كجايِ
اين خانه بي پنجره
مي شود حلقه آويز كرد حنجره ام را
كه از آن نه خوني به چكد
ونه آوازي برآيد ؟
*
كجايِ اين خرابه ويراني
كه نامش هست ايران
مي شود فراموش كرد ايران را ؟
*
چرا
چرا
چرا
مني كه به مليت ايمان ندارم
مني كه نه فاخرم
ونه خجل از ايراني بودنم
نمي توانم لختي از فكرِ ايران بيرون آيم
و ساده زندگي كنم
- و زندگي كنم !
*
چرا
چرا
چرا
اين لعنتي رهايم نمي كند :
- بارِ پر دردِ
كودكيم را بر دوش مي كشم ؟
*
چه بدبختانيم !
در كودكي
فقر و فلاكت مي كشيم
و در جواني و پيري
خواب بر چشم از
فقر و فلاكتِ كودكان را نداريم .
*
گناهِ زاده شدنم در
ايران
در بنگلادش
در سودان
در پاراگوئه
... چه بود ؟!
*
چرايم بايد باشد دائما
اشك بر چشم !
چرايم بايد باشد دائما چشم بر تلويزيون ها
گوش بر راديو ها
و نگاه بر روزنامه ها !
- كه چه ؟
كه اين خرابشده روزي آباد خواهد شد ؟ :
- چه ابلهانه رويايي !
*
چرا نمي توانم اين ريشهُ
خشكيده ام را
در هيچ كجاي ِ اين جهان
به جز در ايران
فرو كنم ؟ :
- و فرو كنم
فرو كنم
فرو كنم
در خاك ! :
- تا به ابد از بي ريشه گانيم ؟!
*
آه كه منِ نا معتقدِ به
خاك
اين چنين درگيرِ خاكِ بي
معرفتم هستم !
*
از آنجائي كه چنانشان
نيستم
چنانشان نمي كنم
چنانشان به جيب نمي زنم
چنانشان اينچنين و آنچنان
در اين بيست و چهار ساله نكرده ام :
تهمت ها بر من مي زنند ؛
كه ايراني نيستم
كه هستم – چه بخواهند وبخواهم ونخواهند ونخواهم ؛
كه بي دينم
- كه هستم ؛
كه خود به خارجكي ها فروشم
- كه نيستم ؛
كه قدرت طلبم
- كه نيستم
كه نيستم
كه نيستم ! ؛
كه خائنم
- تنها خيانتم جز
به خود به هيچ كس نبود ؛
اگر چه هيچ زاده شدم و هيچ بودم
شايد مي توانستم روزي كسكي شوم
و نشدم !
*
خود ماندم
- يعني : هيچ !
مرداد
1381
|