xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoof.r                

  

                    

http://www.jenopari.com

سعید رحیمی

بررسی نقیضه و نگاهی به ساختارِ نقیضه‌پردازی در شعرهایِ «التّفاصیل»

اُفستِ پُرشمارِ کتابِ التّفاصیل و بازارِ گرمِ آن در میانِ دوست­دارانِ شاه­کار­هایِ ادبِ پارسی انگیزه­یِ نخستینِ نگارشِ این جستار است؛ التّفاصیل فریدونِ تولّلی، کتابی است در شیوه­یِ نقیضه و آراسته به شوخ­سرشتیِ سراینده­اش با درون­مایه­هایی از سیاست و اجتماع تا بهانه­هایی ساده برایِ خنداندنِ مردمی که با خندیدن بیگانه­اند؛ در این جستار می­کوشیم نخست نقیضه را تعریف کنیم، سپس به پیشینه­ی نقیضه در ادبِ پارسی می­پردازیم و از این ره­گذر، جای­گاهِ التّفاصیل را می­شناسانیم، سپس ساختارِ بیرونیِ التّفاصیل را بَرمی­رسیم و پس از آن نشان می­دهیم که تولّلی چگونه از تراداد(سنّت)هایِ نقیضه­پردازی در ادبِ پارسی برایِ پدید آوردنِ نقیضه­شعرهایِ التّفاصیل بهره برده است.

نقیضه چیست؟

نخستین کسی که واژه­ی نقیضه را برابرِ Parody پیش نهاد، علّامه­ی قزوینی بود. در برگِ 122 از جلدِ چهارمِ یادداشت­های قزوینی زیرِ واژه­ی Parodie چنین آمده­است: «ترجمه­ی صحیحِ آن گویا، َبل قطعاً «نقیضه» است. در ملحق مونس­الاحرار صفحه‌ی 39 در آخرِ قصیده‌ی هزلیه­ای از تاج­الدین‌بن‌بها که مطلعِ آن این است: نیمور من جماع به منصب کند همی

از من بپرس کاین به چه موجب کند همی

در آخرش می­گوید:

هست این نقیضه‌ی سخن آنکه گفت

دل داده‌ام به دلبر و واجب کند همی

(قزوینی1337: 122)

اخوان ثالث نیز در این باره چنین می­نویسد:«...در فارسی، معادلِ درست و مقبول را... برای پارودی فرنگان، نخست در نوشته‌های مرحوم قزوینی دیدم، با داوری جزم و قاطع و تصریحِ او که مشکلم را گشود و برایم حجّت بود...»(اخوانِ ثالث1374: 28) و در پیِ آن در تعریفِ گونه­های نقیضه چنین می­آورد:«...نقیضه اصطلاحاً در ادبِ فارسی(و همچنین در عربی که اصلِ کلمه از آن زبان است...) به دو معنی به کار رفته است و می­رود:

1-در شعر به معنی نقض و شکستن و جوابِ مخالفِ جدّ و جدالی برای مقابله و نظیره­گویی، یا ردّ و تخطئه­یِ شعرِ شاعری دیگر، یا کلاً اثرِ ادبی و فکری دیگر اعم از شعر و نثر... و برای تمیز و تفاوت، بهتر است این را «نقیضه­یِ جِد» بنامیم.

2-نقیضه به معنی پارودی فرنگان، چنان که در یادداشتِ قزوینی دیدیم و این را «نقیضه­یِ هزل» می‌نامیم...» (همان:29) امّا پژوهش­گرانِ دیگری چون دکتر حسنِ جوادی در کتابِ تاریخ طنز در ادبیاتِ فارسی، برابرِ «تقلیدِ مضحک» را برای این ویژه­واژه(اصطلاح) پیش نهاده­اند، ایشان آورده­اند:«... به گفته­ی یک منتقدِ آمریکایی (Gilbert Highet, The Anatomy of satire, Princeton University,P69) فرقِ بینِ تقلید یا نظیره­ی طنزآمیز تفاوت بین نقّاشی پُرتره و کاریکاتور است، این گونه تقلید که در انگلیسی Parody خوانده می­شود، یکی از انواعِ مهم طنز است، و می­توانیم آن را به عنوانِ تقلیدی تعریف کنیم که به وسیله­ی تحریف و مبالغه، موجبِ سرگرمی و استهزا و گاهی تحقیر می‌شود. شاید مناسب­تر باشد که در فارسی «پارودی» را به طورِ کلی به تقلیدِ مضحک ...ترجمه کنیم.» (جوادی 1384: 29) و در پی­آیندِ آن در پانوشت می‌افزایند:«عدّه­ای در زبانِ فارسی، پارودی را به نقیضه ترجمه کرده­اند، و از آن جمله سعید نفیسی در فرهنگِ فرانسه به فارسی و علّامه قزوینی و شاعر و دانش­مندِ فقید، مهدی اخوانِ ثالث... ماحصل و مستفادِ آن چه در فرهنگ­ها درباره­یِ این نوع شعر آمده این است که شاعری شعر می‌گوید (که در آغاز، در ادبیاتِ عرب قصیده­ای در مدحِ قبیله­یِ شاعر بود) و شاعرِ دیگر او را نقضیه می­کند و شعری به همان وزن و سبک می­گوید و او را هجو می­کند و گفته­های او را رد می­کند.(نگاه کنید به مُعجمِ مصطلحات الادب، تألیفِ مجدی وهبه، مکتبه لبنان، بیروت ص 340) از شعرای مشهورِ عرب که صاحبِ نقائض بودند اَخطَل و جَریر و فَرَزدَق و از ایرانیان غضائری، سوزنی و خاقانی را می­توان نام برد... نیکلسون در: A Literary History of the Arab(ص239) نقیضه را به هجو یا بدگویی Flyting ترجمه می­کند. همین موضوع از مقدمه­ی مفصّلِ دکتر عبدالمجید المحتسب بر نقائض جریر و اخطل، دارالفکر 1972 بر می­آید. به طورِ کلی به نظرِ من نقیضه نوعی هجو است و همیشه لحن و سبکِ یک شاعرِ دیگر را موردِ استهزا قرار نمی­دهد، لذا با «پارودی» فرق دارد.» (همان: 46) امّا در برابرِ دیدگاه دکتر جوادی در این باره، می­باید یادآور شد که اگرچه در ادبِ گذشته‌ی فارسی، واژه‌ی نقیضه در معنی پاسخِ جدّی به اثرِ دیگر به کار رفته‌ است با این همه در پاره­ای از شعرها نیز، در معنای پاسخِ طنزآمیز به کار رفته­است؛ هم­چنین جنابِ آقایِ سعیدِ سعیدپور در کتابِ طنز، برابرهای «هجو» و «تقلیدِ مسخره­آمیز» را به­جایِ این ویژه­واژه برگزیده­اند. (پلارد، 1383) و گردآورندگانِ فرهنگِ توصیفی نقدِ ادبی (فرانسه- فارسی) افزون بر نقیضه، ویژه­واژه­یِ «نظیره­یِ هجوآمیز» را نیز پیش­نهاده­‌اند؛ امّا دیگرِ نویسندگان - تا آنجا که جست­وجو شد- نقیضه را در برابرِ Parody به کار گرفته‌اند. از این رو ما نیز در این جستار واژه­یِ نقیضه را آن گونه که اخوانِ ثالث به کار گرفته و معنی کرده­است به کار می­بریم و بر آنیم که آن دانش­ورِ گران­مایه در داوری و بررسی و گزینشِ خویش، درست­ترین را برگزیده­­است؛ باید افزود که تعریفِ دکترشفیعیِ کدکنی نیز نزدیک و بلکه یکسان با همین دیدگاه است.(1)

پیشینه­یِ نقیضه در ادبِ پارسی

پیش از بررسیِ کتابِ التّفاصیل بایسته می­نماید که از ترادادِ (سنّت) نقیضه­پردازی در ادبِ پارسی، نمونه­هایِ برجسته را یادآور شویم تا جایگاهِ التّفاصیل را در این روندِ ادبی بهتر بشناسیم. در دوره‌های نخستینِ شعر و نثرِ پارسی، نمونه‌ای از نقیضه دیده نمی‌شود؛ پیداست که با از میان رفتنِ آفریده­هایِ این روزگار نمی­توان گفت که نقیضه در آن زمان بوده و به دستِ ما نرسیده، و یا هنوز پدید نیامده بوده امّا نخستین نمونه‌های این شیوه، با شعرهایِ «غضایری رازی»، شاعرِ دربارِ محمودِ غزنوی(درگذشته به سالِ 421 ه.ق) آغاز می­گیرد و با سروده‌هایِ «سوزنی سمرقندی»، شاعرِ سده‌ی ششم و شاعری به نامِ «قاضی هجیمِ طبرستانی» -که در واپسین سال­هایِ سده‌ی ششم می‌زیسته و قصیده‌ای به زبان‌های فارسی، تازی و طبری، در کتابِ تاریخِ طبرستان از او آمده­است-‌ پی گرفته می‌شود؛ هم­چنین در دیوانِ خاقانی شَروانی نمونه‌هایی از نقیضه هست. از دیگر شاعرانِ نقیضه‌پرداز که آوازه­ای بس بلند داشته­اند، باید از «تاج‌الدّینِ ابن‌بها» شاعرِ سده‌ی هشتم یاد کرد که بخشِ بسیاری از شعرهایِ به جا مانده ‌از او هجو، هزل و نقیضه است و ما نمونه‌ای از شعرهایِ او را پیشتر در همین جستار آورده‌ایم.

پس از این­ها عُبیدِ زاکانی، شاعرِ سده‌ی هشتم است که بی­گمان بزرگ‌ترین نقیضه‌پردازِ تاریخِ ادبِ پارسی است؛ عبید را می‌توان پیوندگر و میانجیِ نقیضه‌پردازانِ پیش و پس از خود دانست، چرا که بیشینه­یِ نقیضه‌پردازانِ پیش از او – به جز سوزنی سمرقندی- شاعرانی هستند که در کنارِ شعرهایِ جِد اندکی به نقیضه پرداخته­اند و نمی­توان آن­ها را نقیضه­سرا خواند امّا آفرینش‌هایِ عُبید هرچند شعرهایِ جد را نیز در بر دارد یکسره بر نقیضه و هزل استوار است و باز آن­چه او را از دیگران جدا می‌کند و جایگاهی دیگر می­بخشد، به کارگیریِ ترفندهایِ تازه و روش­هایِ نویی است که برایِ نخستین بار او به کار برده­است. از این رو عبید، سرآغازِ گشایشی تازه در شیوه­یِ شاعری و نمایشِ ذوقِ ادبی است که پس از او پی گرفته می­شود: شاعری می‌تواند شعر بگوید، دیوان فراهم آورد و همه­یِ سروده‌هایش شوخی و نقیضه باشد! این تأثیرِ ژرف، بی­درنگ از سده‌ی نهم، به چشم می­آید، پدید آمدنِ نقیضه‌پردازانی چون «بُسحاق اطعمه‌ی شیرازی»، «نظام‌الدّین محمودِ قاری شیرازی»(2) و «یحیی سیبکِ نیشابوری» برآمده­یِ تردادی است که عبید آن را پی افکنده­است. از این روزگارباز، شاعران و نویسندگانی پدیدار می­شوند که همه­یِ تواناییِ آفرینندگیِ خویش را در جواب‌گویی و نقیضه‌پردازی متن­هایِ پیشین به کار می­گیرند و این روند تا روزگارِ صفویان (905-1148ه.ق) می­پاید و به شیوه­یِ «تزریق‌گویی» می­انجامد؛ امّا میانِ نقیضه­هایِ پیش از این و شعرِ تزریق دیگرسانی و تفاوتی هست، اگرچه نقیضه‌های پیشین در پیروی و تقلیدِ آفریده‌هایِ پیش از خود، پدید آمده بود با این همه از ذوقِ ادبی و هنرآفرینی مایه داشت در حالی که شعرهایِ تزریقی چیزی جز انحطاطِ اجتماعی و ادبی نبود؛ شعری بی­معنی و یاوه که تنها برایِ گذرانِ عمر یا سرگرمی­هایِ بی­مزه­یِ درباریان، به کوششِ بسیار ساخته می­شد. این یاوه­سرایی و هرزه­درایی در روزگارِ قاجار (1209-1343ه.ق) جای خود را به نقیضه­هایی داد که از تبارِ نقیضه­هایِ پیشین بودند امّا با این روی­کردِ تازه که به جایِ نقیضه­آوری از شاعران و نویسندگانِ گوناگون، تنها به یک اثر از شاعر یا نویسنده­ای مشخّص می­پرداخت. نمونه­هایِ سرشناسِ این روی­کرد، خارستانِ قاسمی کرمانی و تذکره‌ی یخچالیه نوشته‌ی محمّدعلی مذهّبِ اصفهانی است. چنان­که پیداست تولّلی برایِ آفریدنِ التّفاصیل از پشتوانه­ای درخور برخوردار بوده­است، پشتوانه­ای که کارِ زایش و آفرینشِ او را از سویی آسان و از سویی دیگر دشوار می­کرده­است. در بررسیِ شعرهایِ التّفاصیل خواهیم دید که تولّلی چگونه از شیوه­ها و روش­هایِ پیشینیان در پدید آوردنِ نقیضه‌هایِ خویش بهره جسته­است. امّا پیش از این می­باید به توصیفِ کتابِ التّفاصیل و قطعه‌هایِ آن بپردازیم.

کتابِ التّفاصيل

کتابِ التّفاصيل از 76 قطعه‌‌ي طنزآميز پدید آمده که در سال‌‌‌هاي 1320 تا 1324 (خورشیدی) نخست، در روزنامه‌‌های‌ آن زمانِ شيراز و تهران، مانندِ فروردين، سروش، اقيانوس، خورشيدِ ايران، رهبر، و ايرانِ ما به چاپ رسیده‌‌است و سپس در کتابی بدین نام گردآمده.

قطعه‌‌های‌ کتاب نام‌‌های گونه‌‌گونی دارد که گاه هیچ پیوندی در میان‌‌شان نمی‌‌توان یافت: عرّاده، نفت، مُخ، جُذام، حلقه، هلاهل، ايفِل، سانفرانسيسکو، قوچ، وطن‌‌فروشي، صدرالاشرار، مفتضح‌‌الملک و... ؛ با این همه می‌‌توانیم این نام‌‌ها را این گونه دسته‌‌بندی کنیم: نامِ جای‌‌ها (ايفل، باشگاه، کافه)، شهرها (بخارا، پاريس، سانفرانسيسکو، چالوس، خانبالغ، کلمبيا، موريس)، چیزها (شیء‌ها) (اسطرلاب، اسکرو، اسکناس، بنگ، شلنگ، شاقول، شيرازه و...)، مفهوم‌ها (انقلاب، درويشي، سياست الملوک، عجائب البلدان، مهالک الممالک، وطن‌‌فروشي و...)، رفتارها (استشراق، ختان، رصد، رقصِ شرقي، شناوري، مزاوجه، نخجير و...)، جانوران (دارکوب، زالو، سمندر، قوچ، کاسکو، هلاهل و...)، کَسان و طبقاتِ اجتماعی (خان، خواجه، سفيه‌‌الدّين، سلماني، صدرالاشرار، قِرتي، کوسه، مفتضح‌‌الملک، منوّرالدين، ناصرِخسرو، نِرس، وکيل و...) و چند نامِ دیگر که در هیچ‌یک از دسته‌‌های پیش‌گفته نمی‌‌گنجند. به فراخورِ پراکندگي و گونه‌‌گونی نام‌‌ها ، طنزِ به کار رفته در قطعه‌‌ها نيز رنگارنگ است و این خود نشانِ توانايي و آفرینندگی نويسنده در پروردنِ درون‌‌مایه‌های طنز است؛ برای‌ تولّلی هر پديده‌‌ای، درونی یا بیرونی، دیدنی یا نادیدنی مي‌‌توانسته‌ بهانه‌‌اي برای آفریدنِ قطعه‌‌اي طنزآميز باشد.

پیش از بررسی بیشتر، برای آشنایی خواننده می‌‌سزد که نمونه‌‌ای از یکی از این قطعه‌‌ها بیاوریم:

شهورالعسلیّه

و از غرایبِ عاداتِ ایشان است که چون مردی هوای اختیارِ جفت کند و اندیشهی مناکحت به کسوتِ عمل بیاراید، یارانش نگین‌‌وار حلقه کنند و پس از اداءِ فرایض، لحافِ زفافش بگسترانند و خورجینی مشحون به لوازمِ سفر بر بالینِ وی نهند، آن‌‌گاه درِ حجله فراز دارند و آن دو جفت، به حالِ خود گذارند و داماد راست که بامدادِ زفاف زین بر استر نهد و خورجین بر آن افکند و عروس بر ترک گیرد و ترکِ حضر گوید و راهِ سفر پوید و ماهی چند با جفتِ خویش در غربت بگذراند و از غربتِ وجودِ وی لذّت‌ها برد و این شهور را به عربی شهورالعسلیّه و به پارسی ماهِ عسل نامند. شاعر فرماید:

خداوندا ز راهِ لطف و اکرام

چو ماهِ نو ز مغرب برکشد تیغ

به من هر ماه را ماهِ عسل کن

مرا مه‌‌طلعتی اندر بغل کن

و در وجهِ تسمیه‌ی این ماه عقاید متباین است گروهی براینند که داماد در این ماه، به عللی چند نحیف و لاغر شود و چهره‌ی ارغوانیش رنگِ زعفران گیرد بدان‌‌پایه که از فرطِ زردی تن و لاغری میان مشابهِ زنبورِ عسل گردد، شاعرِ نوداماد فرماید:

با تو یک ماه به سر بردم و زنبور شدم

زلفِ بورِ تو به وصلِ تو برانگیخت مرا

از مِنا رفتم و افسرده و رنجور شدم

روزِ وصل آمد و از کرده‌ی خود بور شدم

فرقه‌ی دیگر گویند که در این ماه، حنظلِ فراق به شهدِ وصال جبران شود و تلخ‌‌کامی برخیزد. قبایلِ بنی‌‌دنبه و بنی‌‌لحیم را رسم چنین است که شهورِ عسل در خِیام نگاه‌‌دارند و سفر نکنند بدینسان که چون شبِ زفاف برآید شوی را با زن به حجله‌ی زربفت فرستند تا سر به زیرِ لحاف برند و ماهی چند بیرون نیایند و این خود به صرفه و صلاح اقرب است چه که خرجِ سفر و رنجِ راه از ایشان ساقط گردد و لذّتِ وصال افزون‌تر گردد.

صاحب‌‌التّفاصیل گوید سالی چند در این طایفه‌‌ام مقام بود، شیخِ قبیله پسرِ خود عروسی کرد و به حجله فرستاد، ماهی چند سر از بستر به در نیاوردند و چون لحاف از ایشان بگرفتند، هفت طفل از آن زیر بیرون جست و مرا غرابتِ این واقعه هنوز در خاطر است.» (تولّلي 1331: 213)

از 76 قطعه‌‌ی‌ کتابِ التّفاصيل، 59 قطعه با تعريفِ نامِ قطعه به شیوه‌ی واژه‌‌نامه‌‌های کهن آغاز شده و در 17 قطعه، این شیوه به کار نرفته‌‌است؛ از ميانِ قطعه‌‌هايي که تعريفِ آغازین ندارند، در قطعه‌‌ی‌ وافور تنها به تاريخچه‌‌ی‌ اين نام پرداخته‌‌شده و خودِ عنوان تعريف نشده‌‌است؛ در قطعه‌‌ی‌ درويشي در بخشِ تعريفِ قطعه، به ریشه‌ی نام پرداخته ‌شده و قطعه‌‌ی‌ رؤيای‌ انقلاب نيز چون منظوم است ساختاری هم‌‌سان با دیگرِ قطعه‌‌ها ندارد؛ 14 قطعه‌‌ی‌ ديگر (سياست‌‌الملوک، ناصرخسرو، وطن‌‌فروشي، حيله‌‌ی‌ جنگ، عجايب البلدان، از تذکرة السفهاء، في مزاوجه، مفتضح الملک، منوّرالدّين، مهالک‌‌الممالک، مضراتِ نکاح، سفيه‌‌الدّين و صدرالاشرار) نیز چون داستانی یک‌پارچه را می‌‌سازند، بخش‌‌بندي‌‌های هم‌‌سان با قطعه‌‌های‌ ديگر را ندارند.

از 59 قطعه‌‌ی‌ دارای‌ تعريف، در 10 قطعه برای‌ نامي که تعريف مي‌‌شود، واژه‌‌اي هم‌‌وزن آورده‌‌نشده‌‌است (فلاخن، شناوري، پاريس، خانبالغ، دارکوب، رقصِ شرقي، شهورالعسليّه، حراميان ابيورد، استشراق و سمندر) امّا در دیگرِ قطعه‌‌ها به این شیوه واژه‌‌های هم‌‌وزن به کار رفته‌است: عرّاده بر وزنِ قلّاده، نفت بر وزنِ جفت، حلقه بر وزن اَرغه، مُخ بر وزن رُخ.

پس از بخشِ تعريف، هنجارِ تولّلی این است که شعري از خود بیاورد که يا نامِ قطعه را در خود داشته باشد و یا از دیدِ درون‌‌مایه با نامِ قطعه هم‌‌خوان باشد. سوی‌‌مندی‌‌های سياسي و اجتماعی‌ تولّلی بی‌‌درنگ در اين شعرِ آغازين آشکار می‌‌شود و در بخشِ منثور نیز با زبانی نمادين پی گرفته می‌‌شود؛ از ميانِ 59 قطعه‌‌ی‌ دارای‌ تعريف، اين ساختار به جز در قطعه‌‌های‌ اُسکُرو، استشراق، پاريس، دارکوب، سانفرانسيسکو، سمندر و کاسکو به شیوه‌ی یک‌‌سان به کار می‌رود، این قطعه‌‌ها از دیدِ ساختارِ بیرونی نیز با دیگرِ قطعه‌‌ها دیگرسان‌‌اند.

شعرها به یکی از این سه شیوه می‌‌آیند:

1 ـ در پايانِ بخشِ تعريف از گفته‌ی نویسنده‌‌ای خيالي و برساخته (مجعول) ـ که گاه کتابي دارد که این شعر را از آن برگرفته ـ آورده می‌‌شود. اين شیوه در 19 قطعه‌ی: عرّاده، نفت، هلاهل، نِرس، شناوري، قوچ، موريس، وافور، بنگ، شاقول، کلمبيا، کيميا، اسطرلاب، قِرتي، حراميانِ ابيورد، بوزينه، کافه و کُرسي به کار رفته‌‌است.

2 ـ تولّلی تنها با جمله‌‌اي مانندِ «شاعر فرمايد» اين قطعه‌ شعرها را می‌‌آورد. اين شیوه در 14 قطعه‌ی: مَمه، جُذام، جمجمه، شلنگ، شيرازه، پيچه، مُل، شهورالعسليّه، اختلاس، در فنونِ حرب، سلماني و زالو به کار رفته‌‌است.

3 ـ ‌شعرها بی‌‌درنگ پس از بخشِ تعريف و بی‌‌هیچ افزوده‌‌ای دیگر- نامِ شاعر يا کتاب- آورده می‌‌شود که این شیوه در دیگرِ قطعه‌‌ها به کار رفته‌‌است.

پس از شعر، در بیشترِ قطعه‌‌ها، سببِ نام‌‌گذاری (وجهِ تسمیه) یا اشتقاقِ نامِ قطعه بررسی می‌‌شود. در اين بخش نویسنده با پیش نهادنِ اشتقاق‌‌هايي نوساخته و طنزآميز از نامِ قطعه‌‌ها، خواستِ سياسي و اجتماعي و یا اگر خواستی دیگر داشته باشد را بازمی-‌گوید. برای‌ نمونه در يکي از این سبب‌‌یابی‌‌ها که برای‌ نامِ قطعه‌‌ی‌ اشرفي می‌‌آورد، پوشیده و گوشه‌‌زن، سخنِ قوام‌‌المُلکِ شيرازي را -که البته همه‌ی قطعه‌ در انتقاد از اوست- به ميان مي‌‌کشد:

«... و امّا در اينکه بچه [به‌‌چه] علّت مسکوکاتِ زرّين را اشرفي ناميده‌‌اند، عقيده‌ی داعي چنين است که اتّخاذِ اين لغت از کلمه‌ی (اشرف) کرده‌‌اند و اشرف خود مخفّفِ (حضرتِ اشرف) باشد و سببِ اين تسميه آنکه حضراتِ اشرفانِ مُلکِ عجم، دست‌‌مزدِ خياناتِ خويش از کيسه‌ی بيگانگان بدين نقود همي‌‌ستانند. (تولّلي 1331: 225).

از 76 قطعه‌‌ی‌ کتابِ التّفاصيل، در 44 قطعه‌، نام‌‌گذاری‌‌ها سبب‌‌یابی شده‌‌است که بخشي از اين قطعه‌‌ها نیز برای‌ توجيهِ اين اشتقاق‌‌های‌ «من درآوردي» ساخته شده. این شیوه در این قطعه‌‌ها به کار گرفته شده: شاقول، خانبالغ، مل، کلمبيا، کيميا، اسکناس، بوزينه، نخجير، قرطاس، اُسکُرو، رصد، سلماني، سمندر و سانفرانسيسکو.

همچنين در این قطعه‌ها به جای یک سبب، چند سبب برای نامِ قطعه آمده است: کلمبيا، اشرفي، اختلاس، مردنگي، نخجير، قرطاس، ماتيک، سلماني و سمندر.

در قطعه‌‌های جمجمه، موريس، وافور، اسکناس، بوزينه، کافه، اختلاس، درويشي، کرسي، مردنگي، نخجير، قرطاس، ماتيک، سلماني و سمندر نیز سببِ نام‌‌گذاری در سرآغازِ قطعه و در بخشِ تعریف گنجانده شده.

پس چنان‌‌که دیدیم ساختارِ بیرونی التّفاصیل این‌‌گونه ریخت می‌‌گیرد و پدید می‌آید امّا درون‌‌مایه‌ی قطعه‌ها را می‌توان در این دو دسته گنجاند: 1- درون‌‌مایه‌‌ها‌یی که تنها برای سرگرمي و شوخی نوشته‌‌شده‌اند و سياسي و اجتماعي نیستند (مانندِ قطعه‌‌های‌ ممه و پيچه و شاقول و نِرس و...). 2- درون‌‌مایه‌‌های که در آن‌ها انتقادِ سیاسی یا اجتماعی گنجیده است که خود به دو دسته‌ بخش‌پذیرند: دسته‌‌ی‌ نخست قطعه‌‌هایی که به شخص يا جريانِ خاصّي نمی‌‌‌پردازند و موضوعِ آن‌‌ها جريان، طبقه يا مسئله‌‌ا‌ي عام است (مانندِ قطعه‌‌های‌ استشراق و درويشي و بنگ و از تذکرة السفها و...)؛ دسته‌‌ی‌ دوم امّا به شخصيّتي حقيقي و يا جرياني و روی‌دادی ویژه و واقعی در زمانِ تولّلی گوشه‌‌چشم دارند. (مانندِ قطعه‌‌های‌ نفت و اشرفي و اسکناس و...).

امّا از دیدِ زبان و لحن، زبانِ شعرها تندتر و گزنده‌‌تر از بخش‌‌های منثور است و انتقادِ اصلی در شعرها گفته می‌‌شود، این دیگرسانی در میانِ زبانِ شعر و نثر در بیشترِ قطعه‌‌ها به چشم می‌‌آید که از آن میان، در قطعه‌ی قوچ، آشکارتر از همه است:

«و خاصّيتِ قوچ آنکه چون با گرگش مواجهت اوفتد، دم برنياورد و دنبه حواله کند و شاخِ خداداد در مقامِ دفاع نجنباند و بالعکس چون با ميشانش به هنگامِ چَرا نقار اوفتد، برادري فراموش کند وآن شاخ که از خصم بازگرفتي بر شکمِ ايشان زند و در مجاز، مجلسيانِ بعضي از بلادِ مشرق زمين را نيز قوچ گويند چه اينان نيز چونان آن حيوان، تسليمِ بيگانگان شوند و سرنيزه‌ی بيداد بر ملّتِ بي‌‌دفاع کشند، چنان‌‌که شاعر فرمايد:

قصیده

امروز فرصتی است که فردا نیست

این آغُل است مجلسِ شورا نیست

قوچ‌‌اند این گروهِ وکیلان، قوچ

گرگان، ز شاخِ قوچ کجا ترسند

قانونِ مجلسی که چنین باشد

مجلس مکانِ مردمِ رسوا نیست

در طبعِ قوچ، حمله به اعدا نیست

این شاخ جز برای احبّا نیست

جز تیغِ تیز و خنجرِ برّا نیست

(تولّلي 1331: 105)

ارجاعات:

1.جستارِ «سیبکِ نیشابوری و دیوانِ اسراری» در کتابِ پردگیانِ خیال

2. دکتر شفيعی‌ کدکني در پانوشتِ برگِ 422 از کتابِ قلندريه در تاريخ درباره‌ی شيرازي بودنِ نظامِ قاري نوشته‌اند: «معمولاً به پيروي از ادوارد براون در تاريخِ ادبی‌ ايران... او را يزدي دانسته‌‌اند... ولي کمال‌‌الدّين حسينِ کاشفي در بدايع‌الافکار... او را شيرازي مي‌خواند. نيز بنگريد به مفلسِ کيميا فروش، 82 و ظاهراً حق با کاشفي است زيرا نظامِ قاري مقداري شعر به لهجه‌‌ی‌ شيرازي دارد.»

کتاب‌‌نامه:

1. ابن اسفنديار کاتب، محمّد بن حسن،1366. تاريخ طبرستان. تصحيح عباس اقبال، تهران، کلاله‌‌ي خاور.

2. اخوان‌‌ثالث، مهدي، 1374. نقيضه و نقيضه‌‌سازان. تهران، زمستان.

3. افشاري، مهران، 1383. «فريدون تولّلي»، دانشنامه‌‌ي جهان اسلام. تهران، بنياد دايرة المعارف اسلامي.

4. امداد، حسن، 1364. «تولّلي و حوادث فارس». مجلّه‌‌ي آينده، سال يازدهم، ص 21-813.

5. بسحق‌‌اطعمه‌ي شيرازي، 1382. کلّيات بسحق‌‌اطعمه‌ي شيرازي. تصحيح منصور رستگار فسايي، تهران، مرکز نشر ميراث مکتوب و بنياد فارس‌شناسي.

6. تولّلي، فريدون، 1324. التّفاصيل. شيراز، چاپخانه‌‌ي شيراز.

7. ـــــــــــــ ، 1331. التّفاصيل. تهران، بي نا.

8. . ـــــــــــــ ، 1348. التّفاصيل. شيراز، کانون تربيت شيراز.

9. ـــــــــــــ ، بي تا. کاروان در شيوه‌‌ي التّفاصيل. بي نا.

10. ذوالرّياستين شيرازي، صدرا، 1386. فريدون تولّلي: فراز و فرود. شيراز، نويد شيراز.

11. ــــــــــــــــ ، 1376. «نقيضه»، فرهنگنامه‌‌ي ادب فارسي، دانشنامه‌‌ي ادب فارسي2. تهران، سازمان چاپ و انتشارات.

12. زاکاني، عبيد، 1379. کلّيات مولانا نظام‌‌الدّين عبيد الله معروف به عبيد زاکاني. تصحيح پرويز اتابکي، تهران. زوّار.

13. شعباني، احمد، 1370. «سالشمار فريدون تولّلي»، مجلّه‌‌ي آينده، سال هفدهم، ص8-273.

14. شفيعي کدکني، محمّدرضا، 1386. قلندريّه در تاريخ دگرديسي‌‌هاي يک ايدئولوژي. تهران، سخن.

بالای صفحه

: