پورزند
را نمي شناسم ، اما باينهمه مي دانم كه سرنوشتِ او ومن يكي نبود . دنيايِ بهيِ
او هرگز دنيايِ بد من نبود . نمي خواهم دردامِ خلايقِ از " ما بهتران " بيفتم
و به گويم كه انگاره تنها او ست كه حقِ دفاع از خودرا ندارد . شواهدِ
نابه يقين
حكايت از اين دارند كه سالها برگه اي بود در دست يك جناح از لاشخور ها وامروزه
شده است برگه اي در دستِ ديگر لاشخور ها – خود آيا آگاه براينها بود و يا آنكه
پاكمردي بود كه خيالِ خدمت داشت و هرگز ندانست كه اينان – چه
اين
و چه
آن -
، انسان خوارند .
هزاران هزارو هزارتن دراين سالها كشته و شكنجه شدند و هيچ كس نه نامشان را
دانست ونه دفاعي اينچنين جانانه ازشان كرد . آيا دارم حني شكنجه و كشتار را
طبقاتي مي كنم ؟ كدام احمقي ( حتي اگر من جزء شان باشم ) مي تواند صحه بر "
شكنجهُ طبقاتي " بگذارد ؟ كدام احمقي به خود جراُت خواهد داد تا به گويد كه
خوباني هستند و بداني - پس تارو مار كنيم بدان را ولاشهُ شانرا بخشكانيم ؟
كدام ابله اي امروزه روز لباسِ باصطلاح " عدالتِ طبقاتي " برتن خواهد كرد و
فتوا بر شكنجه و درد خواهد داد ؟ كدام بي خردي ، قادر به پذيرشِ دگر انديشي
ديگران نخواهد شد و خردي نابه من خرد را نخواهد پذيرفت ؟
" من اما هيچ كس را نكشته ام " (
شاملو
) ، با اينهمه توانِ آنرا ندارم كه مانعِ كشته شدن و زجر و شكنجه ديگران شوم و
همين بس است كه خودرا گناهكار بدانم و برايِ كم كردنِ گناهم هيچ چاره اي ندارم
به جز آنكه از تهِ دل فرياد كشم :
نكش ! نزن !
حتي اگر اين زجر ديده ، فردا زجر كشم كند ! در تاريخ فراوان ديده ايم كه
هزاران بوده اند زجرديده گان كه خود زجركشان شدند !
چه ام در توان است به جزء اين :
بس است ! بس است ! بس
است ! ...
نه !
نمي شود نگاه كرد و
نگريست
و زار زار بر سرنوشتِ
اين مردم .
نگاه كن
اين يك
از
زجر ِشكنجه اين چنين زهوار در رفته است
و
پدرم
از
زجرِ کار
نگاه كن نگاه را
و لبهايِ ورچيده را :
- بر شما يان چه مي
رود
كه اينچنين تماميِ
خواري ها را پذيرائيد ؟!
خواهي گفت كه حقش ست
؛
لذت ها برد
خوشي ها كرد
و اين كرد و آن !
آيا انسان برايِ اين
زاده نشده است
كه خوشي ها كند و
لذت ها برد (
نه به قيمتِ زجرِ ديگران
) ؟
نگاه كن نگاه را
و لب هايِ ورچيده را
و آنگاه
زار زار بر سرنوشتمان
گريه كن
زار و زار
- در جمع : بي هيچ
شرم و حيا !
15
مردادِ81
در دفاع از انسانِ دگر انديش ...
من
سيامكِ
پورزند
را نمي شناسم . با سابقهء مطبوعاتي وسياسي اش هيچ گونه آشنائي ندارم .
احمدِ شاملو
( بگمانم پسر عمهُ
سيامك
) را از نزديك واز طريقِ آثارش بخوبي مي شناختم .
شايعه ها بر سرِ زبانهاست كه : باساواك همكاري مي كرد ؛ با جناحي از جناحهاي
حكومتِ اسلامي همكاريها كرد ويا ميكرد و چنين كرد وچنان كرد ...گيرم كه تمامِ
اين كارها را كرد ! اما امروز بخاطرِ عقايدش در زندان است و گويا جانش در خطر .
هيچ انساني نبايد بخاطرِ عقايدش – حالا هرچه مي خواهد باشد - ، بزندان برود
ودراين راه موردِ آزار و شكنجه قرارگيرد و جان ببازد !
دفاع از دگرانديشان ، دفاعي ست از خودِ ما كه بهرحال روزي دگرانديش بوديم و يا
خواهيم شد !
22
ارديبهشت 81
|