xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                                                                                              

                       

اشرف خانمِ دهقانی ، روبنما – که بديدنِ رویِ ماهت نيازاست مارا !

 

10 خرداد 82

صبحی رفته بودم به مراسمِ خاکسپاریِ "مادر سنجری" در گورستان ِ"پرلاش ِ" پاريس . تک تک شماری نکردم ، اما بگمانم ، چيزی درحدِ 70 تا 100 نفر آمده بودند . برایِ جلساتِ ايرانيان در خارج از کشور - لااقل در پاريس - ، جمعيتِ بسيار خوب وزيادی بود . منِ گوشه گير چندان نمی توانم بگويم که که ها و که ها بودند . تقريبا از تمام ِ طيف ها - بويژه طيف هایِ مختلف ِ فدائيان - ، بودند  . درميانِ جمعيت ، آنهائی که می شناختم و يا بمن شناساندند ، اينها بودند ( بدون ِ هيچ ترتيب می آوردم ) : مادر رضائی ها ، ميهن جزنی ( وپسرش بابک )، حسن حسام ، حمادشيبانی ، پرويزنويدی ، عاطفه گرگين ، مهدی سامع ، پرويزقليچ خانی و... بويژه ، تقريبا تمام ِ "کله گُنده" هایِ باقيماندهء طيف هایِ ( قربانش بروم ) گوناگونِ فدائيان . کسانی هم از آلمان و هلند آماده بودند ... وصدالبته ، فريبرز سنجری - و تنها کسی که جايش خالی بود ، اشرف دهقانی بود ...

مراسم ِ بسيارخوبی بود تا فريبرز سنجری ، رشتهء سخن را بدست گرفت ... از مادرش چه خوب و قشنگ سخن گفت و تو گوئی که از مادر ِ بسياری از ماها  سخن مي گفت که تمام ِ بار ِ اين دنيا بردوششان بود وچه کوچک قهرمانان ِ بزرگی بودند .  وقتی که بخشی از خاطرات ِ "مادر سنجری" را خواند ، ديگر نتوانستم جلویِ اشک را بگيرم وزدم به گوشه ای - که در خلوت گريستن ، بِه تادر جمع "خودنمائی"  ...  وبعداز خواندن ِ اين بخش ، يکباره خراب کرد و شروع کرد به تسويه حسابهای ِ ايده ئولوژيکی - که جايش در اين مراسم مطلقا نبود . اينبار نه برایِ گريستن ( که شايد مي بايست ) ، بل برایِ نشنيدن ، دوباره زدم به کنار . چه ها گفت ؟ نخواستم بشنوم که بی شک تکرار ِ هميشه يکسان گوئي هاي ِشان ! تمام که کرد نزديک شدم ، و شنيدم که : "و اينک پيام ِ رفيق اشرف دهقانی ..." ! اين بار ، دوان دوان گريختم . يعنی چه ! همسر ِ فريبرز سنجری باشی و عروس ِ "مادر سنجری"  و به مراسم نيآئی و همچون شاه و خمينی و مائو و انورخوجه "پيام" بفرستی ؟! "حماسهء مقاومت" ات ، بهيچ شک و شبهه ، حماسه ای بود بس بزرگ وعظيم . اما بايد خود بهتراز من بدانی که هم پيش از تو هم بعد از تو ، زنان ودخترانِ بسياری ، حماسه های کم وبيش چون تو آفريدند . بسياری ِ شان را – فی المثل درهمين پاريس - ، به ساده وسادگی به جلسات می آيند و ميروند و هيچ ادعایِ "رهبر ِ عظيم الاشان" ، "دست نيافتنی" را ندارند و پيام های از نوع ِ "پيام رفيق فلان" را نمی دهند . شاءن شان ازتوی ِ اشرف دوست داشتنی کم تر نيست که نيست !

ابلهانه خيال مي کردم که اين تنها منم که اين چنين "شوکه" شدم ! کمی بعد ، همسر ِ شناخته ترين رهبر "فدائيان" ، برای ِ استراحت درکنارم نشست . من اورا به نام وقيافه مي شناسم و او مرا نه به نام و نه به قيافه . نمی دانم با خودش ميگفت ، يا با من : "آخه معنی داره ، همسر ِ پسرش باشی و بجای ِ آمدن  در مراسم، "پيام"  بفرستی !  نمی دانم  به او در جواب گفتم ،  يا به خودم : "خيال می کند که همچون حماسهء مقاومتش ، خود نيز حماسه است" !

ميدانيم که  اشرف  درخارج  از کشور زندگی می کند  -   در جائی که دانسته  است ،  بهرحال  در فرانسه  نيست . گويا  در از خود "حماسه ساز" اش موفق شده است . با هم بخوانيم اين بريده از کتاب ِ "خاطرات صفر خان" * ( بی هيچ تفسير  ) :

ع - د[ علی اشرف درويشيان ] : مگر اشرف دهقانی زنده است ؟ مگر کشته نشده ؟

صفرقهرمانی : نه بابا زنده است . بچه هم دارد [ که گويا ندارد ] . حالا درفرانسه است [ که نيست ] .

ع- د : به چه کسی شوهرکرد ؟

صفرقهرمانی : شوهر اشرف دهقانی ، فريبرز سنجری است که برادرش  را اعدام کردند . فريبرز زندان اوين بود . ابد داشت .

*  خاطرات صفرخان  ( صفرقهرمانيان )  /  سی ودوسال مقاومت درزندان های شاه / درگفتگو با علی اشرف درويشيان -  نشرچشمه ، چاپ سوم ، تهران، پائيز 1379 ، ص 214 .