بعد از جارو جنجال های بسيار (و سِترون ؟ ) دو « ابرمرد » صحنهء سياست ايران (
شعله سعدی
و داد
) که ميخواستند مطرح شوند - و شدند - ،
چشممان يکبار ديگر روشن که قلم فرسايان ، موردی ديگر برای قلم فرسائی يافته اند
و تمام تئوری های فراگرفته شانرا برروی کاغذ ( ببخشيد بر روی صفحهء رايانه )
خواهند ريخت !
من در ايران زندگی نميکنم و در نتيجه نميدانم که آيا درد مردم اينست که عباس
خان عبدی چه کرد و چه می کند ( ويا چه خاکی بر سرشان ريخت و حالا چه خاکی دارد
بر سرخودش ميريزد ) و چگونه خيال دارد آيندهء سياسي ش را نجات دهد و همچون
گذشته خدا را داشته باشد و خرما را هم واحتمالا خری برای سوارشدن !
من در ايران زندگی نميکنم واگرچه بسيار خوانده ام که زندانهای حکومت اسلامی از
وحشتناکترين ها در دنيايند و شکنجه گرانش از " مجرب " ترينها و از « معجزه »
گران اسلامی ای هستند که تا کسی پايش به آنجا ميرسد ديگر هوس در « ابوعطا »
خوانی را ندارد و عشقش ميشود « روضه » خوانی !
شکنجه های « عجيب و غريب » اسلامی به کنار ، من نميتوانم بگويم که دو سه تائی
سيلی و لگد اگر بخورم ، هوای تارزدن و رقاصی به يکباره از سرم بيرون
نخواهد رفت
وتمام آيه های قرآن را در همانروز اول از بر نخواهم کرد !
من در ايران زندگی نمی کنم ، اما در هرکجای دنيا که باشم ، نه تحمل شکنجهء عبدی
ها ( که بهرحال در بدبختی ما ايرانيان در ايران و در سراسر دنيا سهيم بودند - و
هنوز هم ؟ ) را دارم ونه حتا تحمل شکنجهء شکنجه گران امروزی را .
در زمانی که همين ها سرکار بودند ( و امروز هم به نوعی ديگر هستند ) ، هزاران
هزار ( بويژه جوانان و نوجوانان ) به وجشيانه ترين وجهی شکنجه شدند و تسليم را
حاشا ! آقای
نيما راشدان
( در خبرنامهء «گويا» ) ميفرمايند که ايکاش ميماندند و به خواری و ذلت
ميزيستند . من ميگويم که ايکاش شکنجه و کشته نميشدند و ميماندند ودررشته های
مختلف علمی وصنعتی ، ايران را بی بهره از کارشناسان خارجی ميکردند وحتما هم
موفق ميشدند ( همانطور که از منجلاب گريخته گانشان در خارج شدند ) .
بدبختی ما اينست که سياستمدارانی داريم ( از چپ و راست – نه همه ؛ خوبانی هم ،
چه از راست وچه از چپ هم داشته ايم و داريم ) که يقه ميدرانند و جوانان را هول
که : « برويد و بزنيد و چنين کنيد و چنان و مقاومت کنيد و هرگز تسليم نشويد و
بدترين شکنجه ها تحمل کنيد و کشته شويد و ... » و آنگاه که نوبت خودشان ميشود ،
گاه به سيلی ای تسليم و در صف می نشينند تا دری به تخته بخورد و روزی
برسرکارآيند و نه تنها کشيده ای به سيلی زنان ديروز بزنند که آينده گانرا را هم
بی بهره نسازند !
آری من در ايران نيستم و نميدانم که مسئلهء ايرانيان داخل ، ديگرگونی شدن عبدی
ها ( با شکنجه يا بی شکنجه - که حتما با شکنجه ) است و يا آنکه ، با توجه
به معضلات عظيمشان ، اين فکر در سر دارند که چگونه وچسان عمل کنند که نه اينها
باشند و نه آنها ؛ نه زندان باشد ونه شکنجه ؛ نه تسليم شده باشد و نه نيازی به
قهرمان و بسياری " نه " های ديگر ...
7 دی
81 |