xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                

                       

سوء قصد ِ"  امنيتی ها " ، " خودزنی " يا " زدن ِ" خودی ها ؟

 

اين مطلب را برای ِ " گويا " فرستادم .  خواستند که " توهيناتم " به کيانوری و نگهدار را بردارم ( در خود ِ متن توضيح داده ام ) تا منتشر شود . بهر حال منتشر نشد واگرچه مسئلهء رئيسی قديمی ست ، اما بگمانم قضيهء خودزنی ِسازمانهای سياسی قديمی نيست واز همينرو آنرا عينا در اينجا مي آورم .

  

23 خرداد

آنچه كه مي بينيد ، نگارشِ دوم  است . نگارشِ اول را كه فرستادم ، از گويا ئيان پيام آمد كه بكارگيري ِ بعضي از كلمات از جانبِ من از نظرِ حقوقي برايشان اشكالتراشي خواهدكرد ! قصدِ سانسور نداريم ، اما ... اما ناگزيريم كه بعضي از كلمات را سياه كنيم   (كلماتي چون " جاسوس " و   " نوكر " ) .

گويا ديواري ساخته بودم بلند بالا وبااين قدِ كوتاهم هرگز توانِ پريدن ازآنم نخواهد بود ! باحترام ِ دوستانِ گويا و بانظر به كوتاهيِ قدم : به چشم ! جاسوس و نوكر را بكار نخواهم برد . اينرا فقط اضافه كنم كه تاريخنويسان و محققين ، خروار خروار نوشته دارند و در آنها علنا ( لابد بدونِ ترس از پيگيريِ قانوني ) گفته اندكه كامبخش ، جاسوسِ رسمي شوروي بود . اينرا من نمي گويم ( كه ترسم از پيگيريِ قانوني نيست ! ) و اينرا – به تمامِ آيه ها و سوره هايِ قرآن سوگند - ، گويا هرگز نگفته است و به احدي هم اجازه نخواهد داد كه تكرار كند گفته ها و نوشته هايِ تاريخنويسان را ! و اگر بخواهم اين نوشته ها و فاكت هارا بيآورم ، چندين و چند روز تمامِ صفحاتِ گويا را پر خواهند كرد و چه سود ! ( بيچاره كساني كه به صف  نشسته اند تا نوشتهِ شان در گويا  منتشر   شود ! پس از رويِ ترحم به اين كسان  فاكت ها را نمي آورم ؛ خيالتان راحت شد ! )

واما در موردِ نوكر ! در نگارش ِ اوليه آورده بودم  :  كيانوري   (  نوكر ِ  پرجيره   و  مواجبِ روس ها – بي آنكه همچون كامبخش عنوانِ علنيِ جاسوس را داشته باشد ) . خب ، يكي از معاني نوكر هست كارمند – همچون نوكر ِ دولتِ فخيمهُ ايران . آيا كارمندي تابدين پايه توسري خور شده است كه نمي توان معنايِ قديمي اش ، يعني نوكر را بكار برد ؟! در صفحهُ 4856 جلدِ چهارمِ فرهنگِ معين ، ازجمله  آمده است : "2- رفيق ، دوست . 3- مشاور . 4 – ( ف. ) عضو اداره  ( دولتي ) " . ايرادِ كار كجاست ؟ اگر كيانوري ،  نوكر (كارمندِ دولتي ، مشاورِ )  روس ها –  وهر مشاورو كارمند ، حقوق بگير هم هست و كيانوري به نوشتهُ بسيار كسان ، از جمله دوستانِ  حزبي ش ، حقوقِ خوبي هم  ميگرفت  - ، نبود ؛ به گفتهُ دوست و دشمن ،  رفيق و دوستِ شوروي ها كه بود ! ( همين امروز در تارنمايِ پيك نت  مطلبي خواندم در موردِ كتابِ فياض نامي به نقل از راهِ توده كه در آن از زنده ياد كيانوري  ياد  مي شود ! فبها ! دنياي را چه ديدي شايد روزي روزگاري تمثالِ مباركِ رفيقِ كبير كيانوري  برسردرِ ادارات و اماكنِ عمومي نصب شود ! برحسود لعنت ! ).

بااين همه ، ولش ! بكار نخواهم برد جاسوس و نوكر را – خيالتان راحت شد !

خاك برسرم كه دراين پابه گوري بايد دست به عصا باشم تانوشته ام منتشر شود و نتوانم دق و دليم را خالي كنم و بگويم هرچه مرا خوش آيد! برايِ ايرانِ امروز ، اخبارِ روز ، پيك نت ، عصر ِ نو و ... ( كه در اين نوشته از آنها بازهم خواهم گفت *) ،  اين بانيانِ آزادي و آزادي خواهي  - يعني آزادي به ذم ِ شان ودر راستايِ منافع ِ گروهي ِ شان و همه كم وبيش در يك راستا - ،   چيزي نخواهم فرستاد و آنها هم چيزي از من نخواهند خواست به جز سجده ! دلم خوش بود به  گويا  - كه واقعا نمي دانم عبا وقباي فاخر يا ژندهُ شانرا به كجا آويخته اند و كجائي هستند - ،  اما  گويا  اينها هم از من  مي خواهند پيش از هر چيز وضو بگيرم و چهار ركعت نماز بخوانم !

[ *  در گفتگوئی با قادر – از نزديکان عصر ِنو -  اين نظرم را بيان کردم و گفتم چرا نوشته هايم را برای ِ آنها نميفرستم ، گفت دوباره بفرست و فرستادم و بايد اذعان دارم که پيشداوری هائی از جانب من صورت گرفته بود . امروز ، مسئول ِ عصرنو ، مسعود فتحی را – که تابامروز اورا نديده ام - از خوبان ودوست داشتنی ها می دانم . ای پيشداوری ها چه بلائی که سر ِ انسانها نمی آوريد !   15فروردين 82  ]

22خرداد

هنوز " قضيهُ " وحيدِ صادقي روشن   نشده است كه " قضيهُ " حشمت الله رئيسي كم كم دارد  خودرا مي نماياند   – يا خواهد نماياند .

من نمي دانم كه آياآن بلاهارا بر سرِ صادقي آورده اند يا اينكه خودِ او خود°زن  بود . بگمانم  – باتوجه به سوابقِ وحشتناك و بدتر از نازي گونهُ جمهوريِ ( كه بحمدالله ميخواهند روراست باشند ونامِ حقيقيِ رژيم را به آن بدهند ؛ يعني حكومتِ اسلامي – ، بعيد نيست كه كارِ امنيتي ها باشد . واما اگر صادقي – قرباني- ، خود خود را قرباني كرده باشد كه واي براين مملكت ، كه واي براين روزگار، كه واي براين ايرانيان ، كه واي براين بقولِ هدايت " گه داني " !

عظمتِ فاجعه را درك مي كنيد ؟ جواني برايِ گريز از– باز بقولِ هدايت : خلا - ، حاضر ست  به تنهائي ، يا به مددِ دوستي ، بر رويِ خود تيغ بكشد و خودرا بسوزاند و برويِ زخم ها اسيد بپاشد كه چه بشود ؟ كه شايد بتواند گه داني را ترك كند و به مدينهُ فاضلهاي برود و سخت ترين كارهارابكند و بدترين تحقيرهارا متحمل بشود و حتي خلا پاك كني بكند تا در خلا داني نباشد! در حكومتِ پر افتخارِ ولايتي ، هيچ چيز به زباله دانِ تاريخ  ريخته نمي شود – اينجا خودِ زباله دان ست ! 

از طريقِ تارنمايِ خبري گويا ، مصاحبهُ حشمتِ رئيسي  را  با  راديوي ِ پيامِ آشنا شنيدم . گويا سوء قصدي به او شده است  -  مي گويم " گويا " ( گويا نه به معنايِ تارنمنديِ گويا ! ) چراكه از راستهُ شكاكانم و تا مطمئن نشوم ، برايِ من هميشه جايِ گويا و اگر ومگر هست .

آنچه كه برايِ من در اين مصاحبه به ويژه گويا بود – بازهم اين گويايِ لعنتي ! - ، سئوالاتِ چند پهلوئيِ مصاحبه گر بود :

1 آيا شما حمله كنندهِ گان ( بعمد كنندهِ گان ونه كنندگان! مي آورم ) را ديديد ؛

 2-  آيا فكر مي كنيد كه از  " امنيتي " ها بودند ، يا... ؛

3 -  يکی از روزنامه هايِ برلين به قولِ پليسِ اين شهر شايعه پراكنده است كه خودِ شما خودزني – يا خود ازبين بردن خواسته ايد بكنيد ؛

4-  گويا شما در يك مناظرهُ اينترنتي كه فرخِ نگهدار هم حضور داشت مسايلي رامطرح كرده ايد كه نگهدار جواب ندادو شايعه است كه ...

و جوابهايِ رئيسي ، كم و بيش ، در اين حد :

از آنجائي كه مهاجمين چشم هايم را بسته بودند  به ناگزير نمي توانستم آنهارا به بينم و سخني برزبان نيآوردند تامليتِ زبانيشان شناخته شود؛ يا از " امنيتي ها " ميتوانستند باشند يا از " بنيادگرايان " – بخوان  ماوراء دستِ راستي هايِ آلماني  ؛  اگرچه  در اپوزيسيونِ  ايراني نيروهايِ  راست و حتي " راستِ امنيتي " وجود دارد ، اما فكر  نمي كنم كه اين كار برگردد به اينها و رابطه اي داشته باشد به شايعاتِ آن مناظرهُ اينترنتي و فرخِ نگهدار – دراپوزيسيونِ ايراني درخارج ازكشور ( اگرچه پيش از اينها مواردي وجود داشته است ) اما تابه حال ! مواردِ تصفيهُ فيزيكي وجود نداشته است .

چرا اينهمه در پسِ پرده گو ئي ها ؟

رئيسي از فدائيانِ بالنسبه قديمي ست و شايد تنها كارگري كه به مركزيتِ ازنوعِ اكثريتي  رسيد  و پايش هم ، گويا ، به "خانهُ دائي يوسف" هم رسيده است !

فرخِ نگهدار ، جوانكي بود با آرزوي گذاشتن پا در جايِ پايِ كامبخش  ( دوستِ صميمي و يارِ علنيِ شوروي و خير خواه ِ! اراني  وگروه ِ 53 نفر -  كه بهتر بود به جايِ ولگردي در  بيرون ، در زندان آبِ يخ بخورند ! ) و كيانوري  (رفيقِ پر جيره ومواجبِ روس ها  -  بي آنكه همچون كامبخش عنوانِ علنيِ "يار" را داشته باشد ) بگذارد . مباركش باد! اما اورا كجا وبه مقامِ والايِ استادانش رسيدن كجا؟ !  بهر اربابي دخيل بست ،  سرخورد : امام خميني عليرغم   ِ خلوصِ نيتِ  بي هيچ چشمداشتِ فرخ خان ! و عليرغم فرستادنِ نميدانم چندها تن ( ده ها ، صد ها ويا هزاران ؟ ) جوانِ واقعا پاك و بي گناه به مسلخ ِ ( كه چه عرض كنم به اردوگاهِ تابستانيِ رامسر ِ شاهانهُ ) همينِ امام خميني و توسطِ همين فرخ خانِ ابله – يعني بسيار چيز فهم ! ( فقط  ابله ؟! ) ، بخاطرِ ناچيزيش اورا به پشيزي نگرفت ؛ دخيل بست – وپيش از اين هم بسته بود - ، به خان دائي . اما ناچيز مقدارش   ( وبرايِ اينكه گويا ،  سياه نكند : بزرگوارش )  را به پشيزي نگرفتند – ناگفته نماند كه در آخرين دم دمايِ شان ، خود هم پشيزي نداشتند و يا نبودند ؛ بازهم فرخ خان  تورِماهيگيري ش را بدجائي   انداخته  بود ! طفلك ! و امروز فرخ خان دخيل دارد     مي بندد – يعني  فرصت طلبانه از مدتهايِ پيش بسته است - ،    به  " جناح ٍ اصلاح طلب " و " دوم ٍ خردادي " !

23 خرداد

رئيسي را گفتم كه  از طيفِ فدائيان است . اما از عجايبِ روزگار ، نه اخبارِ روز ( اكثريتي  به سردبيريِ ف.تابان- يكي از اولين ؟مسافران به خانهُ دائي جان ) ، نه عصر ِنو ( بخشي ديگر از اكثريت + بخشی از اقليت =  اتحادِ فدائيان؟) ، نه ايرانِ امروز  (كشتگري ؟ ) و نه پيك نت ( رهروانِ رفيقِ زنده ياد كيانوري ؟) ، حتي خبرِ راست و دروغ ِ اين حادثه را منتشر  نكرده اند ! چرا ؟ آيا به ذمِ اين حضراتِ دور و دور گردان ،كونِ آقايِ حشمتِ رئيسي تابدين پايه گهي ست ؟!

جوانتركه بودم ، يكي ازفعله هاي بي مزدواجرتِ- نه اين فدائيان كه - فدائيانِ راستين ( درست مثلِ اسلام ِ راستين ) بودم . وامروز ، بعد از اين همه سال ، پشيمان نيستم . امروز خيلي ساده است كه منكر ِ همه چيز بشويم وبگوئيم كه از روزِ اول از پاك ترين ها بوديم و جانمازمان را درآبِ كر چندين و چندبار آب به كشيم ! راستي را بسياري ارآن جوانانِ كمي از مابيشتر سن دار از پاكترينِ پاكان نبودند؟ امروز ، بعد از اينهمه تجربه ، مي دانيم كه بسيارشان - دورادور و شيفته وار - ،  بوسه بر پايِ استالين  و مائو مي زدند و بدترين نوع افكارِ آزادي كش را عينِ آزادي ميدانستند . اگر دانسته هايشان بد بود ( راستي را كدام دانسته اي ؟ ) چه كسي اين دانسته هاراميداد؟

 24 خرداد

شوروشوقِ جواني بودوعشق به مردم وخيالِ آزادسازيِ خلق از ستم واختناق واستثمار وفقر برسر. چه كسي - بجزاز همانهائي كه دلاوران برعليهِ شان مبارزه ميكردند - ، ميتوانست با اين ايده آل ها مخالف باشد؟ اما به دليلِ تحليل هاي نادرست ( در واقع الگو برداري از تحليلِ خارجكي ها–  بي منطبق دادنِ شان  به اوضاعِ واحوالِ خانگي ) وتمامِ بهاء را دادن به زير بنا و به هيچ گرفتنِ روبنا ، شد أنجه كه نمي بايست مي شد . وفكر ميكردند كه اگر زيربنا درست شود ، روبنا هم .... ومملِكت مي شود پراز نور أزادي و فرهنگ ودر يك كلام بهشتِ برين !

!ز من بدور باد ادايِ ايدهِ ئولوگ ها را  در أوردن -  كه نه خيالش را دارم ونه سوادش را . تنها يك سئوال : در ممالكِ فلك زده و عهدِبوقي وهميشه توسري خورده اي چون ايران ، أيا پرورشِ فرهنگ و أزادي ( روبنا ) نمي تواند يكي از عواملِ هول دادنِ زير بنا ( اقتصاد ) به شكوبائي باشد؟

باور  براين دارم كه حتي أن " فدائيانِ خوب "  اگر در اواخر سالهايِ  50 و سالهايِ 60 زنده بودند ، دربسياري از موارد همان  مي كردند كه اين  " فدائيانِ بد "  بعدها كردند . تازه  مگر همين " فدائيانِ  بد " ، پيش از اين از "فدائيانِ خوب" نبودند و در عمليات شركت نكرده بودند و سالها زندان و درد وشكنجه را تحمل نكرده بودند؟ أنان و اينان    – هردو -  ،  ناخواسته  هيزم بيارِ أتش ِديگران بودند ؛ در جهانِ دو قطبي بايد حتما به قطبي چسبيد (يا در خدمتش بود – وتازه در اواخرِ قرنِ بيستم  ، چشمِ مان به جمالِ مباركِ ايرانيانِ سه جهاني هم روشن شد !)  گويا اين سرنوشتِ ما ايرانيان ست كه حتما بايد انتخاب كنيم از ميانِ اضداد : اهورامزدا واهريمن ؛ شاه و گدا (اضدادِ خانگي) ؛ خدا و شيطان ، امپرياليسم و"ميهنٍ سوسياليستي "...(اضدادِ خارجكي) . وازاينرو وقتي شنيدند " مرگ برأمريكا " خوش خوشانِشان شد كه يعني مرگ برامپرياليسم ! ونشنيدندمرگ برمسيحيان و نجس ها . و نخواستند ببيند كه ضدِ امپرياليست هاي دو أتشهِ يمان با وارد كردن بي مهاباي ِ اجناسِ همين امپرياليست ها به ثروتِ كلان رسيدند و كشتند كشاورزي و ناچيز صنعتِ مان را ! و به همه گفتند :  هيس ! ما در مبارزهُ مرگ و زندگي هستيم با امپرياليست ها و نطلبيد أزاديِ سخن ونشر را ؛ ونطلبيد نان را و نطلبيد رفاه را ! خواهيد ديد بعد از پيروزي برامپرياليستها – و به لطفِ " امام خميني ِ ضدِ امپرياليست ( كه بعضي از بي خردان ادعا مي كنند برايِ حضرت ش ، ضدِ امپرياليست = ضدِ    نادارنده گانِ دينِ مبينِ اسلام ! ) دارنده گاني خواهيد شد بر همه چيز !

چرا چنين تلخ مي گويم ؟ چرا بد وبيراه مي گويم وفحاشي شده است كارم ؟ أيا از راستهُ همه چيز سياه بينانانم و با چشم هايِ نزديك به كوري ام ( كه اين نه تعارف كه واقعيت ست ) نمي توانم سفيدي هارا ببينم ؟!  راستي را احمقي چون مرا به چه بايد دلخوش كردن و شمايان ست بر من گفتن به كي سلام كنم ؟ واين خود حكايتي ست  :

دوستي داشتم كه مي خواست  در  سازمان جغرافيائي   كشور  (  وابسته  به ارتش   ) استخدام شود. رئيسش تيمسار سرتيپ يا سرلشگر  دانشور بود. دوستم به نزدِ خواهرِ اين تيمسار ، يعني خانم ِ سيمين دانشور رفت تا شايد او پارتي بازي كند . سيمين خانم گفت چيزي دراين حد : " بعد از أنكه ميرزا رضا كرماني  ،  ناصرالدينِ  شاه را كشت ، اورا با غل و زنجير به دربار ، در تالاري كه تمامِ شاهزاده گان و درباريان جمع بودند ، بردند . ميرزا رضا شروع كرد به نگاه كردن و نگهبانان دستپاچه به او تشر مي زدند كه " سلام كن ! سلام كن ! " وميرزا رضا نگاهش را در دورادور چرخاند و  گفت : "  به كي سلام كنم ؟ " ( يعني كو آدم ؟ ). بعدها خانمِ دانشور داستان ِ كوتاهي نوشت كه در اولين شمارهُ الفبا ي غلامحسينِ ساعدي ( دورهُ  تهران ، نشرِ اميركبير ) با نامِ به كي سلام كنم ؟ چاپ شد .

حالا حكايتِ مردمِ ايران ست . با اينهمه گندكاري هاي ( باز هم كثافت گوئي از جانبِ من ! ) كه گروه ها وسازمان هاي سياسي كرده اند ، به كي مي توانند سلام كنند!

اگر بخواهيم بپذيريم كه دستِ سازمانِ اطلاعاتي و امنيتي جمهوريِ معصوم ِاسلامي در سوء قصد به جانِ رئيسي دركاراست ، پس بايد بپذيريم كه اوبسيار درخارجِ كشور فعال بوده است وهست  – چراكه اگرنگاهي كنيم به ليستِ بلند بالايِ سوٌ قصد هايِ شيفته گانِ امام درخارج از كشور( حالا از هرگروه ومشربِ فكري باشد ) خواهيم ديدكه اطلاعاتي هابرحسبِ اتفاق كارنكرده اندودقيقا مي دانستند كه با چه كس – هرچند حتي گمنام و نامشان نه برسرِ زبانها -  ، كار داشته اند . بدونِ أنكه بخواهم بترسانم شمايانرا ، بايد بگويم كه  :  از مخوف ترين هايند!

حكومتِ اسلامي كساني را حذف مي كند كه برايِ بقاي ش خطرناكند . با گوزوهائي چون من   – هر جند هم كه بد وبيراه  به گوئيم - ، كاري ندارد ، چرا كه بخوبي  مي داند كه پشتِ سرِ مان هيچ دستگاه و تشكيلاتي نيست و ابلهاني هستيم كه با چند خط نوشتن دلمانرا خنك مي كنيم و مزخرفاتمان اگر چه هراز چندگاهي در اينجا وآنجا منتشر ميشوند ، اما بردي اپوزيسونانه ندارند !

تمامِ اينها را گفتم تا برسم به اينجا : اگر حشمتِ رئيسي كه عمري تشكيلاتي بود ، هنوز هم هست و دستگاهي پشتِ سرش و خطرناك براي بقاي عدلِ اسلامي ، پس حتما كارِ امنيتي هاست ، ورنه ...

يا كارِ خودش است – كه چه بشود ؟ وحيدِ صادقي بشود ( كه امروزِ روز مي تواند با صد درصدي بگويد كه كار كارِ صادقي بود؟ ) . آيا رئيسي مي خواهد ( برعكسِ صادقيِ گريزان از مركز ِ ثقل ) با اين كارش توجهُ مسئولانِ محترمِ خلا داني را براي بازگشت به نافِ خلا جلب كند و مثلا بشود مسئولِ يكي از خلا ها در گوشه وكنارِ خلاداني  ؟

آيا آشفته مردي ست كه ريسماني – يعني آتش - ، بدست گرفت و بدهد خاتمه برعمري نه چندان مباركانه ؟ !

يا خودي هارا مزاحم بود وخواستند ... چرا مصاحبه گر ِ "پيامِ آشنا" مي گويد كه شايعاتي ست بعد از آن مناظرهُ اينترنتي كه بازگو نمي كنم ولي اگر شما مي خواهيد ، مي توانيد بازگويش كنيد و رئيسي نمي كند بازگو ؟ چه هست اين جنين با اهميت كه بجز " اسرار دانان " ، هيچ كس نبايد  بداند ؟

رئيسي مي گويد جيزي دراين حد :  " تابه حال دراپوزيسيون مرسوم نبود كه خودزني  كند " .

خاطراتِ مغزِ آشفته ام گواه براين دارند كه در زمانِ شاه  ، فدائيان لااقل  دوتن از نابه صد درصد معتقد را به كافرستان – يعني جهنم - ، فرستادند و مجاهدينِ ( تنها ماركسيست ؟ )  هم تادو سه تائي ! جناحهايِ مختلفِ اقليت هم  ، ظاهرا ، برايِ دست گذاشتن رويِ راديويِ صدايِ فدائي  - كه چهار پنج شنونده داشت - ، بيش از چهار پنج نفر را بينِ خودشان كشتند وباصطلاح  انقلابي گري كردند تا صدايِ فدائي به دست بورژواها – يعني يارانشان ! -  نيفتد ! وبعدها هم مجاهدين   ( لااقل شاعري را ) و هم فدائيان ،   با فشار هايشان ، كساني را وادار به خودكشي كردند .

خواننده خواهد گفت كه همچون  امنيتي ها وكيهانيها وبه گونهُ حسينِ شريعتمداري دارم مينويسم و مي گويم ! باشد! اما بدان كه تمامِ تلاشم اينست كه نسلِ جوان - سازندهُ جهان - ، ونه ما پير وپاتال هاي فرصت طلب وخود عقلِ كل دان ! براهِ آن قديم دلاوران برود و باتمام ِ مغزش و بدونِ بي خرديِ آنها ! مبارزه جزئيست از زندگي و مبارز بايد هميشه پرسش گرباشد ونه مطيع – كه چه بشود : مبارزه به پيش برود و ترا نباشد سئوالي براي فهميدن كه چه مي كني ؟! ما از مطيعاني بوديم كه از انديشدن بازمان داشتند و جاهلانه فكر كرديم كه دگرگونه سازانِ جهانيم و اما ... اما مستراحي ساختيم به وسعتِ ايران . نمي دانم چرا ، اما به شمايانِ تان مرا هست اعتقاد :                   خر نباشيد چون ما ؛ خود بخواهيد وخود بسازيد !

                امضاء : كوچكِ بي ادعا . 25 خرداد 81