عملی نشد. هدایت در آخرین ساعات هفتم و نخستین ساعات هشتم آوریل 1951 / ساعات پایانی هفدهم یا ساعات آغازین هجدهم فروردین 1330) آوریل 1950 / اردیبهشت 1330 در پاریس خودكشی مي‌كند و لسكو كه در آن زمان همچنان در مأموریت مصر است در 31 مه 1951/ 9 خرداد 1330 در”
اخبار ادبی“ (Nouvelles littιraires )، هفته نامۀ ادبی و بسیار معتبر فرانسه، مقاله‌ ای مي‌نویسد در رثای دوستش با عنوان ” ایران، تنها سرزمین نفت نیست“ كه در همان زمان نادر نادرپور آن را به فارسی برگردانده است. (برگردان دومین این مقاله از حسن قائمیان است که نخست بی ذکر نام مترجم در کبوتر صلح (شمارۀ 4، اول تیر 1330، ص. 31-28) انتشار یافت و پس از آن هم با ذکر نام مترجم در : ”نظریات نویسندگان بزرگ خارجی دربارۀ صادق هدیت، زندگی و آثار او“، ترجمۀ حسن قائمیان، یادشده. برای تجدید چاپی ازین ترجمه نگ.: مریم دانائی برومند [گرد‌آورنده]، ارزیابی آثار و آرای صادق هدایت ، تهران، نشر آروین، 1374 ، ص. 56-53 ).
     لسکو در این مقاله می‌نویسد که
         
خبری کوتاه در روزنامه‌ها، مرگ صادق هدایت، بزرگترین نویسندۀ ایرانی عصر ما را در پاریس اعلام کرد . افسوس که درغوغای روزگار ما، این خبر تقریباً بیصدا گذشت.
     نهم آوریل، در کوچۀ شامپیونه [Championnet]، صادق هدایت، با روشی تعمداً ساده و بی‌شک با خنده‌ای لبریز از گستاخی و تحقیر که یارانش بخوبی با آن آ‌شنا بودند به زندگی خود پایان بخشید.
     او پاریس، شهری را که پیش ازاینها در آن دانش آموخته بود، نخستین شادیها و درد های خود را در آن شناخته یود و نخستین آثار هنری خود را در آن پرداخته بود، برای مردن نیز برگزید.
     در بارۀ زندگی او چیز کمی می‌توان گفت. بجز ایام دوگانۀ اقامتش در فرانسه و بجز سفر نسبتاً کوتاهش به هندوستان، تقریباً سراسر حیاتش در تهران، در زیر عادی‌ترین ظواهر، علیرغم غنی‌ترین تجارب درونی او، سپری شد. هوش واستعدادش، صرفنظر از اصالتش، همۀ امکانات پیروزی را به او عرضه می داشت، اما خصائص باطنی او، زندگی محقر و دردناکی برایش برگزید. با صداقت عظیم و فروتنی عمیق او، شهامت معنوی همراه بود که غالباً به رمیدن دیگران می‌انجامید. اما اگر رفتارش گاهگاهی او را درخور انتقاد برخی از هم میهنانش نشان می داد، هرگز هیچ دشمنی برای او نمی‌توان شناخت، در حالی که دوستانش برای او می‌گریند. روانی بدان گونه پاک، چنین تکریمی را نیز سزاوار است.
     نام صادق هدایت بعنوان بنیانگذار اصلی ادبیات نوین ایران پایدار خواهد ماند. آثار او، عملاً جان [و توان] تازه ای به ادبیات ایران می‌بخشد؛ مسبب رستاخیزی که باید آینده‌ای برای این ادبیات تضمین کند برازندۀ پیشینۀ نامدار آن. انقلابی این چنین، به یقین، برای ایران همان وفور برکتی را موجب خواهد شد که در کشور ما گروه پله یاد (Plιοade) [در قرن هفدهم] و رمانتیکها [در قرن نوزدهم] موجب شدند (روژه لسکو، ”ایران تنها سرزمین نفت نیست“، ترجمۀ نادر نادرپور، شاهد، 424، 17 تیر 1330، ص. 4).

     ازین پس بخش پایانی مقاله است که به بحث از آثار هدایت و مقام او در ادبیات معاصر ایران ادامه می‌دهد.
     بار دیگری که لسکو در بارۀ هدایت می‌نویسد به مناسبت انتشار ترجمۀ بوف کور است. همچنان که گفتیم این ترجمه را نخستین بار
مجلۀ قاهره(La Revue du Caire) در چند شمارۀ متوالی خود منتشر می‌کند. چاپ این ترجمه در این مجله که در شماره‌های 148 - 147 ، فوریه - مارس 1952 ( بهمن - اسفند 1330 ) آغاز می‌شود ( ص. 192- 172 ) در شماره‌های بعدی دنبال می‌شود ( 149 ، آوریل 1952 ، ص. 391 - 367 ؛ 151، ژوئن 1952، ص. 185 - 165 ؛ 152، سپتامبر 1952، ص. 263 - 234 و 153، اکتبر 1952، ص. 435 -424 ) . مجلۀ قاهره ، مجله‌ای است به زبان فرانسه که همچنان که از نامش بر می‌آید در قاهره منتشر می‌شود . سراسر مجله و مطالبش به زبان فرانسه است و تنها در روی جلد ، نام مجله به عربی آمده است : لاریفی دی کیر .
    
در پشت جلد مجله، در معرفی آن و اهدافش چنین می‌خوانیم :
     مجله قاهره ، مهمترین مجلۀ فرانسوی زبان در خاورمیانه .
     در خدمت مبادلۀ فرهنگی میان شرق و غرب .
     برنامۀ ما :
     ـ شناساندن آثار اصلی زبان عربی، اعم از کلاسیک یا معاصر ، به مردم جهان.
     ـ مطلع ساختن روشنفکران اروپایی‌از گرایشهای مهم و مسایل فرهنگی که نخبۀ روشنفکران شرق را به خود مشغول می‌دارد.
     ـ انتشار کلیۀ نوشته‌های مهم در بارۀ تاریخ و تمدن مشرق، اعم از این‌که آثار متخصصان اروپا باشد یا متخصصان مصر و یا شرق.
     ـ فراهم آوردن امکان برای نویسندگان فرانسوی زبان مصری تا آثار خود را عرضه کنند و در جهان سنجیده شوند .
     ـ آگاه کردن محافل فرهیختۀ مصر و مشرق از گرایشهای روشنفکری و مهمترین آثار هنری غرب .

  مجله در 1938 بنیاد گذاشته شده است. در دسامبر 1951 الکساندر پاپادوپولو (Alexandre Papadopoulo) مدیر مجله است و تا 1953 هم همچنان مدیریت مجله با او می‌ماند. در میان همکاران مجله هم نام بسیاری از بزرگان علم و ادب و شرق شناسی فرانسه را می‌یابیم. نویسنگان مصری فرانسوی زبان هم فراوانند. بی شک مجله از کمکهای مستمر دولت فرانسه هم بر‌خوردار بوده است.
     ترجمۀ بوف کور را مقدمه‌ای همراهی می‌کند با عنوان ” صادق هدایت“. در این متن ، لسکو بسیاری از مضامینی را که پیش از این در مقالۀ کوتاه یاد شده‌اش به مناسبت خودکشی هدایت به اجمال متذکر شده بود با دقت و تفصیل بیشتری تکرار می‌کند . و این همان متنی است که بعدها که این ترجمه، بصورت کتاب منتشر می‌شود (1953) در مقدمۀ کتاب هم می‌آید (ص. 20-9) و تا آنجا که این قلم می‌داند تا کنون به فارسی برگردانده نشده است .
     لسکو از ادبیات کهن فارسی می‌گوید و پیشینۀ هزار ساله‌اش، و این که در دوران ما، تحت تأثیر غرب برخی نویسندگانِ ایرانی چنین نیاز دیدند که خود را از چنین میراثی رها سازند و ” هنر نوتری را در کشور خود پایه‌ریزی کنند “ و هدایت از جملۀ ایشان بود و بوف کور مهم‌ترین اثر اوست .
          «
از زندگی ظاهری او سخن کمی می‌توان گفت. استقلال فکری، حجب و فروتنی و خلوص باطن او موجب شده بود که در عمل ، زندگی بی سر و صدا و رنجهای انسان نخبه‌ای را برگزیند که سازش و مصالحه نمی پذیرد. تنها رئوفت قلبی فراوان او، ذهنی همواره چالاک در یافتن جنبۀ مضحک امور و همچنین مدارا و تساهل با کسانی که دوست داشت، بی‌اعتنائی او به‌این جهان را تعدیل می‌کرد .»
     از این پس لسکو به اختصار از زندگی و آثار هدایت می‌نویسد و سپس در بارۀ بوف کور می‌نویسد و در پایان از ترجمۀ خود می‌گوید :
         
شرایط گوناگون ، انتشار این ترجمه را که متأسفانه پس از مرگ نویسنده صورت می‌گیرد به تأخیر انداخت .
     وی در 1942 دوستانه پذیرفته بود که مرا در انجام آخرین اصلاحات یاری دهد، با این که به این ترتیب از کمکی ارزش ناپذیر بهره‌مند شدم امّا خود از نواقص متنی که به چاپ می‌سپارم غافل نیستم. باز آفرینی زیباییهای یک اثر فارسی در زبان ما بدون ضایع کردن خصلتهای متن اصلی، با اینکه اغلب هم خوانندۀ اروپایی را سر در گم و مشوش می‌کند وظیفه‌ای دشوار است و ایرانشناسان به این نکته وقوف کامل دارند. در واقع زبان فارسی نه از آن حشو و زوائد، و نه از تکرارهایی می‌هراسد که ذوق و سلیقه، ما را به پرهیز از آنها برمی‌انگیزد و نه از آن تصویرهایی که به طبع ما حیرت‌آور و یا پر آب و رنگ می‌نماید. بنابراین، ترجمه اگر نخواهد نامطلوب نماید گاهی باید از وفاداری به اصل دور افتد، ایجاز پیشه گیرد، چندین لفظ مترادف ( خاصه صفات وصفی ) را که بی‌آنکه غنایی در معنی پدید ‌آورد در جمله‌ای آمده، در یک لفظ گرد آورد، برخی تشبیهات را تغییر دهد. امّا من چنین آزادیهایی را بر خود روا نداشتم، مگر آن زمان که به نظرم مطلقاً ضرور آمدند و آنجا هم که در شک بودم امتناع را مرجح دانستم‌. مثلاً به این ترتیب است که در ترجمه فرانسه ، دهان قهرمان زن مزۀ تلخ ”کونۀ خیار“ را دارد همچنان که در فارسی. شاید که این امر شگفتی خواننده را برانگیزد. امّا هر تصویر دیگری به متن لطمه فراوان می‌زد.
     بالاخره نکتۀ دیگر: ممکن است که چندین قطعۀ کتاب بیش از اندازه متکلف و پر طمطراق ـ نظرم به آغاز قسمت اوّل است ـ و یا نا روشن و حتی نا منسجم جلوه کند. فراموش نباید کرد که نویسنده دانسته در پی چنین اثرهایی بوده است که ترجمان احوال بیماری می‌شود که سرگذشت خود را در فاصلۀ میان دو هذیان‌گویی برای ما حکایت می‌کند. سبکِ عامداً مغلق رویداد نخست و سبکِ گاهی بسیار عامیانه و مبتذلِ رویداد دوّم از دو وضع روحی متضاد ناشی می‌شود که خود باز هم این تقابل را شدت می‌بخشد .



     این است همۀ آنچه به مناسبت انتشار نامه‌ای به تاریخ 25 فوریه 1943 ( مطابق با 6 اسفند 1321) از صادق هدایت به رژه لسکو فراهم آورده شد. اکنون با مترجم بوف کور به زبان فرانسه آشنایی بیشتری داریم که چه زمان به ایران آمد و با هدایت چگونه آشنا شد و آن ”رمان“ هدایت را در چه زمان و چگونه به فرانسه برگرداند و بعد هم رابطۀ او با هدایت چگونه بود و هدایت را چگونه می‌دید و چگونه می‌شناخت و مقام او را چه می‌دانست. در سطوری که گذشت از زندگی و فعالیّتهای آن سالهای پایانی ” عصر طلایی“ هم لحظه‌ها و تصویرهایی می‌بینیم (آن داستان تهیۀ ”سخنرانی‌“ برای رئیس ادارۀ کل موسیقی کشور در بارۀ موسیقی و اثرات آن بر جمادات و نباتات و حیوانات و استناد به تحقیقات دانشمندی هندی در خواب هم مرا رها نکرد : مثل این که ما جایی دعوت داشتیم. جای مهمی بود. مهم از این نظر که لباس بهتر و مرتب می‌خواست که ما نداشتیم. و بالاخره با همان سر و وضعی که داشتیم رفته بودیم. اینطور می‌نمود. در هر حال الان من روی لبۀ تخت نشسته بودم و او هم روی زمین دراز کشیده بود. من گفتم: ”بالاخره اصل قضیه چه بود ؟ جمال‌زاده نوشته که سخنرانی بوده و شما هم متن سخنرانی را نوشته‌اید و داده‌اید به دست سخنران و سخنران هم آن متن را به مناسبت مراسمی در برابر بزرگان و دانشمندان خوانده است و شما هم آن ته سالن نشسته‌اید و به ریش همه خندیده‌اید! الان اصلاً یادم نیست که آن مقاله‌ها در مجلۀ موسیقی به عنوان متن سخنرانی چاپ شده است و یا به عنوان مقاله ؟ در هر حال، آنها را سالها قبل خوانده بودم و همان موقع این حرف که عالِم هندی اثر موسیقی بر گیاهان را کشف کرده توجهم را جلب کرده بود“. در جوابم حرفهایی زد که من یادم نیست که روایت جمال‌زاده را تأیید کرد که کنفرانسی بوده و یا اینکه اصلاً مقاله‌ای بوده. و همان‌طور روی زمین دراز کشیده بود. عینک به چشم و با پیراهنی آستین بلند و سفید. و بعد من پرسیدم: ”پس عکس‌العمل آن مدیر چی بود؟ مگر با شما رفیق نبود؟ یعنی نفهمیده بود؟ بعد هم نفهمید؟“ از جوابی که داد فقط عصبانیت مدیر یادم مانده. و بعد هم گفت: ” ما جوانهای 24-23 ساله بودیم . مدام آدم و عالم را دست می‌انداختیم. مدیر به خشم آمده بود، امّا خشم او دور میزی، در یکی از نشست‌های مشروب خوری‌، با چند‌تا گیلاس و مقداری اخم و تَخم و خوش و بش حلّ شد‌‌“ و حالا دستهایش را زیر سرش به هم گره زده بود و سقف را نگاه می‌کرد. بیدار که شدم فهمیدم خواب صادق هدایت دیده‌ام و در آن میانه‌های خواب و بیداری تند حساب کردم که ببینم در آن حوالی شهریور بیست، سن هدایت چقدر بوده! و بعد با خودم و به خودم خندیدم. فس و فس در مقاله نویسی، این عواقب را هم دارد! )
حالا دیگر می‌رسیم به آن نامۀ فرانسه که بدون خط خوردگی نوشته شده است. نامه پس از بازگشت لسکو از دومین اقامت خود در تهران نوشته و به دمشق فرستاده شده است. چه حرف مهمی دارد ؟
اشاره‌ای به ”شبهای ونک“؟ اشاره‌ای به ترجمۀ بوف کور که اگر هم در سفر نخستین آغاز شده باشد درین دومین مأموریت تحقیقاتی لسکو در تهران است که صورت نهائی خود را یافته است و اکنون لسکو می‌خواهد که هدایت آن را مجدداً بازبینی نماید و هدایت نمی‌خواهد ”چرا که بیش از پیش پیر و تنبل شده‌ام“؟ و یا داستان حیوانها : سگی که صاحبش نمی‌داند چگونه محبتش را به خود جلب کند و یا گربه‌ای که رفته است و باز نیامده است :” گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلای من در این دنیای دون! “؟

تهران ، 25/2/43 [6/12/1321]

روژۀ عزیزم،
مدتها پیش بود كه آقای گدار شخصاً مرقومۀ شریف را به من داد. كتابها ی شما هم همانروز به دستم رسید. هزار بار تشكر. خیالتان راحت باشد توزیع فوری انجام شد. اینطور كه معلوم است با وجود پیشگوئی طالع بینتان، این قضیۀ موزۀ قوم نگاری بكلی با شكست مواجه شده است.
سلام و ارادت فراوان مرا به ”خانوم“ برسانید. حالش چطور است؟ واقعاً كه جایش پیش ما در تهران خالی است.
بدرود شبهای زیبای ونك كه هم اكنون دیگر در گذشته جا گرفته اید. یك خبر بد: قیمت مشروبات فوق‌العاده بالا رفته، هر شب، من با الكل 90 درجه، لبی تر مي‌كنم.
وآن بیچاره ” بالك “ (Balek) مصیبت كشیده چه شد؟ اگر اتفاقاً تولید مثل كرد، باید یكی از پسران خوبش را برای من كنار بگذارید. اما افسوس، گریه هم نكنید، كه گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلی من در این دنیای دون چند ماه پیش گم شد.
دربارۀ بوف كور، فكر مي‌كنم كه مطلقا لازم نیست كه دستنویس را از نو بررسی كنم مگر اینكه شما بخواهید با فرستادن نسخه ای مرا خوشحال كنید چرا كه من بیش از بیش پیر و تنبل شده ام.
پیغام شما را به كتابفروشی دانش دادم كه همین اواخر هم 11 بسته از كتابهائی را كه برایش فرستاده بودید دریافت كرده بود اما هنوز صورتحساب را دریافت نكرده است.
بالاخره از همۀ این حرفها گذشته، امیدوارم كه یكروز در این دنیا، دریكطرفی همدیگر را ببینیم! بهترین سلامهای من برای خانم و از طرف من این ” بالك “ بیچاره كه با وجود همۀ محبتها ی شما، دوستتان ندارد، را ببوسید.
بخت خوش و با مهر بسیار
صادق هدایت
136 خیابان هدایت
تهران

پیوستها

1- روژه لسکو (1975-1914)
2- صادق هدایت، نامۀ فرانسه به روژه لسکو، تهران ، 25 فوریه 1943 [6/12/1321] .
3- مؤسسۀ دانش ، نامۀ انگلیسی به روژه لسکو، تهران، 21 اکتبر 1943 [28/7/1322].
4- "مجلۀ قاهره"، روی جلد و پشت جلد شمارۀ 48-147، فوریه – مارس 1952.

[عکسهای پيوستی در متن آمده اند]

بالای صفحه