xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

    

                  

 

پدر سوخته!

 ما ايرانی ها ؛ عادت داريم وقتی ميخواهيم به کسی نا سزا بگوييم ؛ اولين دشنامی که به نظرمان ميرسد “ پدر سوخته “ است

 اگر بخواهيم کسی را تهديد کنيم ميگوييم “ پدرش را در ميآورم “ يا “ پدرش را ميسوزانم “ .
البته در سالهای اخير ؛ اين اصطلاح “ پدر سوخته “ غلظت خودش را از دست داده و گهگاه نه منباب دشنام ؛ بلکه منباب شوخی و ابراز محبت هم بکار ميرود ؛ . مثلا کودکی را می بينيم و از رفتار و کردارش خوشمان ميآيد و ميگوييم : ببين پدر سوخته چه آتشپاره ای است .

اما ؛ از کجا و چرا اين اصطلاح “ پدر سوخته “ بعنوان دشنام در فرهنگ ما جا خوش کرده و چرا هنگام جنگ و دعوا؛ خلايق از اين ترکيب نا زيبا استفاده ميکنند ؟؟ 
بايد تاريخ را ورق بزنيم و ببينيم پدر سوخته يعنی چه و چرا مردم بهمديگر ميگويند پدر سوخته !!

اگر دوران پنجاه ساله تسلط آل بويه را بر خلافت عباسيان در بغداد و جلوه گری مذهب تشيع در آن مدت کوتاه و زود گذر را کنار بگذاريم ؛ بطور کلی از صدر اسلام تا ظهور سلسله صفويه ؛ - يعنی مدت نهصد سال -پيروان مذهب تشيع – از چهار امامی گرفته تا دوازده امامی -بصورت مخفی زندگی کرده و با پيروی از شيوه “ تقيهخود را از گزند سنی های متعصب در امان نگهداشته اند .

ميدانيد که تقيه ؛ از نظر فقهی ؛ به معنای خود داری از ابراز عقيده و مذهب خويش است در مواقعی که ضرر مالی يا جانی متوجه شخص ميشود .يعنی اينکه اگر شما شيعه هستيد ؛ هيچ ضرورتی ندارد وقتی که در ميان سنی ها هستيد بگوييد که شيعه ايد . - يعنی در واقع جواز فقهی برای اينکه به رنگ جماعت در بياييد .


و شايد يکی از دلايلی که ما ايرانی ها هيچگاه دل مان با زبان مان يکی نيست ؛ يکی از دلايلی که هر روز به رنگی در ميآييم ؛ و يکی از دلايلی که به هيچ چيز اعتقاد نداريم و به همه چيز هم اعتقاد داريم ؛ همين است که بدون آنکه خودمان بخواهيم اهل تقيه هستيم و “ تقيه “ در زندگی اجتماعی ما شديدا تاثير گذاشته است


وقتی حکومت ؛ حکومت شاهنشاهی است ؛ ما همگی شاه پرست و جان نثار اعليحضرت و گوش به فرمان اوامر ملوکانه ايم .وقتی حکومت اسلامی ميشود ؛ ته ريشی ميگذاريم و تسبيحی به دست ميگيريم و نا سزايی نثار شاهان می کنيم و يکباره ميشويم ابوذر غفاری !!فردا هم اگر دری به تخته خورد و يک حکومت مثلا مارکسيستی در ايران روی کار آمد ؛ ما از آقای مارکس مارکسيست تر و از آقای تروتسکی کمونيست تر ميشويم . خلاصه اينکه هر جا که باد وزيد ؛ ما کمر مان را به همان سو خم می کنيم .

باری ؛ همانگونه که اطلاع داريد ؛ در سده های گذشته ؛ به پيروان مذهب تشيع ؛ رافضی اطلاق ميشد .يعنی کافر . يعنی کسيکه خونش حلال است و بايد خانه و زندگی اش را بر سرش خراب کرد .و اگر تاريخ ايران را خوانده باشيد لابد ديده ايد که در طول قرن ها ؛ چه سيلاب خونی از همين تعصب های احمقانه در ميهن ما جاری شده و چه خانمان ها و دود مان ها که در دعوای سنی و شيعه به باد فنا رفته اند .

تاريخ نهصد ساله بعد از اسلام -تا زمان صفويه -شاهد وقايع هولناکی از اختلافات مذهبی سنی ها و شيعيان است که بيان آنها دل هر انسان خردمندی را به درد ميآورد .
مهمتر و جانسوز تر از اين کشت و کشتار ها ؛ صدور احکام و فرامين کتابسوزان از طرف برخی از شاهان و اميران ترک نژاد ايران – از جمله محمود غزنوی است -که بر اساس آن ؛ نه تنها هزاران نفر را سر بريدند و به ديار عدم فرستادند ؛ بلکه هر چه آثار علمی و فلسفی و ادبی از فضلا و انديشمندان شيعی مذهب ايران وجود داشت ؛ همه را يکسره به آتش سپردند و گنجينه های فرهنگ و تمدن چند هزار ساله ايران را از بين بردند .
فرخی سيستانی ؛ در وصف آدمکشی های سلطان محمود غزنوی در قصيده ای ميگويد

آن سال خوش نخسبد و از عمر نشمرد 
کز جمع کافران نکند صد هزار کم 
يعنی اينکه آقای سلطان محمود اگر در هر سال صد هزار تن از همين رافضی ها را نمی کشت آن سال را جزو عمر خود حساب نميکرد !!

اگر چه هجوم مغولان و تاتاران به ايران ؛ کشور ما را به نابودی کشاند و صد ها هزار نفر را به ديار فنا فرستاد ؛ اما خسارات علمی و ادبی که از رهگذر تعصبات جاهلانه افرادی چون سلطان محمود غزنوی بر ايران و ايرانی وارد شد کمتر از يورش چنگيز و تيمور نبود .

طلوع سلسله صفويه در قرن دهم هجری ؛ اگر چه به اين وقايع و فجايع؛ تا حدی خاتمه داد ؛ اما مذهب جعفری اثنی عشری را مذهب رسمی ايران اعلام کرد و شيعيان را وا داشت تا انتقام مظالم نهصد ساله را از سنی ها به اشکال مختلف بگيرند
شاه اسماعيل صفوی ؛ گروهی از دراويش مسلح را به جان سنی ها انداخت تا آنها را به ضرب شمشير و تبرزين ؛ به مذهب تشيع در بياورند .
اين صوفيان که بنام تبراييان معروف بودند وقتی که به يک سنی مذهب ميرسيدند به او تکليف ميکردند به عمر و عثمان و ابوبکر دشنام بدهد و اگر آن بينوا از دشنام سر باز ميزد ؛ او را با تبرزين شقه شقه ميکردند

شاه اسماعيل اول ؛ سر سلسله دود مان صفوی ؛ جوانی بود بی باک و شجاع .و چون به قدرت و سلطنت رسيد ؛ قزلباشان را وا داشت تا از سنی ها انتقامی هولناک بگيرند .و قزلباشان هم بفرمان قبله عالم از کشته ها پشته ساختند
شاه اسماعيل اول ؛ در سال 910 هجری قمری ؛ که در يزد بود ؛ از سلطان حسين ميرزا بايقرا نامه ای دريافت کرد ؛ در اين نامه ؛ پادشاه تيموری ؛ او را بجای “ شاه اسماعيل “ ميرزا اسماعيل خطاب کرده بود . آقای شاه اسماعيل چنان آتش خشم شاهانه شان زبانه کشيد که به شهر طبس تاخت و هفت هزار تن از مردم بيگناه آنجا را – که رعايای سلطان حسين ميرزا بودند -کشت و بگفته يکی از مورخان “ بواسطه آن کشتن ؛ آتش غضب نواب جهانی منتفی شد !!”(می بينيد که چه جانورانی بر ايران حکومت ميکرده اند و جالب اينکه همين آقای شاه اسماعيل مدعی بود از طرف خدا و ائمه اطهار مامور پاکسازی کافران و بد کيشان شده است !!)

آتش غضب اين صوفی صاحب جمال – که رخساری زيبا ولی قلبی چون سنگ داشت – به اشکال ديگری هم خاموش ميشده است که بعنوان نمونه دشمن را سر می بريد و تنش را طعمه آتش ميکرد .
ديگر آنکه فرمان ميداد گوشت بدن محکوم را قزلباش ها زنده زنده بخورند !!چنانکه حسين چلابی که در حوالی نور و بلوک رستمدار مازندران با شاه اسماعيل جنگيده بود ؛ در قلعه فيروز کوه گرفتار شد و بنا به نوشته کتاب “ سر گذشت مسعودیدر ميدان اصفهان گوشت آن بيچاره را خام خام خوردند .
از ديگر شاهکار های جناب شاه اسماعيل اينکه : تن دشمنان بيچاره را عسل ميماليد تا زنبوران شب و روز به او نيش بزنند و سپس او را زنده زنده – و معمولا در قفس آهنين -آتش ميزد ؛ چنانکه با رييس محمد ؛ حاکم ابرقو ؛ همين معامله را کرد و او را در ميدان اصفهان ؛ زنده آتش زد .
آقای شاه اسماعيل ؛ در جنگ با الوند ميرزا آق قويونلو ؛ تمامی لشکريانش را قتل عام کرد و يک نفر را زنده نگذاشت
در جنگ با سلطان يعقوب آق قويونلو ؛ نه تنها به زن و مرد و کودک و پير و جوانش ابقانکرد ؛ بلکه همه سگ های شهر تبريز را هم – لابد به گناه اينکه نيمه شب عوعو ميکردند و حضرت مرشد کامل و قبله عالم را از خواب بيدار ميکردند -از دم تيغ گذرانيد .

چون قبله عالم از شقه کردن و دار زدن و زنده پوست کردن مخالفان و دشمنان شان خرسند نمی شدند ؛ برای خاموش کردن زبانه های خشم ملوکانه ؛ گاهی اوقات ؛ پدر مخالفان سنی خود را از گور در آورده آتش ميزد ! و به همين خاطر است که دو اصطلاح “ پدر سوخته “ و “ پدرت را در ميآورم “ ؛ از زمان اين شاهنشاه عدالت گستر ! در ميان مردم ايران مرسوم شده است

شاه اسماعيل ؛ حتی به مادرش هم رحم نکرد و فرمان داد او را در برابر چشمان خودش سر بريدند .

بنا بر اين ؛ معلوم شد که بکار بردن اصطلاح “ پدر سوخته “ از پانصد سال پيش ؛ از زمان سلطنت شاه اسماعيل صفوی در ايران مرسوم شده و در واقع بيانگر يک سلسله فجايع تاريخی است .

 

بالای صفحه