xalvat@yahoo.com m.ilbeigi@yahoo.fr |
با ياد ِ همکاران ِ از دست رفته ام : تاريخ ِ شفاهی و غير ِ رسمی ِ انجمن ِ« تاکسيران ِ«TaxIran پاريس |
پيش از پرداختن به تاريخ ِ تشکل ِ انجمن ِ" تاکسيران " ، بگويم که دارندهء دو " رکورد " دربين ِ تاکسيرانان ِ ايراني در پاريس هستم : اولين " رکورد " - که شايد هم تماما "يک " نباشد و به " نيمه " بيشتر شبيه - ، اولين يا دومين ايراني ِ رانندهء تاکسي بودنم در پاريس هست . در اوايل ِ سال ِ 82 ميلادي که چندماهي بود که تاکسي بودم، در فرودگاه ِ پاريس ، راننده اي ديدم که فرانسه اي داشت با لهجهء فارسي . بعدها فهميدم که نامش منصور د... است . هنوز نمي دانم ، اواز من پيشتر ويا من ازاو پيشتر شروع کرده بود و بودم . دومين " رکورد " م اينست که اولين رانندهء ايراني تاکسي بودم که در سال 95 ( درست در زادروز ِ چهل و چهارمين سالم ) ، در حين کار ، سکتهء قلبي کردم و يک هفتهء بعد عمل ِ قلب باز و پيوند رگها و سال ِ بعد دومين سکته و سالِ 98 دومين عمل ِ قلب باز و بعدها چندين و چند عمل ِ کوچک و بزرگ وهنوزهم...اما خوشبختانه تا اواسط يا اواخر ِ سال ِ 2002 – تا آنجا که من مي دانم - ، غيرازنوع ِ بيماري ِ من دربين ِ ايرانيان ِ تاکسيران نبود .من غربتي دوگانه دارم : در عربتم ودائما درکنج خانه ودرنتيجه بي خبر از همه جا . ازمرگ ِ همکارانم خبرنداشتم و متاسفانه درمراسم ِ تسييع ِ شان نتوانستم شرکت کنم . بي خبر بودم تا همين ديروز ، دخترم از يک رستوران ِ ايراني ِ پاريس ، اين نشريه را برايم آورد : و دانستم که علي و عليرضا ( وشايدهم رضا ) در 44 سالگي و قاسم با سني بيشتر با سکته رفتند . چه رمزي ست در اين چهل و چهار سالگي ، تاکسي و سکته ؟ من در 44 سالگي و علي و عليرضا هم ...« غم خاموشي همکاران ما " دهقان " و " علي انزلي " هنوز بردلها سنگيني مي کرد که عليرضانيزرفت . شباهت علل خاموشي ياران ما و ساير همکاران تاکسي براي ما حيرت انگيز نمي باشد . چراکه کارما تاکسيرانها خود زاينده مشکلات زبادي براي سلامتي جسمي وروحي مامي باشد ( کار نشسته 10-11 ساعته ، تشويش و وسواس ، استرس کار ، تراقيک سنگين روزانه پاريس ، سرو کله زدن با مشتري ، فراز ونشيب هاي زندگي هرکدام ما [... و ] غم غربت [... ] »( کمال عبدالهي - جواب مرگ زندگيست ، گونه گون ، سال 5 ، شماره 10 ، آذر81 ، ص 10 )و چه زيبا گفت هوشنگ کشاورزصدر ( درهمين نشريه ، ص 11 ) :« وقتي خبر درگذشت او ، عليرضا فاخر را شنيدم تقديرراباورکردم .باورکردم که تقدير من پناهنده ايراني چنين است که بمانم ودر سني که نبايد بمانم وبعد شاهد رفتن اين و آني باشم که نبايد بروند . » ****** تاکسي هاي ِ پاريس ( با هفتاد و دو مليت ) ، در ايستگاهها و فرودگاهها باهم به گپ مي نشينند و ممکنست که بارها و بار و سالهاي ِ سال همديگر را بشناسند ، اما نام ِ همديگر را نمي پرسند و نمي دانند – مگر پيوندي گسترده تري بينشان بوجود آيد . مسئله بين ِ ايرانيان به صورتي ديگر ست . نام ِ کوچک ِ همديگر را مي دانند ، اما درغالب ِ موارد نام ِ خانوادگي را نمي دانند ( همان درد ِ حفظ ِ مسائل ِ امنيتي ! ) و بهمين علت القابي را بامدد از شهرها و شغلها بکارميبرند : علي انزلي ، بيژن ژورناليست ، رضا دکتر ، مهدي کرد و ... من در اينجا - عليرغم آنکه بعضي و بسياري از نام ِ خانوادگي ها را ميدانم - تنها نام ِ کوچک ( و احتمالا حرف ِ اول ِ نام ِ خانوادگي ) را بکار ميبرم . هيچ کس بدرستي تعداد ِ تاکسيرانان ِ ايراني در پاريس را نميداند . علاوه بر پاريس ، در حومه ها و شهرستانهاهم تعدادي ايراني به اين کار اشتغال دارند . تخمين زده ميشود که بين ِ 200 تا 300 ايراني تاکسيران در پاريس هست . کساني تا به 500 هم ميروند وعده اي از 200 هم کمتر ميدانند . بهرحال ، اکثريت ِ قريب به اتفاق ِشان تحصسلات ِ عاليه کرده اند ودرميانشان دارنندگان ِ درجهء دکترا و استادان ِ سابق ِ دانشگاه ( از جمله استاد ِ سابقم ) هم وجوددارد . در ميانشان ، نامداران ِ ادبيات و هنر وتئاتر و موسيقي و سينما هم هست .اگرچه از نظر ِ عقيدتي ميتوان گفت که اکثريت ِ تقريبي با " چپي " هاست ، اما در ميانشان از ماوراء راست تا ماوراي ِ چپ – و حتي رانده شدگان ( ماموران ِ اخراجي ِ سفارت ِ ) رژيم را مي يابيم . همکاري حکايت ميکرد که روزي يک زنداني ِ سابق ِ سياسي (درمبان ِ تاکسي هاي ايراني فراوانست زنداني سياسي سابق ) و يک افسر ِ زندانبان را ديد که به گرمي گپ ميزدند و خوش و بش ! حدود ِ صدنفر ِ شان عضو ِ " انجمن تاکسيران TaxIran " هستند و دوشنبه هاي ِ اول ِ هرماه در رستوراني گردهم مي آيند . و اما انجمن :در سالهاي ِ اوليهء 90 تشکيل شد . تا آنجا که بياددارم ، بنيانگذاران ِ اوليه اش بيژن تپل بود و فرهاد و تقي و رضادکتر و مسعود و رضا پروفسور و حسين ِ املشي ( وحتما عليرضا فاکر - چراکه اين دو ساليان و سال بود که دربدري ها باهم کشيده بودند وبسيارباهم رفيق و ميشود گفت که هيچ کاري اين بدون ِ آن و آن بدون ِ اين نمي کرد ) و ...من که زماني عضو ِ يکي از سنديکاهاي ِ فرانسوي براي ِ رانندگان ِ تاکسي - و حتي زماني نمايندهء شان دريکي از شرکتهاي تاکسيراني - ، بودم و در زمانيکه انجمن هنوز تشکيل نشده بود ، بياد دارم که روزي تقي و مسعود به من نزديک شدند و از انجمن و همکاريم با آن صحبت کردند که نپيذيرفتم ، با اين دليل : " در جائيکه سنديکاي ِ خانگي ( National ) وجود دارد ، نميتوانم موافق با تشکيلات ِ تباري باشم و اين بر اين جو ِ ظن که بين ِ کارگران ِ فرانسوي و خارجي وجود دارد خواهد افزود " . و درنتيجه نه تنها عضو ِ انجمن نشدم ، بلکه کوچکترين فدمي هم براي ِ آن بر نداشتم . دو سه باري بصورت ِ " ميهمان " در جلساتشان شرکت کردم و حتي براي اولين بار اين من بودم که پيشنهاد ِ بيرون دادن ِ نشريه اي به آنها دادم و حتي فرهاد که در آنزمان در هئيت ِ رئيسهء انجمن بود مصرا ازمن ميخواست که خود اين مهم را بعهده بگيرم که گفتم درست نيست که يکفرد ِ غير ِ عضو ِ انجمن، عهده ار ِ چنين مسئو ليتي شود .انجمن , تا آنجائيکه شنيده ام با دادن ِ وامهائي ، به ده ها تن کمک کرد تا جواز ِ تاکسي خودرا بخرند و بديگراني که به دلال ِ مختلف ( از جمله بيماري و تصادف و ... ) ، درگير با مشکلات ِ مالي بودند هم . متاسفانه ، چندسال ِ پيش درگيري هائي صورت گرفت که بوي ِ سياست وتسلط ِ گروهي مي آمد و گويا از جمله کساني که مانع ِ نضج ِ اين حرکت شدند ، يکي همين از دست رفته مان عليرضا فاکر بود که اعتقادش به صنفي گري بود و مددرساني تا سياستگري – گرچه خود از کساني بود پيشقدم در هر فعاليت ِ سياسي . 6 بهمن 81 ( با پوزش از دوستان ِ انجمن که اگر - نه به عمد ، که به سهو - ، خطائي از من در بازگوئي رويدادها و تاريخ ها سر زده است - که اميدوارم تصحيح کنند ) . |