xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                       

           
" آشيخ علی پينوشه ، ايران شيلی نميشه ؟ "

در خبرها آمده است که يکی از جالب ترين ِ شعارهای ِ دانشجويان در مراسم 16 آذر ِ امسال ، اين بود : "سيدعلی پينوشه ، ايران شيلی نميشه !" . و خيلی ها حظ حظان که : "به به ، چه شعار ِ خوب و انقلابی ای!"

... اما مرا "حظ حظان" نشد و اين شعار را بسيار بدور از واقعيت های عينی و درک ِ درست از شرايط موجود و پسرفت ِ دانشجويان و بی بندباری ِ شان در بکارگيری واژه ها و مفاهيم، يافتم .

آخر مقايسه "آشيخ علی"(يا "شاهآيت الله") با "پينوشه" با هيچ اصولی خوانائی ندارد ؛ يکی، به اصطلاح ، "لائيک" بود و "سکولار" و اين ديگری تابه بی نهايت "غير ِ لائيک| است و "غير ِ سوکولار" . آخر "آقای ِ شقايقی" (يعنی "شقيقه" ) را چه ربط است با "آقای ِ گودرزی" (يعنی "گوز") !

ببينيد ، يک جکومت می تواند ، در کلام ونه بالاجبار در عمل ، "لائيک" باشد (همانطور که حکومت ِ "پينوشه" - و"شاه" هم - ، کم و بيش بودند و در عين ِ حال ديکتاتوری و تا به بی نهايت  خونخوار باشد (نمونه هايش را در اقصی نقاط ّ دنيا شاهد بوده و هستيم ) .

پينوشه - و شاه هم ( هميشه بايد جنايتکارانی اين چنين همسان را باهم مقايسه کرد ) - ، از ددمنش ترين ها بود ، اما هرگز در کوچکترين جزئيات ِ زندگی افراد دخالت نمی کرد ؛ اگر بيشترين چپاول ها و خواری ها - آنسان که اربابان آمريکائی ِ بروی ِ کار آورده اش می خواستند - را ، می پذيرفتی و دم برنمی آوردی ، آزاد بودی که "عشق" ات را بکنی ؛ اگز آنچنان ياخته و "سربه زير" بودی که کک هم نمی گزيد از هرآنچه از محنت ها و زجزها وفقر و بی درمانی ها در دور وبرت می گشت و تمام ِ آنهارا حواله به "فلان" ات می دادی و تنها اسير ِ "دم خوش است !" خودت بودی ، "کيف ِ" روزگار را می کردی ! ...

اما در اين حکومت ِ محنت و بلاهت و فلاکت بار اسلامی (که تمام ِ کثافت کاری های حکومت ِ به اصطلاح "لائيکِ" پينوشه - و شاه- رادارد - با ضزيب ِ صد و هزار ) ، جائی برای ِ "عشق" و "کيف" کردن نيست ! اينان آمده اند که انسان را به خوی ِ خود بکشانند : جيوان ِ (نه خانگی ) که درنده ! - يعنی که : پينوشه ها و شاه ها ، حيواناتی - کم و بيش - ، خانگی بودند و اينان از ددمنش ترين ها (بدون ِ علامت ِ "خطاب").

ما در طول ِ تاريخ ِ مان ، هميشه ، مواجه بوده ايم با حکومت هائی که "سر "ِ شاهی ِ شان منصل بود به "کونِ" متوليان دين - و چه ها که نکشيديم از اين هردو ! اما بايد می مانديم تا ببينيم که بدتر از حکومت ِ "شاه- شيخی" هم وجود دارد : " حکومت ِ آخوندی" ( بدون ِ علامت ِ "خطاب") .

زمانی "مارکس" گفت " دين ، افيون ِ توده هاست !" . من نمی دانم - يعنی حال و حوصلهء "پژوهش" را ندارم که بدانم - ، اين را پيش از سفرش برای ِ استراحت ِ "روحی" به الجزاير- به خرج ِ ، بازهم "انگلس"-، نوشته است ، يا بعد - "ملانقطی"های مارکسيسم بايد اينرا "بجويند" ! و بگويند که آيا "چشکی" در اين سفر به " افيون" داشت ؟) ، اما برخلاف ِ نظريات بسياری از "دانشمندان" ، براين اعتقاد دارم که ، به نوعی ، جنبهء "مثبت" می داد به دين برای ِ "آرامشِ" روحی - هرچند موقت ِ - "توده ها : داروئی ، نه شفابخش ، که التيام ِ گذرا ! ( اگر فرانسه می دانيد ، بخش هائی از اين سفر ِ مارکس را در اينجا بخوانيد:  Gilbert Badia : Marx en Algérie)

من که "اجير ِ" مارکس و هر کس و ناکس ِ ديگر نيستم ، اين را بگويم :

" دين" ، ماورای ِ افيون است و بمراتب ويرانگر ؛ دين جهان را به لجنزاری می کشاند که "عُق" ات می گيرد از نفس کشيدن !

من نمی خواهم همچون بعضی کسان - ليست طولانی ست - کوچک و خاک به سر مردان - زنانی ("ماوراء چپ" انی توخالی و هميشه توسری خور ) : ميرفطروس ، گنج بخش ، ميلانی ، الاهه بقراط  و ... و لاشخورانی چون نگهدار و ... و ...) باشم که سياهی تر از سياهی ِ "شاه" را ديدم ، رو به "پساپس" و خودم را - با اين واپسگرائی عظيم - ، به نامم : " پسامدرنيست " !

جمعه  22 آذر 1387-  12 دسامبر 2008