در عظيم خلوت من               در عظيم خلوت من / هيچ غير از شکوه خلوت نيست ... ـ فريدون ايل بيگی            به سراغ من اگر می آئيد / نرم و آهسته بيائيد / مباد که ترک بردارد / چينی نازک تنهائی من

        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                               

          

عقدهء حقارت ، خودبزرگ بينی يا "گنده گوزی" ؟

 

  يکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۵ فوريه ۲۰۰۹

 

"جمع آوری امصاء" داريم تا "جمع آوری امضاء"!

يک وقت برای ِ حمايت از زندانيان ِ سياسی ، دادخواهی بر ظلمی که براين ملت می رود ، راهبرد و کاربردی برای ِ برونرفت از اين مخمصه و ... است ؛ و يک وقت برای "صدور ِ" بيانيه های ايده ئولوژيکی و "ماراهم به حساب آوريد" ! ...

"امضاء کننده" داريم نا "امضاءکننده" !

يکی امضاء اش می گذازد برای ِ آن اولی هائی که در بالا گفتم - به ساده گی و بی هيچ تيتر و عنوان ِ دهان پُرکن ؛ و يکی ديگر می گذارد برای دومی ِ در بالا ذکر شده - با تيتر ها و عناوين ِ پُر طمطراق و دهان پُرکن !...

پيش از ادامهء بحث ، اينرا هم بکويم که من ، در گذشته ، سه چهار باری برای اولی ها "امضاء" دادم و بعد که ديدم  "دومی ها" دستی گشاده دارند در آنها ، به خودم نهی ای زدم که : "ای الاع ، ترا چه به اين گُه خوری ها !" - و اين نه به آن معنی که "بی رگ و حس" شده ام ، که به اين معنی که "دومی ها" ، نه تنها  دل و رودهء مرا بهم ريخته اند ، که بسيار دل و روده های ديگر و بسيار کنار کشی ها.

مدتهاست که "بيانيه"ها ، "دفاع نامه" ها و ... می خوانيم که اينها ( و در بسياری موارد "سه چهار تا باهم" ) : دکتر ، مهندس ، شاعر ، نويسنده ، مترجم ، روزنامه نگار ، بازيگر و کارگردان تئاتر و سينما ، پژوهشگر ، تحليلگر سياسی ، فعال سياسی ، فعال حقوق بشر ، فعال اجتماعی و ...

يکبار ، از سر ِ شوخ و تمسخر ، می خواستم يکی از اين " امضاء کننده گان" را به اين صورت امضاء کنم : م.ايل بيگی ، شاعر ، نويسنده ، مترجم ، پژوهشگر ، تحليگر سياسی ، فعال سياسی و مدير ِ [حتما محترم] سايت ِ پيش از اين "روزانه ها" و امروز "...درعظيم خلوت ِ من" [ که البته همهء اين "کار"ها را کرده ام و کتابهائی از من ، چه در ايران و چه در خارج از کشور ، با نام اصلی و مستعار منتشر شده اند و "پژوهش" ها ، باز بانام اصلی و مستعار ، در نشريه های چاپی و پيش از راه انداختن سايتم ، در سی چهل "تارنما" منشر شده اند ] ... و بعد باخود گفتم که اين مسائل شوخی بردار نيستند .

در مورد "دکتر"ها ، "مهندسين" و "استادان" پيش از در اينجا نوشته ام و سال ِ 81 در چندين و چند سايت منتشر شده است : گرفتاري ِ ما با « دکتر » نا پزشک هاي ِ اهل ِ قلم!   و پس تکرار نمی کنم ( اخيرا در يکی از سايت ها خواندم که کسی گفته هايم را به نام خود تکرار کرده است  و حتی تله ويزيون " صدای آمريکا " قدغن کرده است که مجريانش ، میهمانان را "دکتر" ، "مهندس" خطاب کنند ) .

حالا در ميان ِ امضاء کننده گان - لااقل در خارج از کشور که چند تائی شان را می شناسم و بلاشک در داخل ِ کشور - ، فلانی که خودرا شاعر می داند ، شايد يکی از "اشعار"ش در تارنمائی آمده است و در مورد نويسنده و مترجم هم ، بهم چنين و از آنجائی که "انتشار تارنمائی" داشته ، پس روزنامه نگار هم هستند ؛ و "پژوهشگر" هم کسی ست که چند عکس و کتاب را فتوکپی و اسکن کرده است و در تارنمائی آورده است ؛ واگر در جلساتی و تظاهراتی  از ايرانيان ، گاه به گاه ، شرکت کرده اند ، پس می شوند تحليگر و فعال سياسی و اجتماعی و حقوق بشر ؛ گه به گه در جلسات ِ ايرانيان "نمايشاتی" (هرچند "روحوضی" باشد ) اجرا می شود و فی الفور کسانی می شوند "تويسنده ، بازيگر و کارگردان" تئاتر و اگر در فيلمی (هرچند اگر مستند باشد ) ، اورا چند ثانيه ای از پشت ِ سر نشان دهند ، می شود "بازيگر سينما" و ...

"پيش از آنکه در اشک غرقه شوم " ... عجب دنيائی داريم ، نازنين !