xalvat@yahoo.com m.ilbeigi@yahoo.fr |
وقتي زمان به تاريکي رسيد ابرها بيکاره شدند و باران ها - از روي ِ ترحم - از باريدن سر زدند ( که چشمهايِ مان پر بود از اشک ) . * وقتي جهان آن شد که " اينها " خواستند مارا چه حرفي به بيان ؟ و کودکان - چه سود از آمده نِشان ؟ - از زائيده شدن تن زدند . * وقتي که از بمب " حلوا " ساختند ما ديگر بر فبر ِ مردهِ گانمان حلوا نگذاشتيم - که قبرهايِ شانرا هم از بمب گريزي نبود ( بمب°خوشه ها به جاي ِ خوشه هاي ِ انگور ؟! ) * وفتي که فقر طاقباز خوابيد مارا چه بود اندر دست چه بود چه بود ؟ : - پياله ها زديم بر بخت ِ بد ِ بدبختان وزديم بازهم پياله ها و رفتيم به رختخواب ( با خيال ِ راحت ! ) و به خود گفتيم : " که اين تنها مايانيم بار ِ تمام ِ فقر بر دوش " ... و خفتيم ! خوابمان مبارک باد ؛ هيچ بودنمان مبارک باد ؛ پُرخيالي ِ بي خيالي ِ مان مبارک باد ؛ راه پيمائي هايِ مان براي ِ جنگزدگان مبارک باد ؛ گريه هايِ مان براي ِ دردکشان مبارک باد ؛ خود دانستن هايِ مان به کسي بودن مبارک باد ؛ خيالِ مان مبارک باد ( " خود را به خفت نفروختيم " ) ؛ وجدانِمان مبارک باد بادو بادو باد ... مبارک ! 31 فروردين 82 |