xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr           

                                               

            

چگونه می توان خِجل از "ايرانی"بودن ِ خود نبود و چگونه می توان فخر به "ايرانيت" خود نفروخت ؟

 

زمانی که می بينی که در زادگاهت (سعی می کنم که هيچگاه "وطن" و "ميهن" را به کار نبرم تا از ياد نبرم که به جز اين "خاک" ، جهانی ديگری وجود دارد و اين مائيم "خاکی يانِ" اين جهان ِ پُردرد و اگر درد ديگر "خاک" ها را فراموش کنيم و تنها به "خاکِ پُرافتخار ِ " خود - کجاست اين افتخار ؟! - ، به انديشيم ، وايا بر ما که احمقانی بيش نيستيم و پا داريم می گذاريم در جای ِ پای ِ آن "کسان" که جهان را به اين پلَشتی - که اينگونه هست- ، در طول ِ تاريخ کشانده اند - بگو ، خرفتانه بگو ، آگاهانه بگو که جهان اينی که هست و (شايد) هميشه اين خواهد ماند ، اما ...اما : بگو، بگو ، بازهم بگو ، صدها و هزاران بار بگو : "اين نبايد باشد" و اين مائيم که می توانيم "اين نبايد باشد"ش کنيم - چه خرفتم من !) احمقانی ، خونخوارانی ، مالدوزانی - به هر قيمت -، بی هيچ شرف ِ انسانی ، بی هيچ حرمت برای ِ انسان و بی هيچ و بی هيچ ... و اصلا بی هيچ و هيچ ... حکم می رانند و "رهبران" ات هستند ، جايت حتی در "سوراخ ِ موش" نيست و بايد به هرنوع و طريق که می توانی از "ايرانی" بودنت فرسنگها و فرسنگها فاصله بگيری و منکر شوی که در سرزمينی زاده شدی که اين به قول ِ خودشان، "درعصر ِ امام ِ زمان" - يعنی در کثافترين نوع ِ حکومترانی- ، "ولايت ِ فقيه" می کنند ... تفا! تفا! آيا ايرانی بودن يعنی اين ؟! تفا ... تفا !

... اما ... اما می توانی فخر بفروشی و داد و فرياد راه بياندازی : " در ايران زاده شدم ، ايرانی ام ، مردمانی - به خصوص "نسل ِ جوانی"- دارم که ظلم نمی پذيرند و که "گذشته"ها را به گذشته ها می سپارند و بدنبال ِ "آينده" ای برای ِ همگان بهتراند و "کين"توزان نيستند - که مهرورزانند و پاک-انديشانی هستند که تمام ِ کثافتريزان ِ شاهی و آخوندی را می خواهند از خود بدور کنند - بی آنکه تاريخ ِ خودرا فراموش کنند ...

 

"ترا چه سود فخر به فلک برفروختن :

آنجا که تو  پا می گذاری

درخت (گياه) از رُستن تن می زند !

احمد شاملو (نقل از حافظه) "