در عظيم خلوت من               در عظيم خلوت من / هيچ غير از شکوه خلوت نيست ... ـ فريدون ايل بيگی            به سراغ من اگر می آئيد / نرم و آهسته بيائيد / مباد که ترک بردارد / چينی نازک تنهائی من

        m.ilbeigi@yahoo.fr                                                lundi, 04. février 2019 

                                               

                             

نوشته های : 1381    1382     1383    1384    1385    1386    1387       گاه  به گاه
              


دو ترجمه  از ترانه ای از ژان فرا ، خوانندهء فرانسوی (1930 ـ 2010)
 تراب حق شناس / م. ایل بیگی

( باحروف قرمز از تراب حقشناس* و با حروف سياه  از م. ايل بيگی)

 

-
“J’ai souvent pensé c’est loin la vieillesse
غالباً پیش خود فکر کرده ام که پیری حالا حالاها زود است

چه بارها انديشيدم که پيری چه دورادورست


Mais tout doucement la vieillesse vient
اما آرام آرام پیری سر می رسد

اما پيری لنگان لنگان می رسد


Petit à petit par délicatesse
ذره ذره با ظرافت

بلطافتی اندک


Pour ne pas froisser le vieux musicien
مبادا نوازندهء پیر را بیازارد

که نرنجاند نوازندهء پير را


Si je suis trompé par sa politesse
اگر من گول نزاکت او را خورده ام

اگرچه گول نزاکتش خوردم


Si je crois parfois qu’elle est encore loin
اگر گاه فکر می کنم که هنوز زود است

اگرچه ،  به گاه ، دورادورش می انگارنم


Je voudrais surtout qu’avant m’apparaisse
به ویژه از آنرو ست که آرزو داشتم نخست ببینم

هم ازآنرو که میخواستم به رويتم آید


Ce dont je rêvais quand j’étais gamin
همان را که در بچگی در رؤیا داشتم

همانچه که در رويای کودکانه ام داشتم


Ah qu’il vienne au moins le temps des cerises
آه که دست کم موسم گیلاس فرا رسد

آه ! چه خوبست آمدن ِ  موسم گیلاس [فصل تابستان]


Avant de claquer sur mon tambourin
پیش از آنکه بر طبلم بکوبند

پيش از تپيدن بر طبلم


Avant que j’aie dû boucler mes valises
پیش از آنکه به ناگزیر چمدانم را ببندم

پيش از ناگزيريم به بستن چمدانم


Et qu’on m’ait poussé dans le dernier train
و مرا به درون آخرین قطار هل دهند

وپيش از آنکه هُلم دهند به آخرين قطار


Bien sûr on dira que c’est des sottises
مسلم است که می گویند این حرفها احمقانه است

و حتا خواهندگفت چه مزخرفانه حرفی

 
Que mon utopie n’est plus de saison
که اتوپی من دیگر موسمش سر رسیده است

و موسم خيال واهی ام به سر رسيده است


Que d’autr’ ont chanté le temps des cerises
که دیگرانی ترانهء موسم گیلاس را سر دادند

که ديگرانی ترانهء موسم تابستانهء گيلاس سر دادند


Mais qu’ils ont depuis changé d’opinion
اما از آن پس رأیشان را عوض کردند

اما از اينرو به آنرو شدند


Moi si j’ai connu des années funestes
من اما اگر سال های نکبتبار دیده ام

منی که شرمگنانه سالهارا ديده ام

Et mes cerisiers des printemps pourris
و گیلاس های بهارانم پوسید

و گیلاس های بهارانم پوسیدند


Je n’ai pas voulu retourner ma veste
من نه خواستم رنگ عوض کنم

من نه خواستم رنگ عوض کنم


Ni me résigner comme un homme aigri
نه چون آدمی سرخورده تسلیم شدم

نه آنانچون سرخورده آدمی تسليم شونده


Ah qu’il vienne au moins le temps des cerises
آه ای کاش موسم گیلاس سررسد

آه ای کاش موسم [تابستانه]  گیلاس سررسد


Avant de claquer sur mon tambourin
پیش از آنکه طبل مرا بکوبند

پيش ازآنکه برطبلم بکوبند


Avant que j’aie dû boucler mes valises
پیش از آنکه به ناگزیر چمدانم را بربندم

پيش از بربستن به ناگزير چمدانم


Et qu’on m’ait poussé dans le dernier train
و مرا به درون آخرین قطار هل دهند

و هُلم دهند به آخرين قطار


Tant que je pourrai traîner mes galoches
تا زمانی که بتوانم پاهایم را بکشم

تا به آنگاه که بتوانم گالوش هايم را به اينجا و آنجا بکشم


Je fredonnerai cette chanson-là
این ترانه را زمزمه می کنم

زمزمه گر اين ترانه خواهم شد


Que j’aimais déjà quand j’étais gavroche
از همان زمان که پسربچه یی تخس بودم

از همان زمان که پسربچه یی تخس [لابلای آشغلالدانی های پاريس] بودم**


Quand je traversais le temps des lilas
از همان زمان که دورهء شوخ و شنگی ام را طی می کردم .

همانکاه که طی میکردم کشتزارهای درخت ياس


Que d’autres que moi chantent pour des prunes
بگذار کسانی دیگر جز من برای هیچ و پوچ آواز سر دهند
که ديگرانی سر مي دهند هرآنچه آواز هيچ و پوچ


Moi je resterai fidèle à l’esprit
من به روحیه ای وفادار می مانم

وفادار ماندم به خرد


Qu’on a vu paraître avec la Commune
که دیدیم با کمون پدیدار شد

خردی که پديدار شد با "کمون پاريس"


Et qui souffle encore au cœur de Paris
و هنوز در قلب پاریس می تپد

و هنوز می طپد در قلب پاريس


Ah qu’il vienne au moins le temps des cerises
آه ای کاش دست کم موسم  گیلاس فرا رسد

آه ای کاش دست کم موسم  گیلاس فرا رسد


Avant de claquer sur mon tambourin
پیش از آنکه طبل مرا بکوبند

پيش از آنکه بر طبلم بکوبند


Avant que j’aie dû boucler mes valises
پیش از آنکه به ناگزیر چمدانم را بربندم

پيش از بربستن به ناگزير چمدانم


Et qu’on m’ait poussé dans le dernier train”
و مرا به درون آخرین قطار هل دهند

..و هُلم دهند به آخرين قطار.

 

* برگرفته از :

http://www.asar.name/1984/06/1930-2010-jai-souvent-pense-cest-loin.html

** یکی از "قهرمانان" ويکتور هوگو در "بينوايان"

 

برای دیدن و شنيدن آوا- ترانه های ژان فرا ، بروید به اينجا :

http://xalvat.info/AvaVaNama/Nama/Motafaregheh/Jean%20Ferrat.htm