xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                           

                   

دوشنبه  ۲۱ مرداد ۱٣٨۷ -  ۱۱ اوت ۲۰۰٨

حتی با خودم روراست نيستم ! ...

زمانی که ، در نوشته هايم ، می گويم به "خاک" اعتقاد ندارم ، "سرزمين" و "وطن" برايم مطرح نيست و تنها علاقه ام است به "زادگاه"م ، هم راست می گويم و هم دارم به خودم دروغ می گويم (و حاشا که بخواهم به ديگران دروغ بگويم) ؛ دارم کلاه ِ گشادی برسرم می گذارم و آنجنان درتمام ِ زندگيم خفت و خواری کشيده ام که احساسات ِ شديد داشته ام را ، خود به خفت ترين وجهی ، به دار می کشم - پيرامردی چون من را چه مانده است  بجز انديشيدن به گور در جائی که هرچه هست "خاک"م نيست ، "سرزمين"م ، "وطن"م نيست ودريعا که در گُه-کده سرزمينی زاده شدم که در هردو "نظام" ش حق ِ "زندگي" م نبود و در اين يکی نظام - حتی- ، حق ِ "مردن"م نيست!

منی که در تمام ِ زندگی ام به شديدترين وجهی از عقايدم دفاع کرده ام و در عين حال ، بازهم به شديدترين وجهی ، به ديگران حق ِ حياتی ِ اين می دادم ،که چنانچون من نيانديشند ، چرا نبايدم ، در اين سی و ساله ، حق ِ رفت و آمدنم به زادگاهم باشد ؟ چون سرخم نمی کنم؟ آيا از ديگران خواسته ام که، بالاجبار ، در برابرم سرخم کنند ؟ چرا در من تحمل ِ "ديگری" هست و در آن "ديگران" (هردو نظامی يان ) اين تحمل نيست ؟

چرا بايد "جا"ئی که عليرغم زيست ِ سی و سه ساله ام در آنجا ، هرگز سرزمينم نشد  وشهروندش هم نيستم ، تمام ِ امکانات ِ زيستی به من بدهد وحتی جان ِ بی مقدارم را در پانزده سال ِ پيش از مرگ ِ حتمی نجات دهد وبعد از آن ميليون ها فرانک، دلار (در خارج از مرزهايش ، در آمريکا) و يورو خرج کند که اين "انسان" - يعنی من - ، بماند و آنجائی که زادگاهم ست ، در انتظار ِ اين باشد تا پايم به آنجا برسد ، به دارم- بعد از شکنجه-، بکشد ؟!...