xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                

           

نگاه كن بر نگاه و لبهاي ورچيده ء سيامك !

 پورزند را نمي شناسم ، اما باينهمه مي دانم كه سرنوشتِ او ومن يكي نبود . دنيايِ بهيِ او هرگز دنيايِ بد من نبود .  نمي خواهم دردامِ خلايقِ از " ما بهتران " بيفتم و به گويم كه انگاره تنها او ست كه حقِ دفاع از خودرا ندارد . شواهدِ  نابه يقين حكايت از اين دارند كه سالها برگه اي بود در دست يك جناح از لاشخور ها وامروزه شده است  برگه اي در دستِ ديگر لاشخور ها – خود آيا آگاه براينها بود و يا آنكه پاكمردي بود كه خيالِ خدمت داشت و هرگز ندانست كه اينان – چه اين و چه آن - ، انسان خوارند . 

هزاران هزارو هزارتن دراين سالها كشته و شكنجه شدند و هيچ كس نه نامشان را دانست ونه دفاعي اينچنين جانانه ازشان كرد . آيا دارم حني شكنجه و كشتار را طبقاتي مي كنم ؟ كدام احمقي ( حتي اگر من جزء شان باشم )  مي تواند صحه بر  " شكنجهُ طبقاتي " بگذارد ؟ كدام احمقي به خود جراُت خواهد داد تا به گويد كه خوباني هستند و بداني -  پس تارو مار كنيم بدان را ولاشهُ شانرا بخشكانيم ؟  كدام ابله اي امروزه روز لباسِ باصطلاح " عدالتِ طبقاتي " برتن خواهد كرد و فتوا بر شكنجه و درد خواهد داد ؟  كدام بي خردي ، قادر به پذيرشِ دگر انديشي ديگران نخواهد شد و خردي نابه من خرد را نخواهد پذيرفت ؟

" من اما هيچ كس را نكشته ام " ( شاملو ) ، با اينهمه توانِ آنرا ندارم كه مانعِ كشته شدن و زجر و شكنجه ديگران شوم و همين بس است كه خودرا گناهكار بدانم و برايِ كم كردنِ گناهم  هيچ چاره اي ندارم به جز آنكه از تهِ دل فرياد كشم : نكش ! نزن ! حتي اگر اين زجر ديده ، فردا زجر كشم كند ! در تاريخ فراوان ديده ايم كه هزاران  بوده اند زجرديده گان كه خود  زجركشان شدند !

چه ام در توان است به جزء اين : بس است ! بس است ! بس است ! ...

نه !

نمي شود نگاه كرد و نگريست

و زار زار بر سرنوشتِ اين مردم .

 

نگاه كن

اين يك      از زجر ِشكنجه اين چنين زهوار در رفته است

و  پدرم     از زجرِ کار  

 

نگاه كن نگاه را

و لبهايِ ورچيده را :

- بر شما يان چه مي رود

كه اينچنين تماميِ خواري ها را پذيرائيد ؟!

 

خواهي گفت كه حقش ست ؛

لذت ها برد

خوشي ها كرد

و اين كرد و آن !

آيا انسان برايِ اين زاده نشده است

كه خوشي ها كند و

لذت ها برد ( نه به قيمتِ زجرِ ديگران ) ؟

 

نگاه كن نگاه را

و لب هايِ ورچيده را

و آنگاه

زار زار بر سرنوشتمان گريه كن

زار و زار

- در جمع : بي هيچ شرم و حيا !

    15 مردادِ81

در دفاع از انسانِ دگر انديش ...

من سيامكِ پورزند را نمي شناسم . با سابقهء مطبوعاتي وسياسي اش هيچ گونه  آشنائي ندارم . احمدِ شاملو  ( بگمانم پسر عمهُ  سيامك ) را از نزديك واز طريقِ آثارش بخوبي مي شناختم .

شايعه ها بر سرِ زبانهاست كه : باساواك همكاري مي كرد ؛ با جناحي از جناحهاي حكومتِ اسلامي همكاريها كرد ويا ميكرد و چنين كرد وچنان كرد ...گيرم كه تمامِ اين كارها را كرد ! اما امروز بخاطرِ عقايدش در زندان است و گويا جانش در خطر . هيچ انساني نبايد بخاطرِ عقايدش – حالا هرچه مي خواهد باشد - ، بزندان برود ودراين راه موردِ آزار و شكنجه قرارگيرد و جان ببازد !

دفاع از دگرانديشان ، دفاعي ست از خودِ ما كه بهرحال روزي دگرانديش بوديم و يا خواهيم شد !

  22 ارديبهشت 81