xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                

           

خواب ِ شاهانه !

 

ديشب ذاتِ مقدسِ  اعليحضرتِ همايوني شاهنشاه آريامهر  ، با نمامِ شكوه وجلالِ و ابهت ( در آن لباسِ نطاميِ مزين به انواع واقسام مدال ) را در خواب ديدم . چه خوابي بود ! وه چه خوابِ خوشي بود ! باورتان نمي شود كه منِ ذره چگونه توانستم اين كل  را در رويايم جابدهم ! انگار آدم بخواهد تمام  پرونده هايِ عطيم را در يك كامپيوتر ( رايانهُ ) قراضه وعهدِ بوقي جا بدهد . مگر ميشود ! منِ اين چنين بي اهميت درخواستي نكرده بودم و خدايگان  خود اراده فرمودند و تشريف فرما شدند و كفر خواهد بود اگر كسي بگويد كه ايشان نمي توانند در خوابم جابگيرند – حضرتِ شان با سايهُ خدا بر زمين  بودنِ شان حتما راه هاي دخول را مي دانند . وتازه بلاشك من تنها نيستم و والامقام ِ  شان در اين اواخر  خواب و خوراك ندارند و هرشب وهر روز ( آخر ما ايرانيها در تمامِ دنيا پراكنده ايم و گاه اينجا شب و آنجا روز ! ) بايد  وجودِ مبارك را جابجا كنند   ( استغفرالله  ! بعضي از هيچ داران مي گويند : " لاشهُ مبارك "! انشاء الله كه زبانِ شان زير ساطور خواهد رفت . گاز بگيريد آن يك تكه گوشت را كه شمايِ حرمتِ هيچ چيز ندار زبان مي ناميد!)

باري ... از خوابم – از بهترين رويايِ تمامِ زندگيم - ، سخن مي گفتم :

منِ خاكپاي مبارك  ، چارچشمي  ابتدا و انتهايِ جهان و زمان را نگاه مي كردم  – يعني  خيره شده بودم ؛ يعني ذره ذره ، خروار خروار ، كرور كرور لذت مي بردم !  (خواهيد گفت كه دروغ مي گويم ، چون علامتِ خطاب را آورده ام . من و دروغ :حاشا ! )

بنيانگذارِ تنها انقلابِ  بي خونريزي تاريخِ جهان وبشر ، انقلابِ الگوئي و پر عظمتِ شاه و مردم ، انقلابِ سفيد (1)  برمن خيره شدند ومباركانه فرمودند :

- تو هم !

به لكنتِ زبان و چرت وپرت گوئي افتادم ، تابدان حد كه "  فرمايش " كردم بجايِ گفتن  ( آخز منِ  بي سر و پا كجا وگفتگو با مثالِ بي همتايِ ادب و تشريفات و درباي كجا ؟ ! ) :

- اعليحضرتا ! چه غلطي فرمايش كردم ؟!

منتظر صله اي بودم ، چون بيخردانه در مغز پوكم فروكرده بودم كه ادبي بلغور مي كنم ! و اما اين بيانِ من آنچنان حقيرانه بودكه اعليحضرت  - عليرغمِ ادبِ شاهنشاهي شان - ، ناچار به فرمايش شدند :

- چه گُه خوردي !

خدايا ! خدايا ! ايشان باتمامِ فر وشكوهِ شان لُبِ كلام را  فرمايش  فرمودند :

" -  چه گُه خوردي ! "

خدايا ! خدايا ! هيچ مورچه اي چون مرا در مقابلِ  عظنمت ِ جهان  قرار مده ! چه در جواب مي توانستم بگويم ؟ تنها :

- خاكِ پايِ شما ، منِ شاهنشاهِ حقيران ، شاهنشاهانه گُه خوردم !

چرا اينچنين لجنم كه كلام را بجا نمي توانم بياورم ؛ " شاهنشاهانه گُه خوردم ! " يعني چه ؟ شاهنشاه گُه مي خورد ( نعوذ بالله ! )، يا من شاهنشاهانه ؟

خاك برسرم ! تمامِ راديو آكتيو هاي چرنوبيل برسرم ! هيچ چيز برمن به جز شغلِ پرافتخارِ خلا پاك كني - و برايِ تمامِ عمر - ، شايسته نيست . گاوِ كبير ، الاغِ كبير    ( ديگران شهدايِ كبير دارند ومابقي صغيرند و از راستهُ گوسفندان ! ) ، احمق ترين ِ  هالو ها ! اين گونه با ذاتِ مقدس  سخن مي گوئي ؟! خدايا ! خدايا ! تمامِ خاكهايِ دنيا را ، خروار خروار ، برسرم ببار ! ( يك درجه تخفيف بدهيد : در خواب و رويايم بود وگرنه در زندگيِ روزمره ازمن  اين همه كثافت گوئي هرگز مباد ! )

شاهِ شاهان ، نمايندهُ زميني ِ ارجمندترين و بهترين و انساني ترين و پايدارترين تمدن ِ تمام اعصار  ، لختي برمنِ ناچيز ترين ِ ناچيزان  خيره  شدند  و حتما در  وجود ِ مبارك  گفتند :  " خيلي خره ،  ولش كن ! "  و  با  اينهمه  دوباره  برخود زحمت ِ  تكرار  را  " فرمودند " :

-  توهم !

لرزان لرزان و كوتاه گفتم ( باندازهُ كافي الاغ فرمايشي كرده بودم ) :

-  منهم ، قُدرت قُدرت ( شايد مي خواستن بگويم قَدر قَدرت ) ؟ چه غلطي ...

-  هر از چند روزي ( عينِ گفتارِ شاهانه ست ) در اين تارنمايِ  گويا  كه معلوم نيست كه صاحبش كيست ، موضع اش چيست ...

-  منهم همين را مي خواستم بفرمايم ...

-  خفقان !

-  بروي ِ چشم !

-  داشتم ميفرمايشيدم ( عينِ گفتارِ شاهانه ست ) در اين گويايِ لعنتي - كه بعضي ها مي گويند به سلطنت خواهان نزديك است ؛ اگر سلطنت خواهي اينست كه هر مزخرفاتي را كه به دورانِ تمدنِ بزرگ ما بي حرمتي مي كنند رامنتشر كند ، پس به شا...( عينِ گفتارِ شاهانه ست . مختصر آوردم !  ) به اين سلطنت خواهي !

-  منهم همين را ...

-  توهم جسته وگريز ( عينِ گفتارِ شاهانه ست ) به دورانِ پر جلالم نيش ميزني و هيچ نوشي در كار نيست ...

-  اعليحضرتا ! در پرانه تِز ( به به ! چه اديبانه مي افشانم ! ) بگويم كه اين گويا ئيان چنان هم بي چشم و رو نيستند – از جمله نوشتهُ مرا كه به گُلِ سرسبد تان ، به رضا شاهِ ( حتما كبيرِ )  دوم  نوشتم را منتشر نكردند . حتما به خود گفتند كه بي حرمتي شده و نبايد با ذواتِ مقدس ( چه خوشانه مي گويم!)  در گير  شد ...

 

( باقيِ خواب ، خصوصي ست و بخشي از تاريخِ عظيم ِمن كه برايِ فرزندانم نگه داشته ام .  تنها اين را سربسته بگويم كه از من سئوال فرمودند چرا به دورانشان رويِ خوش ندارم و من سفرهُ دلم را خالي كردم و گفتم تمامِ  آن چيزهائي را كه از ترس   نمي توانست گفت . و آنگاه پرسيدند كه نظرم  در بارهء رژيمِ بعداز سفرِملوكانه شان به خارج چيست ؟ و گفتم نوشته هايم را ظاهرا خوانده ايد ، پس  ... ( فرمودند : " هنوز ترس ... " به عرض رسانم : بلايِ جانمان ست ! " و اضافه كردم كه : " خدا به اين  فعلي يان آنچنان عمرِ دراز بدهد كه جهان را آبادان و آباد سازند ! )

                                     5 خردادِ 81

______________________

(1) در گويشِ گيلك ها ، انقلاب يعني استفراغ !

منتشر شده های ِساليانِ پيش