|
تُرا بايد کُشت ؟ به : بی حُرمتی يانِ بی حُرمتِ زمان ( به از « راست » ترين تا به « چپ » ترين هایِ حکومت ِ فلاکت بار اسلامی ) |
گيرم که تو و من « ما » بوديم چه مان مانده است امروز ؟ - هيچ !
پيموديم اينهمه راه با هم تا برسيم به هيچ - به پوچ ؟!
جهان به دوره می گردد ... و ما به چه ؟ - به تمامی عقب گرداگرد !
در اندرونِ من هيچ نمانده است - چه مانده است در اندرونِ تو ( به جز لجنزار ؟ )
خيالمان به پرواز بود چنين سقوطمان چرا ؟
دلم برایِ خودم می سوخت دلم برایِ تو می سوخت - دلی برايم نمانده است برایِ سوختن .
جهانی ساختی بی برگشت زمانی ساختی بی حرکت و انسانی ساختی بی حُرمت ...
نفرين ِ زمين و زمان برتو باد نفرينِ زمين و زمان بر تو باد که جهان را به پلشتی آلودی !
تو و من - ديگر - نشويم هرگز « ما » من اگر خواهم که بمانم يکراه دارم - بس : - تُرا کُشتن ! ( ... . و چه بيزارم از کُشتن ! ) 16 آبان 85 / 7 نوامبر 06 |