نشانهای دیگر ازین سفر دوم را در نامه
ای مییابیم که به تاریخ 21 اكتبر 1943
(28 مهر 1322)، مدیر
كتابفروشی دانش از تهران، به زبان انگلیسی به روژه لسكو
نوشته است و به نشانی انجمن فرانسه در دمشق فرستاده است. برگردان فارسی این نامه
كه پس از پایان آن سفر دوم نوشته شده، و از هدایت و كنجكاویهای ذهنی و فكری او
هم خبری می دهد، چنین است:
آقای عزیز،
بنا به تقاضای دوستمان آقای صادق هدایت، به پیوست فهرستی از آخرین انتشارات
ایرانی را تقدیم ميكنیم .
خوشوقت خواهیم شد كه نسخی ازین كتابها و یا كتابهای دیگر را در مبادله با
نسخههایی از كتب موجود ادبیات فرانسه و از جمله از آثار خود شما عرضه كنیم.
خواهشمند است سه دوره از آثار خودتان را همراه منتخبی از آخرین آثار فرانسوی
مانند
Imaginaire.par
[J. -] P. Sartre و Contrepoint par A. Huxley, Ed. Stock
را برای ما بفرستید و صورت سفارشی خود را از كتابهای ما ارسال دارید.
فهرست آخرین انتشارات ما در زیر ارائه گردیده است .
همراه با احترامات فائقه
پس ، در آن ایام جنگ جهانی دوم، كه همۀ راههای عادی
تماس مختل شده بود، به معرفی دوستمان هدایت، كوششی هم شده بود كه با برقراری
نوعی مبادله و چه بسا معاوضه، دسترسی خوانندگان فارسيزبان به كتابها و نشریات
فرانسوی سهل و ممكن گردد. البته از اینكه چنین تمهیداتی چه حاصلی داده است خبری
نداریم اما لااقل می دانیم كه در تهران آن سالها كه هنوز حرف و سخنی از
ژان
پل سارتر و
اگزیستانسیالیسم و یا
آلدوس هاكسلی بر سر زبانها
نبوده است آدمهائی هم در جستجوی دستیابی به آثار این كسان بوده اند. آن كتاب
سارتر در 1940 انتشار یافته است كه شاید هم عنوان آن را بتوان تخیلی تر
جمه كرد وآن كتاب هاكسلی در 1927 در انگلستان چاپ شده و همان سالها هم به زبان
فرانسه برگردانده شده است و
محمود صناعی عنوان آن را به فارسی نغمه
های همساز ترجمه كرده است (نگ: محمود صناعی،آلدوس هاكسلی، سخن، سال 2،
شمارۀ 2، بهمن 1323، ص. 110- 105).
پس از آن دومین مأموریت تحقیقی در تهران ، لسكو چه می
شود؟
لسكو تا 1944 در دمشق است. در 1942-1941 ، مدیر مدرسۀ عالی عربی در دمشق است و
از 1942 تا 1944 هم دبیر كل
انستیتو فرانسۀ
دمشق است. در 17/ 8/1944 ، در
عداد كارمندان سیاسی وزارت خارجۀ فرانسه در می آید و ازین پس به مشاغل و
مأموریتهای سیاسی می پردازد ( تونس: 1945-1944، قاهره: 1953-1947 ، مكزیك:
1955-1954 ، تهران :1962-1960 ، عمان: 1968- 1962 و بانكوك : 1972-1968 ) .
مأموریت او در قاهره ( مصر) از اوت 1947 ( 23 مرداد 1328 ) آغاز می شود و او
نخست دبیر اول شرق (
Premier secrιtaire d Orient ) است و سپس رایزن دوم شرق (
1953-1951 ) می شود. در تهران (1962-1960 ) او رایزن اول سفارت فرانسه است . از
تهران ، با عنوان و مقام سفیر فوق العاده و مختار به عمان (هاشمی اردن) می رود
(1968-1962) و از آنجا هم با همین عنوان و مقام به بانكوك ( تایلند) گسیل می شود
(1972- 1968). و این دیگر آخرین مقام و مأموریت اوست ( نگ:
Annuaire
diplomatique ; 1975, p. 937).
ازین پس، همچنانكه فرزانه نوشته است دوران صبر و انتظار
است و سپس رویارویی با آن بیماری مرگ
آیین.
روژه لسکو در روز سهشنبه 4 فوریه 1975 / 15 بهمن 1313 در
پاریس در میگذرد.
ناگفته نماند که لسکو از جمله
افسانۀ نیما یوشیج را هم به زبان فرانسه
ترجمه کرده است (نگ.: یادنامۀ هانری ماسه، تهران، اتنشارات دانشگاه تهران،1963،
ص. 258-229 ).
از روابط هدایت و لسكو در سالهای پس از آن اقامت دوم چه
می دانیم؟
در این زمینه در نامه های هدایت به
شهید نورائی اشاره هایی می یابیم كه نقل آنها
بیفایده نیست و می تواند روشنگر هم باشد. مكاتبات هدایت با شهیدنورائی از 7
ژانویه 1946 (17/10/1324 ) آغاز ميشود و با نامۀ مورخ 23 نوامبر 1950
(2/9/1329) هدایت كه در آن دوستش را از حركت عنقریب خود به سوی پاریس خبردار
ميكند پایان ميیابد (نگ.: صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی، چاپ
دوم با تصحیحات و اضافات، پیشگفتار : بهزاد شهیدنورائی؛ مقدمه و توضیحات: ناصر
پاکدامن، پاریس، کتاب چشمانداز، 1379، 322 ص.).
نخستین بار در 8 شهریور 1325 است كه هدایت سراغ آشنایان خود را در پاریس
ميگیرد: ...از Henri Massι و Lescot چه خبری دارید؟ هانری ماسه مشغول چه كاری
است؟ اگر او را دیدید سلام مرا برسانید..... و بعد دیگر خبری نیست تا كتاب
افسانه ها
ی صبحی به چاپ می رسد (1325 ) . هدایت در 29/1/1326 می
نویسد كه از كتاب اخیر صبحی كه فرستادم یك جلد به لسكو بدهید و بعد از آن در
نامۀ 24/2/1326 باز مينویسد: ..دو جلد كتاب اول صبحی را ، یكی به اسم هانری
ماسه و دیگری برای لسكو...فرستادم. حالا برسد یا نرسد دیگر نمی دانم...كتاب
زیر گنبد كبود را برای لسكو می فرستم....
و بعد مثل اینكه شهید نورائی از لسكو و ترجمه اش از بوف
كور نوشته باشد، هدایت در پاسخ می نویسد:
اینكه نوشته بودید لسكو
خیال دارد حق ترجمه خود را به من واگذار بكند، جداً مخالفم و از گرفتن آن پرهیز
خواهم كرد. این مطلب را مخصوصاً به او بگوئید. چون در مملكتی كه در هیچ مورد حق
آدم ادا نشده حالا كلاهبرداری از لسكو كه زندگی درخشانی ندارد و زحمت ترجمه را
كشیده و بعلاوه حق ترجمه برای ایران وجود ندارد خیلی مردرندی است فقط ممكن است
چند جلد از كتابش را برایم بفرستد...
در نامۀ دیگری به تاریخ 22/4/1326 ، هدایت در پاسخ شهید
نورائی كه از چاپ دو داستان كوتاهی كه او به زبان فرانسه نوشته بود صحبت ميكند
مينویسد:
راجع به چاپ دو حكایت
فرانسه، در صورتیكه تصمیم گرفته اید خوب است یك نفر آنها را مرور بكند. مثلاً
لسكو شاید بتواند
این كار را بكند . یكی از آنها Sampinguι به نظرم قابل چاپ نیست
ولیكن آن دیگری Lunatique را بعد از اصلاح، مثلاً لسكو در دنبالۀ بوف كور می
تواند چاپ بكند.
و بعد اضافه ميكند كه
كاغذش تاریخ و آدرس
نداشت. من یكی دو كتاب كه خواسته بود به آدرسی كه برایم فرستاده بودید ارسال
كردم اما هنوزجواب كاغذش را نداده ام.
در نامۀ بعدی (18/5/1326 )، هدیت بازهم می پرسد كه
نمیدانم افسانه های صبحی به دست ماسه و لسكو رسید یا نه؟ و سپس اضافه می كند
كه جواب لسكو را هنوز نفرستاده ام. فقط چند جلد كتاب از جمله زیر گنبد كبود
را به آدرسی كه داده بودید فرستادم. كاغذ خودش آدرس نداشت.
نشانی لسكو همچنان در نامۀ بعدی (6/7/1326 ) هم مطرح است
: بهر صورت اگر آدرس Lescot را دارید برایم بفرستید. مدتهاست كه كاغذی بدون
آدرس فرستاده هنوز جوابش را نداده ام .آدرسی كه قبلاً داده بودید [را] گم كرده
ام .
از لسكو در نامۀ مورخ 11/8/1326 هم خبری هست: هانری كربن
، ایرانشناس فرانسوی كه هر ساله نیمی از سال را در تهران می گذراند به هدایت خبر
می دهد كه لسكو به قاهره رفته . مأموریت گرفته . و هدایت اضافه ميكند كه
من بالاخره جواب كاغذش را ندادم... . حدود ده ماهی بعد(11/9/1327)، باز هم به
اشارهی به لسكو در این نامه ها بر می خوریم : با لسكو ، من هیچ جور مكاتبه
ندارم. دو سال قبل كاغذی نوشت جوابش را ندادم. فقط شنیده ام كه در سفارت فرانسه
در قاهره است. حالا كجاست و چه می كند فقط خدا می داند! .
بار دیگری كه صحبت لسكو در ین نامه ها به میان می آید
زمانی است كه سخن از چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف كور است. هدایت در تهران با نویسنده
ای
فرانسوی آشنا ميشود به نام
ژوزف بریتباخ (Joseph Breitbach ) كه البته
خیلی هم مایل است كه معلوماتی از او بخواند :
به او وعده دادم كه ترجمۀ
فرانسۀ بوف كور در كتابخانۀ Grasset [گراسه] ممكن است چاپ شود و هر وقت چاپ شد
از لحاظش خواهم گذرانید. مدتها گذشت . اخیراً كاغذی نوشته و بسیار اظهار وحشت
كرده كه رئیس این كتابخانه محكوم شده و چون ممكن است ترجمۀ این كتاب از بین برود
حاضر است به فوریت اقدامات مقتضی را انجام بدهد به این معنی كه با مترجم و با
كتابخانه داخل مذاكره بشود و در صورت لزوم این ترجمه را در كتابخانۀ دیگر به چاپ
برساند. باز هم بگوئید كه خاج پرستان بیوفا هستند! من در جوابش نوشتم كه مترجم
از قراری كه شنیده ام به مصر انتقال یافت و درین صورت كار بسیار مشكلی است كه
بتواند اورا پیدا بكند وانگهی من دخالتی در
این امور ندارم و هر كار كه از دستش
بر می آید می تواند بكند... (27/7/1327).
در این نامه ها آخرین باری كه به لسكو اشاره
ای می شود در
نامۀ مورخ 13 خرداد 1329 است:
چندی پیش كاغذی از Lescot
[لسكو] داشتم. راجع به چاپ ترجمۀ بوف كور نوشته بود و یكی از دوستانش Souppault
كه عضو Unesco است [ را ] به من معرفی كرد. چند شب پیش در تهران از او ملاقات
كردم . آدم عجیب بامزه ی بود . مقداری وعدۀ سرخرمن داد و حالا پاریس است...
فیلیپ سوپو از شاعران بنام فرانسه بود و از نام آوران مكتب
سوررئالیست. او هم از جمله كسانی بود كه بهنگام انتشار ترجمۀ فرانسۀ بوف كور نقد
ستایش آمیزی بر آن نوشت ( نگ : Ph. Souppault, «La Chouette
aveugle », Journal de Genθve, 6/9/1953 )
و این پایان اشارات هدایت است به لسكو. پس از ین چه گفته
است و در آن اقامت چند ماهۀ پاریس هیچ در فكر آن دوست و ترجمه اش از آن كتاب هم
بوده است یا نه ؟ هیچ نمی دانیم. سالها پیش ، در آن نامه نوشته بود از همۀ این
حرفها گذشته، امیدوارم كه یكروز در این دنیا، در یكطرفی همدیگر را ببینیم!
اینطور هم نشده بود.
می دانیم كه انتشار چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف كور تا زمانی كه
هدایت در حیات بود عملی نشد. هدایت در آخرین ساعات هفتم و نخستین ساعات هشتم
آوریل 1951 / ساعات پایانی هفدهم یا ساعات آغازین هجدهم فروردین 1330) آوریل
1950 / اردیبهشت 1330 در پاریس خودكشی ميكند و لسكو كه در آن زمان همچنان در
مأموریت مصر است در 31 مه 1951/ 9 خرداد 1330 دراخبار ادبی (Nouvelles
littιraires )، هفته نامۀ ادبی و بسیار معتبر فرانسه، مقاله
ای مينویسد در رثای
دوستش با عنوان
ایران، تنها سرزمین نفت نیست كه در همان زمان
نادر نادرپور آن
را به فارسی برگردانده است. (برگردان دومین این مقاله از حسن قائمیان است که
نخست بی ذکر نام مترجم در
کبوتر صلح (شمارۀ 4، اول تیر 1330، ص. 31-28)
انتشار یافت و پس از آن هم با ذکر نام مترجم در : نظریات نویسندگان بزرگ خارجی
دربارۀ صادق هدیت، زندگی و آثار او، ترجمۀ حسن قائمیان، یادشده. برای تجدید
چاپی ازین ترجمه نگ.: مریم دانائی برومند [گردآورنده]، ارزیابی آثار و آرای
صادق هدایت ، تهران، نشر آروین، 1374 ، ص. 56-53 ).
لسکو در این مقاله مینویسد که
خبری کوتاه در
روزنامهها، مرگ صادق هدایت، بزرگترین نویسندۀ ایرانی عصر ما را در پاریس اعلام
کرد . افسوس که درغوغای روزگار ما، این خبر تقریباً بیصدا گذشت.
نهم آوریل، در کوچۀ شامپیونه [Championnet]، صادق هدایت،
با روشی تعمداً ساده و بیشک با خندهای لبریز از گستاخی و تحقیر که یارانش
بخوبی با آن آشنا بودند به زندگی خود پایان بخشید.
او پاریس، شهری را که پیش ازاینها در آن دانش آموخته بود،
نخستین شادیها و درد های خود را در آن شناخته یود و نخستین آثار هنری خود را در
آن پرداخته بود، برای مردن نیز برگزید.
در بارۀ زندگی او چیز کمی میتوان گفت. بجز ایام دوگانۀ
اقامتش در فرانسه و بجز سفر نسبتاً کوتاهش به هندوستان، تقریباً سراسر حیاتش در
تهران، در زیر عادیترین ظواهر، علیرغم غنیترین تجارب درونی او، سپری شد. هوش
واستعدادش، صرفنظر از اصالتش، همۀ امکانات پیروزی را به او عرضه می داشت، اما
خصائص باطنی او، زندگی محقر و دردناکی برایش برگزید. با صداقت عظیم و فروتنی
عمیق او، شهامت معنوی همراه بود که غالباً به رمیدن دیگران میانجامید. اما اگر
رفتارش گاهگاهی او را درخور انتقاد برخی از هم میهنانش نشان می داد، هرگز هیچ
دشمنی برای او نمیتوان شناخت، در حالی که دوستانش برای او میگریند. روانی بدان
گونه پاک، چنین تکریمی را نیز سزاوار است.
نام صادق هدایت بعنوان بنیانگذار اصلی ادبیات نوین ایران
پایدار خواهد ماند. آثار او، عملاً جان [و توان] تازه ای به ادبیات ایران
میبخشد؛ مسبب رستاخیزی که باید آیندهای برای این ادبیات تضمین کند برازندۀ
پیشینۀ نامدار آن. انقلابی این چنین، به یقین، برای ایران همان وفور برکتی را
موجب خواهد شد که در کشور ما گروه
پله یاد (Plιοade) [در قرن هفدهم] و
رمانتیکها [در قرن نوزدهم] موجب شدند (روژه لسکو، ایران تنها سرزمین نفت
نیست، ترجمۀ نادر نادرپور، شاهد، 424، 17 تیر 1330، ص. 4).
ازین پس بخش پایانی مقاله است که به بحث از آثار هدایت و
مقام او در ادبیات معاصر ایران ادامه میدهد.
بار دیگری که لسکو در بارۀ هدایت مینویسد به مناسبت
انتشار ترجمۀ بوف کور است. همچنان که گفتیم این ترجمه را نخستین بار
مجلۀ
قاهره(La Revue du Caire) در چند شمارۀ متوالی خود منتشر میکند. چاپ این
ترجمه در این مجله که در شمارههای 148 - 147 ، فوریه - مارس 1952 ( بهمن -
اسفند 1330 ) آغاز میشود ( ص. 192- 172 ) در شمارههای بعدی دنبال میشود ( 149
، آوریل 1952 ، ص. 391 - 367 ؛ 151، ژوئن 1952، ص. 185 - 165 ؛ 152، سپتامبر
1952، ص. 263 - 234 و 153، اکتبر 1952، ص. 435 -424 ) . مجلۀ قاهره ، مجلهای
است به زبان فرانسه که همچنان که از نامش بر میآید در قاهره منتشر میشود .
سراسر مجله و مطالبش به زبان فرانسه است و تنها در روی جلد ، نام مجله به عربی
آمده است :
لاریفی دی کیر .
در پشت جلد مجله، در معرفی آن و اهدافش چنین میخوانیم :
مجله قاهره ، مهمترین مجلۀ فرانسوی زبان در خاورمیانه .
در خدمت مبادلۀ فرهنگی میان شرق و غرب .
برنامۀ ما :
ـ شناساندن آثار اصلی زبان عربی، اعم از کلاسیک یا معاصر
، به مردم جهان.
ـ مطلع ساختن روشنفکران اروپاییاز گرایشهای مهم و مسایل
فرهنگی که نخبۀ روشنفکران شرق را به خود مشغول میدارد.
ـ انتشار کلیۀ نوشتههای مهم در بارۀ تاریخ و تمدن مشرق،
اعم از اینکه آثار متخصصان اروپا باشد یا متخصصان مصر و یا شرق.
ـ فراهم آوردن امکان برای نویسندگان فرانسوی زبان مصری تا
آثار خود را عرضه کنند و در جهان سنجیده شوند .
ـ آگاه کردن محافل فرهیختۀ مصر و مشرق از گرایشهای
روشنفکری و مهمترین آثار هنری غرب .
مجله
در 1938 بنیاد گذاشته شده است. در دسامبر 1951
الکساندر پاپادوپولو
(Alexandre Papadopoulo) مدیر مجله است و تا 1953 هم همچنان مدیریت مجله با او
میماند. در میان همکاران مجله هم نام بسیاری از بزرگان علم و ادب و شرق شناسی
فرانسه را مییابیم. نویسنگان مصری فرانسوی زبان هم فراوانند. بی شک مجله از
کمکهای مستمر دولت فرانسه هم برخوردار بوده است.
ترجمۀ بوف کور را مقدمهای همراهی میکند با عنوان صادق
هدایت. در این متن ، لسکو بسیاری از مضامینی را که پیش از این در مقالۀ کوتاه
یاد شدهاش به مناسبت خودکشی هدایت به اجمال متذکر شده بود با دقت و تفصیل
بیشتری تکرار میکند . و این همان متنی است که بعدها که این ترجمه، بصورت کتاب
منتشر میشود (1953) در مقدمۀ کتاب هم میآید (ص. 20-9) و تا آنجا که این قلم
میداند تا کنون به فارسی برگردانده نشده است .
لسکو از ادبیات کهن فارسی میگوید و پیشینۀ هزار سالهاش،
و این که در دوران ما، تحت تأثیر غرب برخی نویسندگانِ ایرانی چنین نیاز دیدند که
خود را از چنین میراثی رها سازند و هنر نوتری را در کشور خود پایهریزی کنند
و هدایت از جملۀ ایشان بود و بوف کور مهمترین اثر اوست .
«از زندگی ظاهری او سخن
کمی میتوان گفت. استقلال فکری، حجب و فروتنی و خلوص باطن او موجب شده بود که در
عمل ، زندگی بی سر و صدا و رنجهای انسان نخبهای را برگزیند که سازش و مصالحه
نمی پذیرد. تنها رئوفت قلبی فراوان او، ذهنی همواره چالاک در یافتن جنبۀ مضحک
امور و همچنین مدارا و تساهل با کسانی که دوست داشت، بیاعتنائی او بهاین جهان
را تعدیل میکرد .»
از این پس لسکو به اختصار از زندگی و آثار هدایت مینویسد
و سپس در بارۀ بوف کور مینویسد و در پایان از ترجمۀ خود میگوید :
شرایط گوناگون ، انتشار
این ترجمه را که متأسفانه پس از مرگ نویسنده صورت میگیرد به تأخیر انداخت .
وی در 1942 دوستانه پذیرفته بود که مرا در انجام آخرین
اصلاحات یاری دهد، با این که به این ترتیب از کمکی ارزش ناپذیر بهرهمند شدم
امّا خود از نواقص متنی که به چاپ میسپارم غافل نیستم. باز آفرینی زیباییهای یک
اثر فارسی در زبان ما بدون ضایع کردن خصلتهای متن اصلی، با اینکه اغلب هم
خوانندۀ اروپایی را سر در گم و مشوش میکند وظیفهای دشوار است و ایرانشناسان به
این نکته وقوف کامل دارند. در واقع زبان فارسی نه از آن حشو و زوائد، و نه از
تکرارهایی میهراسد که ذوق و سلیقه، ما را به پرهیز از آنها برمیانگیزد و نه از
آن تصویرهایی که به طبع ما حیرتآور و یا پر آب و رنگ مینماید. بنابراین، ترجمه
اگر نخواهد نامطلوب نماید گاهی باید از وفاداری به اصل دور افتد، ایجاز پیشه
گیرد، چندین لفظ مترادف ( خاصه صفات وصفی ) را که بیآنکه غنایی در معنی پدید
آورد در جملهای آمده، در یک لفظ گرد آورد، برخی تشبیهات را تغییر دهد. امّا من
چنین آزادیهایی را بر خود روا نداشتم، مگر آن زمان که به نظرم مطلقاً ضرور آمدند
و آنجا هم که در شک بودم امتناع را مرجح دانستم. مثلاً به این ترتیب است که در
ترجمه فرانسه ، دهان قهرمان زن مزۀ تلخ کونۀ خیار را دارد همچنان که در فارسی.
شاید که این امر شگفتی خواننده را برانگیزد. امّا هر تصویر دیگری به متن لطمه
فراوان میزد.
بالاخره نکتۀ دیگر: ممکن است که چندین قطعۀ کتاب بیش از
اندازه متکلف و پر طمطراق ـ نظرم به آغاز قسمت اوّل است ـ و یا نا روشن و حتی نا
منسجم جلوه کند. فراموش نباید کرد که نویسنده دانسته در پی چنین اثرهایی بوده
است که ترجمان احوال بیماری میشود که سرگذشت خود را در فاصلۀ میان دو
هذیانگویی برای ما حکایت میکند. سبکِ عامداً مغلق رویداد نخست و سبکِ گاهی
بسیار عامیانه و مبتذلِ رویداد دوّم از دو وضع روحی متضاد ناشی میشود که خود
باز هم این تقابل را شدت میبخشد .
این است همۀ آنچه به مناسبت انتشار نامهای به تاریخ 25
فوریه 1943 ( مطابق با 6 اسفند 1321) از صادق هدایت به رژه لسکو فراهم آورده شد.
اکنون با مترجم بوف کور به زبان فرانسه آشنایی بیشتری داریم که چه زمان به ایران
آمد و با هدایت چگونه آشنا شد و آن رمان هدایت را در چه زمان و چگونه به
فرانسه برگرداند و بعد هم رابطۀ او با هدایت چگونه بود و هدایت را چگونه میدید
و چگونه میشناخت و مقام او را چه میدانست. در سطوری که گذشت از زندگی و
فعالیّتهای آن سالهای پایانی عصر طلایی هم لحظهها و تصویرهایی میبینیم (آن
داستان تهیۀ سخنرانی برای رئیس ادارۀ کل موسیقی کشور در بارۀ موسیقی و اثرات
آن بر جمادات و نباتات و حیوانات و استناد به تحقیقات دانشمندی هندی در خواب هم
مرا رها نکرد : مثل این که ما جایی دعوت داشتیم. جای مهمی بود. مهم از این نظر
که لباس بهتر و مرتب میخواست که ما نداشتیم. و بالاخره با همان سر و وضعی که
داشتیم رفته بودیم. اینطور مینمود. در هر حال الان من روی لبۀ تخت نشسته بودم و
او هم روی زمین دراز کشیده بود. من گفتم: بالاخره اصل قضیه چه بود ؟ جمالزاده
نوشته که سخنرانی بوده و شما هم متن سخنرانی را نوشتهاید و دادهاید به دست
سخنران و سخنران هم آن متن را به مناسبت مراسمی در برابر بزرگان و دانشمندان
خوانده است و شما هم آن ته سالن نشستهاید و به ریش همه خندیدهاید! الان اصلاً
یادم نیست که آن مقالهها در مجلۀ موسیقی به عنوان متن سخنرانی چاپ شده است و یا
به عنوان مقاله ؟ در هر حال، آنها را سالها قبل خوانده بودم و همان موقع این حرف
که عالِم هندی اثر موسیقی بر گیاهان را کشف کرده توجهم را جلب کرده بود. در
جوابم حرفهایی زد که من یادم نیست که روایت جمالزاده را تأیید کرد که کنفرانسی
بوده و یا اینکه اصلاً مقالهای بوده. و همانطور روی زمین دراز کشیده بود. عینک
به چشم و با پیراهنی آستین بلند و سفید. و بعد من پرسیدم: پس عکسالعمل آن مدیر
چی بود؟ مگر با شما رفیق نبود؟ یعنی نفهمیده بود؟ بعد هم نفهمید؟ از جوابی که
داد فقط عصبانیت مدیر یادم مانده. و بعد هم گفت: ما جوانهای 24-23 ساله بودیم
. مدام آدم و عالم را دست میانداختیم. مدیر به خشم آمده بود، امّا خشم او دور
میزی، در یکی از نشستهای مشروب خوری، با چندتا گیلاس و مقداری اخم و تَخم و
خوش و بش حلّ شد و حالا دستهایش را زیر سرش به هم گره زده بود و سقف را نگاه
میکرد. بیدار که شدم فهمیدم خواب صادق هدایت دیدهام و در آن میانههای خواب و
بیداری تند حساب کردم که ببینم در آن حوالی شهریور بیست، سن هدایت چقدر بوده! و
بعد با خودم و به خودم خندیدم. فس و فس در مقاله نویسی، این عواقب را هم دارد! )
حالا دیگر میرسیم به آن نامۀ فرانسه که بدون خط خوردگی نوشته شده است. نامه پس
از بازگشت لسکو از دومین اقامت خود در تهران نوشته و به دمشق فرستاده شده است.
چه حرف مهمی دارد ؟
اشارهای به شبهای ونک؟ اشارهای به ترجمۀ بوف کور که اگر هم در سفر نخستین
آغاز شده باشد درین دومین مأموریت تحقیقاتی لسکو در تهران است که صورت نهائی خود
را یافته است و اکنون لسکو میخواهد که هدایت آن را مجدداً بازبینی نماید و
هدایت نمیخواهد چرا که بیش از پیش پیر و تنبل شدهام؟ و یا داستان حیوانها :
سگی که صاحبش نمیداند چگونه محبتش را به خود جلب کند و یا گربهای که رفته است
و باز نیامده است : گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلای من در این دنیای دون! ؟
تهران ، 25/2/43 [6/12/1321]
روژۀ عزیزم،
مدتها پیش بود كه آقای
گدار شخصاً مرقومۀ شریف را به من داد. كتابها ی شما هم
همانروز به دستم رسید. هزار بار تشكر. خیالتان راحت باشد توزیع فوری انجام شد.
اینطور كه معلوم است با وجود پیشگوئی طالع بینتان، این قضیۀ موزۀ قوم نگاری بكلی
با شكست مواجه شده است.
سلام و ارادت فراوان مرا به خانوم برسانید. حالش چطور است؟ واقعاً كه جایش پیش
ما در تهران خالی است.
بدرود شبهای زیبای ونك كه هم اكنون دیگر در گذشته جا گرفته اید. یك خبر بد: قیمت
مشروبات فوقالعاده بالا رفته، هر شب، من با الكل 90 درجه، لبی تر ميكنم.
وآن بیچاره
بالك (Balek) مصیبت كشیده چه شد؟ اگر اتفاقاً تولید مثل
كرد، باید یكی از پسران خوبش را برای من كنار بگذارید. اما افسوس، گریه هم
نكنید، كه گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلی من در این دنیای دون چند ماه پیش گم شد.
دربارۀ بوف كور، فكر ميكنم كه مطلقا لازم نیست كه دستنویس را از نو بررسی كنم
مگر اینكه شما بخواهید با فرستادن نسخه ای مرا خوشحال كنید چرا كه من بیش از بیش
پیر و تنبل شده ام.
پیغام شما را به كتابفروشی دانش دادم كه همین اواخر هم 11 بسته از كتابهائی را
كه برایش فرستاده بودید دریافت كرده بود اما هنوز صورتحساب را دریافت نكرده است.
بالاخره از همۀ این حرفها گذشته، امیدوارم كه یكروز در این دنیا، دریكطرفی
همدیگر را ببینیم! بهترین سلامهای من برای خانم و از طرف من این بالك بیچاره
كه با وجود همۀ محبتها ی شما، دوستتان ندارد، را ببوسید.
بخت خوش و با مهر بسیار
صادق هدایت
136 خیابان هدایت
تهران
پیوستها
1- روژه لسکو (1975-1914)
2- صادق هدایت، نامۀ فرانسه به روژه لسکو، تهران ، 25 فوریه 1943 [6/12/1321] .
3- مؤسسۀ دانش ، نامۀ انگلیسی به روژه لسکو، تهران، 21 اکتبر 1943 [28/7/1322].
4- "مجلۀ قاهره"، روی جلد و پشت جلد شمارۀ 48-147، فوریه مارس 1952.
[عکسهای پيوستی در متن آمده اند]
بالای صفحه