xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                               

         
"استثناء" بر "فاعده"  ( در رابطه با نوشتهء ناصر پاکدامن : روزنامه گردی )

 پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۹ فوريه ۲۰۰۹
 

 

 "قاعده" را در " نشر ِ ديگران " براين گذاشتم که هرآنچه در نوشته است به صورت ِ "خام" و بی هيچ دخل و تصرف از جانب ِ من بيآورم . گه گاه چند عکس و طرح ، لا به لای ِ مطلب می افزودم – کاری که در اين شماره کرده ام . اما "تفسير" ، "فصولی" و " گُه خوری" هرگز ! "خدا" "ذليل" نکند اين آقای ِ ناصر پاکدامن را که در "تتمه" (پانوشت) نوشته اش ستايشی پُر به جا کرده است از "محمود عنايت" و مرا واداشت بر اين "استثناء":

 "محمود عنايت" ( گرچه دوست دارد که "دکتر"ش خطاب کنيم - که هست و دندانپزشک - ، اما من ، حتی اگر دلگيرش کنم ، اينکار را نخواهم کرد و چرائيش را در اينجا آورده ام : " گرفتاري ِ ما با « دکتر » نا پزشک هاي ِ اهل ِ قلم!    " ) را در اوايل ِ سال 40 – که به خانه مان در باغ صبا برای در ديدن ِ برادرم ، فريدون ، می آمد می شناسم ( می گويم "می شناسم" ونه آنکه همديگر را "می شناسيم" – که صدالبته اورا يادی نيست از يک "الف-بچهء" ده دوازده ساله) . در هفده هجده سالگی به دفتر ِ نگين ( واقع در کوچه ای بن بست در خيابان ِ پهلوی ِ آنزمان و درست در پشت ِ جائی که پارک شد  با "تئاتر شهر") برای ِ بردن ِ نوشته های ِ فريدون ، می رفتم .

 

      آری بدينگونه با عنايت – محمود- ، آشنا شدم و با "نگين" (که تمام ِ عُمر مرا با خود کشيد – و هنوز هم !) . "حميد" (اين برادر ِ دوقلوی ِ ناهمزمانيش ) را بعد ها شناختم با نوشته ها و ترجمه هايش – به ويژه با "ارسطو" ["سياست "]  اش که شاهکاريست برای هميشه مانده گار .

       اما "محمود" ( چه قدر دارم " پُررو " می شوم !) برای ِمن نه دکتر است ، نه برادر ِ"حميد"است – که روزنامه نگار و مدير ِ مسئول ِ ناب است  و واقعی (نه آنطور که امروزه ، خيلی ها ، بی مورد ، به خود می چسبانند) . در اين سن و سالی که دارم و با حواس پرتی های ِ گه به گه ، خيلی "نام" نمی توانم بيآورم از روزنامه نگاران ِ ناب . دو نام ، بی هيچ انديشيدن می آيند : اسماعيل پور والی و محمود عنايت .

 

       پور والی ( اگرچه ، تا پايان ، کم کمک – و نه تماما - ،  تنی سائيد به پادشاهان ) ، اما "پادو- شاهانه" نرفت . محمود عنايت – هم چُون ما همه گان - ، رفتنی ست . آيا قادر خواهيم شد که روزی و روزگاری "پول" هايمان را جمع کنيم و به جای ِ برگزاری جلسه برای ِ  اين "سياستمدار" ، اين "جامعه شناس" و "اين" و "اين" و "اين" و ... برای عنايت – اين تنها بازماندهء ثمرهء صد سال روزنامه نگاری متعهد - ، پرشکوه ترين همايش را برگزار کنيم ؟ آه که چقدر دلم می خواهد که در پاريس باشد تا از دورادور حظ کنم و حظ کنم و حظ ...

 

م.ايل بيگی