xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                               

          

"جداشده گان" و  "واداده گانِ" سياسی

شنبه  ۷ دی ۱٣٨۷ -  ۲۷ دسامبر ۲۰۰٨

 

 به قاعده اين هردو را قاطی می کنند - که حاليا فرق ِ شان از زمين است تا به آسمان!

وادادهء سياسی ، همهء عقايد و باورها و روابط -و در يک کلام : "زندگی ِ" پيشين - اش را عامدانه و "عاقلانه" ( و نه آنطور که می گويند : "نحت ِفشار و شکنجه") ، به "مال و منال"ی و "جاه و مقام"ی می فروشد و به يکباره می شود مزدور و مجيزگوی ِ هر آنچه که پيش از اين "دشمن" ش می خواند و می باراند - با "بوق و کرنا"- "قی" های اربابان کنونی اش را برسر ِ بی محافظ ِ "ياران ِ" پيشين اش .

وادادهء سياسی ، از ابتدا ، بدنبال ِ "قدرت" بود و خودرا ، از ابتدا ، مُحق می دانست و آگاه برهمه چيز و "تافته"ای جدا از "بافته"! به "باور" ها اعتقاد ندارد ، به "خود" اعتقاد دارد و اين "اعتقاد" ، هيچ نيست - به جز اين : "بنگريد مرا - منم اين من : مظهر ِ "برزوی گوزو ! و هرآنچه گويم را ، بی هيچ "دبه" ای پذيرا باشيد- چه آنچه که می گفتم به عنوان ِ "مخالف" و چه آنچه ، امروز، می گويم به عنوانِ "مخالف ِآن مخالف"!...

اين وادادهء سياسی فخری می فروشد به پيشينهء زندانی شدنش و تحمل ِ شکنجه ها و می کوبد آنرا بر سر ِ هميشه بی محافط ِ "يارانِ" پيشنش که ببيند : خفقان بگيريد ! شکنجه شدم ! مقاوم بودم ! و اگر امروز وا می دهم ، نه از روی ِ ترس است ؛ که از روی ِ "عقل" !

... و عليرعم - و در واقع ، به دليل ِ - تمام ايتها ، واداهء سياسی ، تا آنجا که منافع ِ "من هستم !" ش می طلبد ، تا آخر ِ "خط" می رود ( چه آنزمان که در "آن خط" بود و چه اين زمان که در "اين خط" است )؛ که "اُلترا"ست ، که "گُنده گوز" ست ، که بادکنکی هر لحظه ترکان ست و ... که بی شخصيت است !

نمونه هائی بدهم - همينحوری از نام هائی که به ذهن می آيند - و نه به خاطر ِ "اهميت ِ" شان :

در مشروطه : تقی زاده و ...

در "حزب توده" : "دکتر" يزدی ، "پروفسور" رصا ، جعفريان ، ايرج نبوی ، احسان طبری و ...

در انواع و اقسام " منشعبين ِ " حزب توده ( "سازمان انقلابی" ، "توفان" ، " کادرها" و ...) : پرويزنيکخواه ، عباس ميلانی ، اميرحسين گنج بخش ، حميد شوکت ، (وتا حدی : مهدی خانبابا تهرانی) و ...

در " فدائيان" : فرخ نگهدار ، مهدی فتاپور (سيگاری ؟) ، بهزاد کريمی ، رقيه دانشگری ، علی کشتگر (فرخنده جهرمی - که امروز سعی دارد خودش را "بخرد" - ، تا فردا چه پيش آيد !) و ...

در "مجاهدين" : قربانش بروم تا دلِتان می خواهد ! تا به بی انتها برويد! ...

 

... و اما "جداشده گان" :

جداشده گان از "حزب" ، "سازمان" ، " تشکيلات" شان "جدا" می شوند ، اما به سوی "دشمن" نمی روند ؛ بخشی از باورهای ِ شان را از دست می دهند - بخشی از "يارانِ"شان را به هم چنين .

اينان جهان را از دريچه ای ديگر - که هيچ ربطی به دريجهء دريوزه گی ندارد- ، می بينند و حق ِ شان ست که چنين کنند ( وچه جاجت به پافشاری به اين : مُحق اند يا نه ؟ که مختارند - و بسا که از ما پيش رفته گانند!)

اينان ، در اينجا و آنجای ِ "باور" هايشان "تجديدنظر" کرده اند (حق ِ شان نيست ؟) ، اما مانده اند "انسانِ دردمند" ، اما مانده اند ، به ساده گی ، "انسان" ؛ اگرچه نانی به حلقوم ديگران نرسانده اند ، اما نانی هم از حلقوم ديگران برای ِ "چپاندن" در حلقوم خود ، در نياورده اند !

نمونه ها می خواهيد ؟ آنچنان زياد است که بايد بگرديد ، ساعت ها ، روزها و سالها ! اما تنها يک نمونه بدهم : خليل ملکی - که هيچ "قرابت" با او ندارم و از "سينه چاکان" ش نيستم - ، اما نشان دادکه می توان "جدا"شد و "واداده" نشد - آنچه که جلال آل احمد نيآموخت : هم "جدا" شد و هم "واداده" ( جدا از بخشی از حاکميت - "شاهی يان" - و گرويدن به بخش ديگر ِ حاکميت - "ملايان" ) .