xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr           

   

      کمی بلند :          کوتاه :           

       

  

  

  پُل اِلوآر : کارِ شاعر

[نقل از دستنويسِ فريدون]

Résultat de recherche d'images pour "‫پل الوار‬‎"

 از مجموعهء : Poèsies Ininterrompues

به : گيوويک

 1

 زيباترين شيوهء زيستن با ديگران

رویِ علفهایِ موريختهء تابستان

زيرِ ابرهایِ سفيد

*

زيباترين شيوهء زيستن با زنان

در خانهء خاکستریِ رنگ و گرم

زيرِ ملافه ای شفاف

*

زيباترين شيوهء زيستن با خويشتنِ خويش

در مقابلِ برگِ سفيد

زيرِ تهديدِ عجز

در ميانِ دو زمان و دو مکان

در ميانِ ملال و جنون زيستن

2

چه آمده ای بگيری

در اتاقِ مانوس

*

کتابی که کسی هرگز باز نمی کند

*

چه آمده ای که بگوئی

به زنِ رازدار

*

آنچه که آنچه که کسی نمی تواند تکرار کند

*

چه آمده ای ببينی

در اين مکانی که همه چيز قابلِ رويت است

*

آنچه که کورها می بينند

3

جاده کوتاه است

انسان خيلی زود ميرسد

به سنگهایِ رنگی

بعد

به سنگهایِ ميان تهی

*

انسان خيلی زود ميرسد

به کلمات ِ مشابه

به کلماتِ بی وزن

بعد

به کلماتِ بی دنباله

*

حرف زدن بدون آنکه چيزی برایِ گفتن داشتن

انسان از سپيده دم تعجب کرده است

و اين روز نيست

و اين شب نيست

بهيچوجه ، اين انعکاسِ قدمی بی پايان است

 4

يکسال ، يکروزِ دوردست

گردشِ قلبِ تپنده

منظره امتداد می يابد

گفتارِ ما ، حرکاتِ ما

خيابان مُشجر از ما روان می شود

درختان ما را بزرگ می کنند

و کا تخته سنگها را ساکت می کنيم

اين درست همانجائی است که بوديم

تنظيمِ هر گرمی

هر روشنیِ سودمند

اين همانجائی است که آواز خوانديم

جهان يکرنگ بود

اين همانجائی است که دوست داشتيم

*

جمعيتی ما را به جلو راند

*

جمعيتی از ما پيروی می کرد

ما آوازخوانان راه سپُرديم

مانند هميشه وقتيکه زمانه

ديگر انسانهارا به حساب نمی آورد

و که قلب نادم می گردد

و که قلب آزاد می شود

5

از مدتهایِ مديد باز

من تنها بوده ام

و من هنوز از آن می لرزم

ای انزوایِ بی پيرايه

ای نفیِ اقبالِ دلپذير

اقرار می کنم که ترا شناخته ام

*

اقرار می کنم که رها کرده بوده ام

و هم چنين اقار می کنم

رها کرده ام آنهائی را که دوست ميداشتم

*

در جريان سالها همه چيز مرتب شده است

مانندِ اتحادِ نورهایِ ضعيف

رویِ چشمه ای از روشنائی

مانند بادبانهایِ کشتی ها

در هوایِ آرامِ پشتيبان

مانندِ شعله هائی در آتش

برایِ برپا کردنِ حرارت

*

در جريانِ سالها من ترا باز يافته ام

ای موجودِ مُبهم

تومارِ فضایِ عشق

افزايش يافته

 6

من همزادِ موجوداتی هستم که دوست ميدارم

رونوشتِ آنها بهترين گُواه

واقعيت آنها ، من نجات ميدهم چهره

کسانی را که برایِ اثباتِ بی گناهیِ خويش برگزيده ام

*

آری بسيار متعدد و بی شماره اند

آنها از کوچه ها ميروند ، بخاطرِ خودشان ، بخاطرِ من

آنها نامِ مرا بهمرا می برند  و من نامِ آنهارا

ما ميوه هایِ مشابهِ يک درخت هستيم

*

بزرگتر جز طبيعت و جز همهء شواهد

7

من ميدانم ، زيرا آنرا می خوانم

که اميالِ من حق دارند

من نمی خواهم که بُگذريم

از گِل و لای

من ميخواهم که خورشيد رفتار کند

به پارسائی

بر غمهائی که ما را تاب و توان ميدهد

من ميخواهم که دستها و چشمها[ی] ما

باز گيرد هراسِ کشادهء ناب را

*

 من ميدانم زيرا که من آنرا ميخوانم

که خشمِ من مُحِق است

[ کلمه ای در دستنويس قابلِ خواندن نيست ...] گوشتِ انسان را لگدکوب کرده بوده است

آنرا قرار داده است در اتاقی

يخ زده ، فرمانُبردار ، پراکنده

*

من مي خواهم که انسان او را بدستِ عدالت بسپارد

عدالتی بی رحم

و که با چهرهء جلادانه او را بزند

صاحبانِ بی اصل در ميانِ ما را

*

من ميدانم زيرا که آنرا می خوانم

که نا اميدی من خطا کرده است

همه جا شکمهائی نرم هست

برایِ ايجاد کردنِ انسائی

مثلِ من

غرورِ من خطا نکرده است

دنيایِ قديم می تواند مرا لمس کند ، من آزاد هستم

من شاهزاده نيستم ، من انسانی هستم

ايستاده که می خواسته است اورا از بين ببرد

 

[ با افزودنِ عکس ]

بالای صفحه