از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
سیف فرغانی
سیفُالدّین ابوالمحامد محمد فَرغانی
درگذشت
۷۴۹ هجری
در یکی از
خانقاههای
آقسرا
ملیت
ایرانی
نامهای دیگر
سیف فَرغانی
پیشه
شاعر
دوره
قرن هفتم و هشتم
هجری
مولانا سِیفُالدّین ابوالمَحامِد محمّد فَرغانی
از
شاعران
ایرانی قرن هفتم و هشتم
هجری
بود، وی اصلاً از
فرغانهی
ماوراءالنهر
بود که در دورهٔ سلطهٔ
ایلخانان
و
مغولان
در
آسیای صغیر
میزیست. وی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت در سال ۷۴۹
هجری و در یکی از
خانقاههای
آقسرا
وفات یافت.
رابطه با دیگر شعرا
سِیف
فَرغانی نسبت به
سعدی (۵۸۵
یا ۶۰۶ – ۶۹۱
هجری قمری ،
برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸–۶۷۱ هجری شمسی) ارادت تمام داشت و او را
استادِ سخن مینامید و با آن استاد بزرگ نوشت و خواند
داشتهاست. او در مدح سعدی شیرین سخن، قطعاتی دارد:
نمیدانم که چون باشد به معدن
زر فرستادن
به دریا قطره آوردن به کان
گوهر فرستادن
چو بلبل در فراق گل از این
اندیشه خاموشم
که بانگ زاغ چون شاید به
خنیاگر فرستادن
حدیث شعر من گفتن کنار طبع چون
آبت
به آتشگاه زرتشت است خاکستر
فرستادن
ضمیرت جام جمشید است و در وی
نوش جانپرور
برِ او جرعهای نتوان از این
ساغر فرستادن
تو کشورگیر آفاقی و شعر تو تو
را لشکر
چه خوش باشد چنین لشکر به هر
کشور فرستادن
[۱]
به جای سخن گر به تو جان فرستم
چنان دان که زیره به کرمان
فرستم
تو دلدار اهل دلی شاید ار من
به دلدار صاحب دلان جان فرستم
سخن از تو و جان ز من این به
آید
که تو این فرستی و من آن فرستم
اگر چه من از شرمساری نیارم
که شبنم سوی آب حیوان فرستم
تویی بحر معنی و من تشنهٔ تو
نگویی زلالی به عطشان فرستم؟
[۲]
سیف فَرغانی چند گاهی را در
تبریز
گذراند و در آنجا با
همام تبریزی
آشنا شد.
سیف
و شعر
موضوع قصیدههای سیف
فَرغانی که معرّف مهارت او در سخن پارسیاست، غالباً حمد خدا،
نعت
پیامبر اسلام
و وعظ و اندرز و تحقیق و انتقاد از نابهسامانیهای زمان و نیز
در استقبال و جوابگویی به استادان مقدّم بر خود چون رودکی و
خاقانی و کمالالدّین اسمعیل و سعدی و همام تبریزیاست؛ خود
سیف نیز اعتقاد داشت که شاعر استاد کسیاست که بتواند از عهدهٔ
نظیرگویی شاعران پیش از خود برآید. سیف تنها یک بار به مدح
شاهان پرداخت و آن قصیدهای در ستایش غازانخان، ایلخان مغول
بود که به اسلام گروید و این آیین را در قلمرو ایلخانی گسترش
داد. وی در قالبهای قصیده، قطعه، رباعی و غزل، شعر سروده است[
که از ۱۲ هزار بیت بیشتر است]؛ در قصیدههای خود ردیفهای
دشوار را برمیگزید و در ترکیبات و مفردات از وارد کردن آثار
لهجهٔ محلّی ابا نداشت.
وی در سخن از
سبک خراسانی
در قرن ششم هجری متأثر بود و به همین دلیل بود که وی را به
سرزمین فَرغانه و
ولایت سمرقند
منتسب میداشتند. کلام او ساده و روان است، و در آن واژههای
عربی کم به کار رفته است؛ هر چند گاه ترکیبهای عربی را با
ترکیبهای فارسی در بعضی از شعرهای خود درهم آمیخته، و گاه نیز
حتی یک مصراع را تماماً عربی آوردهاست. مانند «روی از خلق
بگردان که حق در اینست که توکلّت علیالله اینست».
باورها
غزلهای
سیف که شاید بیشتر متمایل به آنهاست، عادتاً وقف بر موعظهها
و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقتهای عرفانیاست و به شاعران
دیگر نیز سفارش میکنند که از مدیحهگویی پرهیز کنند و قناعت
پیشه کنند یا طبع خود را به غزلگویی و ستایش معشوق یا وعظ و
اندرز بگمارند.
بیان نقیصههای اجتماعی و برشمردن
زشتیها و پلیدیهای طبقهٔ فاسد جامعه، در اشعار سیف دیده
میشود. این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبهاست.
سیف فرغانی مسلمان و از
اهل سنت
بود و در فقه
مذهب حنفی
داشت؛ در عین حال از قدیمترین سخنورانیاست که در مرثیهٔ
شهیدان
کربلا
شعر گفتهاست. این قصیده، یکی از معروفترین واکنشهای اجتماعی
اوست که خطاب به سپاهیان مغول سروده شدهاست:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوِم محنت از پی آن تا کند
خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایّام ناگهان
برباغ و بوستان شمانیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و
عام
برحلق و بردهانِ شمانیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم
دراز!
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا
نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّش شیران گذشت
و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غُبارش
فرونشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها
بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروان سرای بسی کاروان
گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مُفتخر به طالعِ مسعود
خویشتن!
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما
ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر
کسان
بعداز دوروزاز آن شمانیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمّل سپر
کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدّتی
این گُل، ز گُلستان شما نیز
بگذرد
آبیست ایستاده دراین خانه مال
و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ
طبع!
این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حُکم
اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! خوهم که به نیکی
دُعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
[۳]
آثار سیف فرغانی
از وی دیوان اشعاری به جای
ماندهاست که شامل بخشهای زیر است:
رباعیات
غزلها
قصاید و قطعات
تنها اثر
باقیمانده از او دیوان وی است که خودش آن را گردآوری کردهاست
و این اثر را در دیباچهاش اینگونه معرفی کردهاست:
آن خداوندی که عالم آن اوست
جسم و جان در قبضه فرمان اوست
سوره حمد و ثنای او بخوان
کآیت عز و علا در شان اوست
گر ز دست دیگری نعمت خوری
شکر او می کن که نعمت آن اوست
بر زمین هر ذره خاکی که هست
آب خورد فیض چون باران اوست
از عطای او به ایمان شد عزیز
جان چون یوسف که تن زندان اوست
بر من و بر تو اگر رحمت کند
این نه استحقاق ما احسان اوست
از جهان کمتر ثنا گوی ویست
سیف فرغانی که این دیوان اوست
[۴]
منابع
در بخش اول شعرهایی را فهرست
کردهایم که در آنها سیف مصرع یا بیتی از سعدی را عیناً نقل قول کرده است
سعدی (بیت
۱ ):
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا - گر تو شکیب داری طاقت نماند
ما را
سیف فرغانی (بیت
۱۴ ): سعدی مگر
چو من بود آنگه که این غزل گفت - «مشتاقی و صبوری از حد گذشت
یارا»
سعدی (بیت
۱۰ ):
از ورطه ما خبر ندارد - آسوده که بر کنار دریاست
سیف فرغانی (بیت
۳ ): بیبهره ز
دولت غم تو - از محنت ما خبر ندارد
سعدی (بیت
۱۰ ): گفته
بودی همه زرقند و فریبند و فسوس - سعدی آن نیست ولیکن چو تو
فرمایی هست
سیف فرغانی (بیت
۶ ): گفتی از
اهل زمان نیست وفایی کس را - بنده را هست ولیکن چو تو فرمایی
نیست
سعدی (بیت
۱ ):
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست - یا شب و روز بجز
فکر توام کاری هست
سیف فرغانی (بیت
۱۰ ): گر بگویم
که مرا یار تویی بشنو، لیک - «مشنو ای دوست که بعد از تو مرا
یاری هست»
سعدی (بیت
۶ ): نه من خام
طمع عشق تو میورزم و بس - که چو من سوخته در خیل تو بسیاری
هست
سیف فرغانی (بیت
۵ ): گر من از
عشق تو دیوانه شوم باکی نیست - که چو من شیفته در کوی تو
بسیاری هست
سعدی (بیت
۱ ):
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست - گر امید وصل باشد
همچنان دشوار نیست
سیف فرغانی (بیت
۱۳ ): چون مدد
از غیر نبود صبر کن تا حل شود - «ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق
یار نیست»
سعدی (بیت
۹ ): به جمال
تو که دیدار ز من بازمگیر - که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
سیف فرغانی (بیت
۲ ): دور کن
پرده ز رخسار و رقیب از پهلو - که مرا طاقت نادیدن دیدار تو
نیست
سعدی (بیت
۱ ):
خوش میروی به تنها تنها فدای جانت - مدهوش میگذاری یاران
مهربانت
سیف فرغانی (بیت
۱۲ ): ای رفته
از بر ما ما گفته همچو سعدی - «خوش میروی به تنها تنها فدای
جانت»
سعدی (بیت
۹ ): عشقش حرام
بادا بر یار سروبالا - تردامنی که جانش در آستین نباشد
سیف فرغانی (بیت
۶ ): چون دامن
تو گیرد در پای تو چه ریزد - بیچارهای که جانش در آستین نباشد
سعدی (بیت
۸ ): کس ندانم
که در این شهر گرفتار تو نیست - مگر آن کس که به شهر آید و
غافل برود
سیف فرغانی (بیت
۷ ): آمن از
فتنهٔ حسن تو درین دوران نیست - مگر آن کس که به شهر آید و
غافل برود
سعدی (بیت
۱۲ ):
ما یوسف خود نمیفروشیم - تو سیم سیاه خود نگه دار
سیف فرغانی (بیت
۵۹ ):
ما یوسف خود نمیفروشیم - تو جان عزیز خود نگهدار
سعدی (بیت
۱۳ ): هر متاعی
ز معدنی خیزد - شکر از مصر و سعدی از شیراز
سیف فرغانی (بیت
۱۶ ): کآفرین
میکنند بر سخنت - شکر از مصر و سعدی از شیراز
سعدی (بیت
۱ ):
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش - بر که توان نهاد دل
تا ز تو واستانمش
سیف فرغانی (بیت
۹ ): سیف اگر ز
بهر تو مال فدا کند، مرا - «دست به جان نمیرسد تا به تو
برفشانمش»
سعدی (بیت
۲ ): تا چه
خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار - دست او در گردنم یا خون
من در گردنش
سیف فرغانی (بیت
۷ ): وصل و هجر
دوست میکوشند هر یک تا کنند - دست او در گردنم یا خون من در
گردنش
سعدی (بیت
۱ ):
میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم - خبر از پای ندارم که زمین
میسپرم
سیف فرغانی (بیت
۱۱ ): ور میسر
نشود دیدن رویت چه کنم - «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
سعدی (بیت
۱ ):
گر من ز محبتت بمیرم - دامن به قیامتت بگیرم
سیف فرغانی (بیت
۱۱ ): دل زنده
به عشق تست غم نیست - گر من ز محبتت بمیرم
سعدی (بیت
۱ ): ز
دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم - بجز رویت نمیخواهم
که روی هیچ کس بینم
سیف فرغانی (بیت
۱۱ ): چنان
افتادهٔ عشقت شدم جانا که چون سعدی - «ز دستم بر نمیآید که یک
دم بی تو بنشینم»
سعدی (بیت
۱ ):
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان - کاین شب دراز باشد بر چشم
پاسبانان
سیف فرغانی (بیت
۹ ): ز افغان
سیف ای جان شبها میان کویت - «خفته خبر ندارد سر بر کنار
جانان»
سعدی (بیت
۱ ):
من از دست کمانداران ابرو - نمییارم گذر کردن به هر سو
سیف فرغانی (بیت
۱۴ ): از آن
ساعت که تیر غمزه خوردم - من از دست کمانداران ابرو،
سعدی (بیت
۱ ):
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی - دری باشد که از
رحمت به روی خلق بگشایی
سیف فرغانی (بیت
۱۳ ): چو جنت
دایم اندر وی همه رحمت فراز آید - «تو از هر در که بازآیی بدین
خوبی و زیبایی»
سعدی (بیت
۱ ):
سرو بستانی تو یا مه یا پری - یا ملک یا دفتر صورتگری
سیف فرغانی (بیت
۱۳ ): چون روا
باشد که سعدی گویدت - «سرو بستانی تو یا مه یا پری»
سعدی (بیت
۱ ):
چون است حال بستان ای باد نوبهاری - کز بلبلان برآمد فریاد
بیقراری
سیف فرغانی (بیت
۱۱ ): هر جا که
سیف باشد بستان اوست رویش - «چون است حال بستان ای باد
نوبهاری»
سعدی (بیت
۱ ):
حدیث یا شکرست آن که در دهان داری - دوم به لطف نگویم که در
جهان داری
سیف فرغانی (بیت
۱۱ ): چو دوست
گفت سخن، گفت سیف فرغانی - حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
سعدی (بیت
۱ ):
شرف نفس به جودست و کرامت به سجود - هر که این هر دو ندارد
عدمش به که وجود
سیف فرغانی (بیت
۱۹ ): گر درم
داری با خلق کرم کن زیرا - «شرف نفس به جودست و کرامت به سجود»
در بخش دوم مجموعه شعرهایی از
دو شاعر را که توأماً هموزن و همقافیه هستند در گروههای مجزا فهرست
کردهایم:
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۷
: مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا - گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱
: رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را - تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۰
: لاابالی چه کند دفتر دانایی را - طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۷
: ای سعادت ز پی زینت و زیبایی را - بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۷
: ماه رویا روی خوب از من متاب - بی خطا کشتن چه میبینی صواب
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل ۴
: غافلند از زندگی مستان خواب - زندگانی چیست مستی از شراب
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۸
: ای خجل از روی خوبت آفتاب - روز من بی تو شبی بیماهتاب
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۲
: نشاید گفتن آن کس را دلی هست - که ننهد بر چنین صورت دل از دست
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۴
: مرا گویند با دشمن برآویز - گرت چالاکی و مردانگی هست
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۲
: دلم بربود دوش آن نرگس مست - اگر دستم نگیری رفتم از دست
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۱۱
: مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست - یا شب و روز بجز فکر توام کاری
هست
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۷
: همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟ - یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری
هست؟
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۱۷
: ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست - گر امید وصل باشد همچنان دشوار
نیست
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۸
: در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست - در شکر با آن حلاوت ذوق این
گفتار نیست
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۲۵
: کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست - هیچ بازار چنین گرم که بازار تو
نیست
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۹
: کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست - کو کسی کو به دل و دیده خریدار
تو نیست
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۵۰
: خوش میروی به تنها تنها فدای جانت - مدهوش میگذاری یاران مهربانت
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۲۳
: طوطی خجل فروماند از بلبل زبانت - مجلس پر از شکر شد از پستهٔ دهانت
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۷۰
: غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد - جوابش تلخ و پنداری شکر زیر
زبان دارد
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۲۸
: نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد - ولیکن اشک را نطق است و رنگ
رو زبان دارد
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۰۴
: گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد - ور گویمت که ماهی مه بر زمین
نباشد
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۳۷
: این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد - وین لطف و آن حلاوت در ترک چین
نباشد
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۶۳
: گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود - وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۴۳
: مشکل است این که کسی را به کسی دل برود - مهرش آسان به درون آید و مشکل
برود
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۹۳
: آفتابست آن پری رخ یا ملایک یا بشر - قامتست آن یا قیامت یا الف یا نیشکر
سیف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره
۲۱ : ای صبا گر سوی تبریز افتدت روزی گذر
- سوی درگاه شه عادل رسان از ما خبر
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۹۴
: آمد گه آن که بوی گلزار - منسوخ کند گلاب عطار
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۹۸
: شرطست جفا کشیدن از یار - خمرست و خمار و گلبن و خار
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۳۱
: بردند پیمبران و پاکان - از بیادبان جفای بسیار
سیف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره
۲۳ : من بلبلم و رخ تو گلزار - تو خفته
من از غم تو بیدار
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۱۰
: ای به خلق از جهانیان ممتاز - چشم خلقی به روی خوب تو باز
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۱۱
: متقلب درون جامه ناز - چه خبر دارد از شبان دراز
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۵۳
: مست عشقت به خود نیاید باز - ور ببری سرش چو شمع به گاز
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۲۶
: دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش - بر که توان نهاد دل تا ز تو
واستانمش
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۶۱
: آنچه ز تست حال من گفت نمیتوانمش - چون تو بمن نمیرسی من به تو چون
رسانمش
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۲۷
: چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش - چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۶۳
: چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش - ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۲۸
: رها نمیکند ایام در کنار منش - که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۶۲
: چو شد به خنده شکر بار پستهٔ دهنش - شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۴۷
: جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال - شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۵۸
: چنانکه مشرق و مغرب به هم نپیوندند - میان عالم و جاهل تألفست محال
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۶۰
: کسان که تلخی حاجت نیازمودستند - ترش کنند و بتابند روی از اهل سؤال
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۶۷
: هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال - که هم جمال جهانی و هم جهان جمال
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۹۳
: گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم - به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۷۳
: گر کسی را حسد آید که تو را مینگرم - من نه در روی تو، در صنع خدا
مینگرم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۹۵
: گر من ز محبتت بمیرم - دامن به قیامتت بگیرم
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۷۴
: تا نقش تو هست در ضمیرم - نقش دگری کجا پذیرم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۲۳
: ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم - بجز رویت نمیخواهم که روی
هیچ کس بینم
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۸۱
: مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم - ز لبهای تو مینوشم، ز رخسار
تو گل چینم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۵۰
: بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران - کز سنگ ناله
خیزد روز وداع یاران
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۸۳
: از لطف و حسن یارم در جمع گل عذاران - چون بر گل است شبنم چون بر شکوفه
باران
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۵۵
: خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان - کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانا
نسیف
فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۸۵
: ای مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان - تا من دمی برآرم اندر کنار جانان
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۷۹
: من از دست کمانداران ابرو - نمییارم گذر کردن به هر سو
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۹۳
: به رنگ خود نیم زان رو وز آن مو - که گل را رنگ بخشد مشک را ب
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۸۱
: صید بیابان عشق چون بخورد تیر او - سر نتواند کشید پای ز زنجیر او
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۹۲
: مرغ دلم صید کرد غمزهٔ چون تیر او - لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۱
: تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی - دری باشد که از رحمت به روی
خلق بگشایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۴
: چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی - گواهی میدهد صورت بر اخلاقش
به زیبایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۱۰
: نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی - که هر کس با دلارامی سری دارند و
سودایی
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۱۳
: اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی - تو از رو پرده برگیر و همی کن
عالم آرایی
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۱۴
: زهی خورشید را داده رخ تو حسن و زیبایی - در لطف تو کس بر من نبندد گر تو
بگشایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۲
: تو با این لطف طبع و دلربایی - چنین سنگین دل و سرکش چرایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۷
: گرم راحت رسانی ور گزایی - محبت بر محبت میفزایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۹۳
: خداوندان نعمت را کرم هست - ولیکن صبر به بر بینوایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۹۴
: طبیبی را حکایت کرد پیری - که میگردد سرم چون آسیایی
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۱۷
: الا ای شمع دل را روشنایی - که جانم با تو دارد آشنایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۳
: تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی - کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۱۲
: ای شده حسن تو را پیشه جهان آرایی - عادت طبع من از وصف تو شکرخایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۶
: دریچهای ز بهشتش به روی بگشایی - که بامداد پگاهش تو روی بنمایی
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیده شماره ۶۰ - تنبیه و
موعظت : دریغ روز جوانی و عهد برنایی -
نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیده شماره ۶۱ - تغزل و
ستایش صاحب دیوان : شبی و شمعی و
گویندهای و زیبایی - ندارم از همه عالم دگر تمنایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۹۲
: امید عافیت آنگه بود موافق عقل - که نبض را به طبیعت شناس بنمایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۹۵
: ضمیر مصلحت اندیش هر چه پیش آید - به تجربت بزند بر محک دانایی
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۱۶
: تو قبلهٔ دل و جانی چو روی بنمایی - به طوع سجده کنندت بتان یغمایی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۴۶
: جور بر من میپسندد دلبری - زور با من میکند زورآوری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۵۳
: سرو بستانی تو یا مه یا پری - یا ملک یا دفتر صورتگری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۵۷
: هرگز این صورت کند صورتگری - یا چنین شاهد بود در کشوری
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۰۶
: ای رخ تو شاه ملک دلبری - همچو شاهان کن رعیت پروری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۵۹
: چون است حال بستان ای باد نوبهاری - کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۶۳
: عمری به بوی یاری کردیم انتظاری - زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۰۳
: ای ز آفتاب رویت مه برده شرمساری - پیداست بر رخ تو آثار بختیاری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۶۰
: خبر از عیش ندارد که ندارد یاری - دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
سیف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره
۵۵ : ای ز بازار جهان حاصل تو گفتاری -
عمر تو موسم کار است و جهان بازاری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۶۹
: حدیث یا شکرست آن که در دهان داری - دوم به لطف نگویم که در جهان داری
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۰۱
: از آن شکر که تو در پستهٔ دهان داری - سزد که راتبهٔ جان من روان داری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۶۰۴
: زنده بی دوست خفته در وطنی - مثل مردهایست در کفنی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۶۰۵
: سروقدی میان انجمنی - به که هفتاد سرو در چمنی
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۱۰
: دی مرا گفت آن مه ختنی - که من آن توام تو آن منی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۶۱۴
: کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی - دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی
سیف فرغانی » گزیده اشعار » غزلها » غزل شماره ۱۰۷
: ای که تو جان جهانی و جهان جانی - گر به جان و به جهانت بخرند ارزانی
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل ۲۶
: شرف نفس به جودست و کرامت به سجود - هر که این هر دو ندارد عدمش به که
وجود
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیده شماره ۲۱ - در ستایش
شمسالدین حسین علکانی : احمدالله تعالی
که به ارغام حسود - خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۰۷
: خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد - رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و
جود
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۰۹
: مرغ جایی که علف بیند و چیند گردد - مرد صاحبنظر آنجا که وفا بیند و جود
سیف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره
۱۵ : هر که همچون من و تو از عدم آمد به
وجود - همه دانند که از بهر سجود آمد وجود
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل ۵۲
: خلاف راستی باشد، خلاف رای درویشان - بنه گر همتی داری، سری در پای
درویشان
سیف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره
۳۹ : دلا گر دولتی داری طلب کن جای
درویشان - که نور دوستی پیداست در سیمای درویشان
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیده شماره ۲۵ -
در وصف بهار
: بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار - خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
یف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره ۲۴
: چند گفتم که فراموش کنم صحبت یار - یاد او میدهدم رنگ گل و بوی بهار
سیف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره
۲۵ : ای بت سنگ دل و ای صنم سیم عذار -
بر رخ خوب تو عاشق فلک آینهدار
سعدی » مواعظ » قطعات » شماره ۱۴۹
: پروردگار خلق خدایی به کس نداد - تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
سیف فرغانی » گزیده اشعار » قصاید و قطعات » شماره
۳۰ : ما را به بوسه چون بگرفتیم در برش -
آب حیوة داد لب همچو شکرش