xalvat@yahoo.com m.ilbeigi@yahoo.fr |
[ خانم ] پُل لوژون ( Paule Lejeune ) : اوژن وارلن ( Eugène Varlin ) تجربه و عملِ مبارزاتی ، نوشته هایِ يک کارگرِ کُمون |
|
*1. Louis René Villermé پزشک و جامعه شناس فرانسوی، تولد در 10 مارس 1872 ، درپاريس . ازاوبعنوانِ پيشگامی درطبِ کار ياد ميشود. جراحِ ارتش از 1802 ، در 1814 از پزشکی کناره می گيرد تا تمام وقتش را اختصاص به بررسیِ نابرابری های اجتماعی بدهد . مهمترين نوشته اش ، در 1840 ("نمايانهء وصع جسمانی و روحیِ کارگرانِ شاغل در کارخانه جاتِ پنبه ، پشم و ابريشم") ، باعث و بانی دو قانون شد :
*2 . Voisins *3 . Claye *4 . Seine-et-Marne ( نامِ دو رودخانه )
*5 . اشاره به انقلابِ بزرگ 1789 فزانسه است .
روزنامه نگار و داستان نويس فرانسوی . از جمله آثارش : کودک، بلوزهایِ زنانه ، ديپلمه ، شورشگر . - آراد .
(1797- 1877) . وکيل دادگتری ، روزنامه نگار ، مورخ و سياستمدارِ پرنقشِ فرانسوی ( از جمله رئيس هئيتِ دولت و همانی که "کمون پاريس" را به خاک و خون کشاند) . - آراد .
*8 .
Jérôme-Adolphe Blanqui
Louis Auguste Blanqu (1805-1881)
*9 . Georges Eugène, baron Haussmann 1809-1891 از 1853 تا 1870، با حمايت لوئی ناپلئون ، مرکزِ پاريس را به کلی تعيير داد و به اينهم بسنده نمی کند و بعداز شکستِ کمون پاريس ، محله های کارگری ای که در آنجاها باريکادها برقرار شده بودند و دارای کوچه هایِ باريک و سخت قابلِ عبورِ نيروهایِ نطامی و توپ ها و درآنزمان جزئی از حومه بودند را به پاريس وصل کرد و با خراب کردنِ آن محله هایِ فقير ، دست به ساختنِ خيابانها و کوچه هایِ پهن کرد که : ارتشيان بفرمائيد ، پهنائی خيابانها دراختيارِتان برایِ سرکوبهایِ آينده ! - آراد .
*10 . Norbert Truquin در 1833 بدنيا آمد و از 7 سالگی ناچار به کار شد و هميشه در بطنِ جرياناتِ دورانش بود . بعد از انقلاب 1848 به زندان افتاد ودر 1870 هم بهمچنين . خواندن و نوشتن را در 30 سالگی فرا گرفت . دانسته نيست که کی و در کجا مُرد - به احتمال در پاراگوئه وبعداز سالِ 1887 ، پس از ختمِ نوشتنِ خاطراتش (انتشاراتِ "ماسپرو" اين خاطرات را با پيشگفتارِ خانم "لوژون" منتشر کرد ) .- آراد.
11 .
Agricol Perdiguier
*12 . Compagnon du tour de france ("همراهانِ گشتِ فرانسه "). گروهی که هدفِ شانرا اينگونه اعلام می کنند: مساعدت، حمايت ، آموزش و انتقالِ آگاهی بينِ تمامِ اعضا .-آراد.
*13 . Poncet
*14 Lyon
*15 . گروهِ جمع خوانی ای که ، به ويژه در گذشته ، سرودهایِ مذهبی می خواند .-آراد.
*16. Boomerang
*17.
Eugène FAILLET
*18 . Dauphine *19 . Louis
*20 .
Isaac Rene Guy Le
Chapelier 1754-1794 |
پسرانِ دهقانانِ تهيدست
اوژن وارلن در 1839 - در زمانيکه طبقهء حاکم و مسلط به پرت ترين ِ روستاها (ميشود گفت : تا به گهواره) برای ِ يافتنِ نيرویِ کارِ ارزانقيمت ، برای دستيابی به بهره هایِ ماورایِ تصور می رفت - ، بدنيا آمد . در واقع ، [ اين بهره کشان ] ، دختر و پسر بچه گانرا ، از سنِ شش سالگی ، به زيرِ شکنجه های روزانه ای می بردند که ويلرمه *1، پزشکِ ترقيخواه ، از آنها چنين ياد می کند : هر روزه ، بين 16 تا 17ساعت ( که 13 ساعتش در يک مکانِ بسته و تقريبا بدونِ جابجائی و تغييرِ وصع و حالت ) سرپايند. اين ديگر ، کار ، مشعله نيست ، که شکنجه است ؛ و اين را بر کودکان شش تا هشت سالهء بد تغذيه شده و پينه پوشی روا می دارند که ناگزيرند از ، ساعتِ پنج صبح ، راهِ بس درازی که آنهارا از کارگاه جدا می کند را به پيمايند و شب ، دوباره پيمائیِ همين راه ، جانِ شانرا می گيرد . چگونه اين سيه روزان می توانند ، که به زحمت تنها چند لحظه از خواب چشيده ، در مقابلِ اينهمه ناداری و خستگی مقاومت کنند ؟ اين به تمامی عذاب و محنت هرروزه در کارگاه هایِ ريسنده گی است که ، درجهء اول ، سلامتیِ شانرا به کل از بين می برد . اين صحه ايست که پدر-مادرِ وارلن ( ساکنانِ روستایِ وآزن*2 ، نزديکِ کِلِی*3 در [استانِ] سن- و - مارن*4 ، در آنجا که چندين کارخانه ، از جمله يک چيت سازی ، نانِ شان در روغن بود ) ، هرروز می توانستند نظاره گرش باشند . وارلن ها از ثروت بهره ای نداشتند : پدر ، بازوانش را بعنوانِ کارگر زراعی اجاره می داد و در پايانِ روزهایِ بس تمامی نگير کارِ مزدوری ، به کشتِ تکه زمينی می پرداخت که نسل اندر نسل در اختيار داشتند - بی داشتن حتی يک اسب برای شخم زدن . عليرغمِ شرايطِ دهقانیِ تهيدستیِ شان ، گوشِ شان بدهکارِ گفته هایِ کشيش و تبليغاتِ سرمايه داران بورژوا نبود که داد از سودمندی و مزيتِ کار برایِ کودکانِ خردسال می زدند ؛ چُناچُون اين وزيرِ تجارت که ، در 1840 ، پی به نقشِ آماده سازی برایِ بلعيدنِ هرسخنِ پرت برده بود : "پذيرشِ کودکان از سنِ هشت سالگی در کارگاه ها و کارخانه ها ، وسيله ايست برایِ پدر- مادران برنظارت برآنها و آغازی برایِ کارآموزی و منبعِ درآمدی برایِ خانواده . عادت به نظم و فرمان پذيری و تن به کار دادن بايد هرچه زودتر کسب گردد و کار- مزدی صنعتی نياز به تردستی . فرزی ای دارد که بدست نمی آيد ، مگر به کار و تمرين زياد ، مگر با شروع کردنِ هرچه زود و زودتر . کودکی که در هشت سالگی پا به کارگاه مي گذارد ، از آنجائيکه عادت به فرمان پذيری کرده است و ابتدائی ترين آموزش ها و تعليمات را فراگرفته است ، در ده سالگی به آنجا می رسد که می تواند خستگی را تحمل کند و چابک تر و کارآموخته تر از کودکی هم سن وسالش است که تن پرور و بيکاره است و تازه پيش بند به گردن آويخته است ." وارلن ها ، اما ، دلِ شان به هيچ وجه نمی خواست که کودکانِ شان ، پيش از وقت ، تن به تکمين دهند و تا توانستند از خود مايه گذاشتند تا به مدرسه بروند . و اين نخستين بختِ اوژن وارلن بود که از اين بيگاره گاهِ کارِ کودکان برهد وتا سيزده سالگی به مدرسهء وآزن در کِلِی برود و اين مجالش داد تا تسلط بيآبد به درگشائی هایِ دانش : خواندن ، نوشتن و حساب . دومين بختِ وارلن ، شايد ، زيستن در کنارِ پدربزرگی با شخصيتی آنچنان پايدارانه و اشکارانه جمهوريخواه که در 1848 - در هفتادو پنج سالگی ! - به عضويتِ شورایِ شهر درمی آيد . از فوريه تا ژوئن 1848 ، درتمامِ اين دورانِ شور وشوقِ جمهوريخواهی ، می توان حال و هوایِ اشتياق و آزادیِ بدست آمده ای را که وارلن کوچک در آن زيست و تمامِ يادآوریِ خاطراتِ انقلابِ*5 بزرگ توسطِ پا به سن ها را به تصور آورد . وارلن ، برخلافِ ، از جمله ، ژول والِس*6 ، نياز به آن نداشت که تا به سنِ بيست سالگی صبر کند و ازطريقِ کتابهایِ ممنوعه به پيشوازِ مردم و تاريخش برود : در طولِ شبهایِ زنده داری ، رواياتِ مبارزه عليه مستبدان ، جزئی از او شده بودند ؛ بزرگشدهء آئينِ دانش و آزادی و اعتقادِ راسخ به آيندهء بهترِ توده ها بود . اين فرهنگِ شفاهی / مردمی مجالِ آن می داد تا اثراتِ مدرسه ای - که انقلابِ 1848 زمانِ متحول کردنش را نيافته و هنوز زيرِ بار خفقان آورترين سنتِ اخلاقِ کاتوليکی بود - راخنثی کند . مگر نه آنکه، تی ير*7 اعلام می کرد : "خواهانِ آنم که کُنش و اقدام کشيش پُرصلابه باشد - بيش از آنی که هم اکنون هست ، چراکه تمامِ اميدم را براو گذاشته ام تا به ترويج اين به پردازد که اگر انسان اينجاست ، تنها برایِ سوختن و زجر کشيدن است ." و اقتصاددان بورژوا ، آدولف بلانکی ، برادرِ [اگوست بلانکیِ] انقلابی*8، در 1848 عرقريزانِ ترس و بُزدلیِ بورژوازی از شورش بود : آموختنِ خواندن و نوشتن به کودکان ، بشرطی بايسته و خردمندانه است که به جایِ موادِ بخشنده و سودمندِ تکامل و تهذيبِ اخلاق ، ابزارِ زوال و نابودی و گمراهی بدستِ شان ندهيم . چرا که اگر قرار براين باشد که کودکان تنها روزنامه هایِ آتش افروز ، کتابهایِ مستهجن بخوانند ، بر آنان بِه ، که صدبار، در جهلِ صادقانهء پدرانِ شان بمانند ؛ بِه به برگشت و رجعت به دورانِ نخستينِ پيدايشِ انسان ، تا به دربند کشيدنِ نسل ها و نسل ها در آئين هایِ آنارشيستی و ضدِاجتماعی ای که امروزه در تلاشِ ترويجِ شان هستند .
کنده شده از پرت افتاده گی روستا
سومين بختِ وارلن اين بود که پدر- مادرش ، فرستادندش به پاريس ، به نزدِ عموئی که استادکارِ صحافی بود . حرفه ای را ياد می گرفت که مجالِ آن به او مي داد که ، هر آن ، مغز و دست را در هم آميزد - شغلی که اورا در رابطه با کتاب قرار می داد ؛ امتيازی نادر ، آنهم در زمانه ای که دسترسی به دانش ، کم و بيش بالکل ، مختصِ طبقهء حاکم بود و قيمتِ پيش و پا افتاده ترين کتاب ، به اندازهء چند روزهء کارمزدِ کارگرِ بازوفروش بود . افزون براين ، از پرت افتاده گی روستاها و دورافتاده گی ِ فرهنگیِ شان کنده شده بود تا بزيد در پايتخت . از ياد نبريم که پاريسِ اين سالها مهمترين مرکزِ تجمعِ کارگری بود ، چراکه 400 / 500 هزار کارگرِ صنعتی ( مرد ، زن ، کودک ) ، بيش از 40 درصد ِ کلِ جمعيت در آنجا بودند . هنوز استاندار هوسمن*9 برآنجا نگذشته بود تا شکمِ محله هایِ قديمی و مردمی را بدرد و کارگران را به بيرونِ مرکزِ شهر پرتاب کند . پس ، اين در پاريس بود که ازسالی به سالی ، از اعتصابی تا به سنگری ، از شورشی تا به انقلابی ، مبارزهء طبقه برعليه طبقه ، به شدتِ هرچه تمامتر ، رهبری می شد . اگر سرنوشت و سرگذشتِ وارلن را با کارگرِ ديگری به نامِ نوربر ترووکن*10 مقايسه کنيم ، می بينيم که اين آخری ، برایِ بدست آوردنِ نانش ، ناگزير به خانه بدوشی و پرسه زدن از اين شهر به آن ، از اين شغل به آن بود وهرچند که دارایِ قدرتِ خلاقه ای در تجزيه و تحليل بود ، اما به دليلِ نداشتن استقرار و ساختاری استوار ، هرگز نتوانست به عملِ مبارزاتی به پيوندد . وارلن ،تنها به يک شغل و تنها در يک شهر می پردازد ؛ در نتيجه ، امکانِ برقراریِ ارتباط با رفقايش ، سازناندهی مبارزه و گام نهادنِ ، هرروز بيش از روزِ پيش ، درگذرگاهِ انقلاب را داشت . گمان براين نبايد برد که ، چون وارلن از بيگاری در کارگاه هایِ بزرگ رهيده بود ، پسِ نوجوانیِ نازک نارنجی ای داشت . روزمرهء پادو مهيب است ، گاه به همان سختیِ کارِ وصل کنندهء نخ در يک کارخانهء نساجی . از کلهء سحر تا بوقِ شب ، همه اش کار ، همه اش بيگاری هائی که در اغلبِ موارد در رابطه اند با ابتدائی ترين دانسته هایِ حرفه و وابسته گی کامل است -چه مالی و چه روحی - ، همانگونه که ، از جمله ، نجارِ اگريکول پردی گی يه*11 ، در خاطراتِ يک همراه*12 ، گواهی می دهد : آقایِ د... غذا و جایِ خواب به من می داد و نه بيشتر ؛ بی کوچکترين تشويقی . هر روز صبح ، چه در زمستان و چه در تابستان ، ، پيش از پنجِ بامداد، بيدارم می کرد و تا هشت و نهِ شب کار می کردم . عذا را به فوريت می خورديم . در طولِ روز ، چه حاضر بود و چه نبود ، وقتم صرفِ انجامِ هرچه که می توانستم ، می شد ؛ يکشنبه ها ، کارگاه و زيرِ شيروانی و هرجاکه خرده چوبها بودند را تروتميز می کردم و کمتر پيش می آمد که پيش از ساعتِ ده يا ظهر آزاد باشم . من کمرو و خجالتی و حساس بودم ؛ با کمترين قُر و سرزنشی روحيه ام را از دست می دادم . در طبقهء سوم می خوابيدم ؛ آقایِ د... اتاقش زيرِ اتاقم بودم .صبح ها ، با کوبيدنِ ميله ای به سقف ، بيدارم می کرد . لازم نبود که ازختخوابش بيرون خزد . يک شب ، با ميله می کوبد . پا می شوم . هنوز خسته بودم و خوابم می آمد . از پنجرک نگاه می کنم . داشتند داروخانهء آقایِ ... را می بستند . چيزی دستگيرم نشد. لباس می پوشم و می روم تا کارکنم . يازده شب بود. اينطوری ، تمامِ شب و فرداش ، تمامِ روز سرپا بودم . باکِ شان نبود از بکارگيری و فرسودنِ نيرويم . آقای د... به من چوب می داد تا از درازا به بُرم ، صاف و صوفِ شان کنم . بعد رویِ شان طرح و نقشه می کشيد . دهانه و زبانه ها [ قسمت هایِ ماده و نر چوب تا در هم فرو روند ] ، شيارها و درزهارا آماده می کردم و او زحمت ، يا لذتِ سوار کردنِ شانرا به خود می داد . و قرصکاری و صافکاری و تمامِ خرده کاری هایِ ديگر بامن . بدينگونه بود که ما پنجره ها و درها و ويترين هایِ مغازه ها را می ساختيم . غالبا از من می خواست تا برایِ آقایِ پونسه*13 ، جفبه هائی برایِ ابريشم هايش بسازم . کاری بود ابتدائی و وقت هدر ده و نه چندان بابِ طبعِ کارگر و پُرمنفعت برایِ اوستا . شش ماهی می شد که من پيشِ آقایِ د... بودم و هرگز ديناری به من نداد تا يکشنبه هايم را با آن بگذرانم . اينها جدايند از آزار و اذيت های جمعی که پادوهایِ شهر ليون*14 متحمل می شدند و نوربر ترووکنِ پيش از اي ياد شده در خاطرات و خطراتِ يک کارگر ، در يک صفحهء بسيار دقيق و موشکاف ، افشا می کند . اين که وارلنِ جوان نزدِ يکی از اقوامش کارآموزی می کرد ، هيچ تغييری در سرنوشتش نمی داد . و تازه ، عمويش بسيار سختگير و خشن بود و به برادرزاده سرکوفت می زد که سرش هميشه لایِ کتابهائی ست که می بايست صحافی کند . مازاد براين ، سرزنش می کرد که گوئيا دلش نمی خواهد با يکی از دخترانِ خانه ازدواج کند ودر نتيجه وارثِ کارگاهِ صحافی شود . اينچنين بختی را وارلن رد کرد - چرا که ، به گفتهء يکی از زندگينامه نويسانش ، نمی خواست کارفرما شود و کارگران را استثمار کند . هرچه بود ، در دسامبرِ 1854 ، برای هميشه ازقيموميتِ عمويش در می آيد و اين نشانگر ارادهءِ پسری پانزده ساله ايست که جرات می کند و خيالِ پيشرفت در زندگی را دارد .
" زحمتکشان تشنهء دانشی اند که به آن برایِ پيروزی نياز دارند" (لنين)
در سالهائی که پی خواهند آمد ، نه نظر می رسد که سو به پيمودنِ راهِ کارگرِ کارآمدی را دارد که بدنبالِ تکميلِ دانسته هایِ شغلی اش می باشد و از هر فرصتی برای آموختن ، وحتی، بالا بردنِ شناخت و فرهنگش ، استفاده می کند : از کارگاهِ صحافی ای به ديگری می رود ؛ دفترچهء کارش ، حکايت از آن دارد که از 1855 تا 1858 ، شش بار کارفرما عوض کرده است ؛ اين گشتکِ دورِ فرانسه در محيطِ پاريس به او تمامِ ريزه کاری هایِ فن را ياد می دهد و برايش آنچنان ارزش قائل می شوند که در هيجده سالگی به عنوانِ سرکارگر به استخدام در می آيد . دستمزدِ ، بالنسبه بالايش برای آنزمان ، در امان از سرما و گرسنگی اش می دارد و به او اين امکان را می دهد که به جایِ خوابيدن در خوابگاه هایِ پُرگند وبوئی که غالبا کارگران - به ويژه کارگرانِ ساختمانی از ولايتِ شان به دورافکنده شده - ، در آنجا رویِ هم تلنبار بودند ، اتاقی برای خود اجاره کند . می شود گفت که زندگی اش را می چرخاند وناگزير تاب خوردنِ بينِ بيکاری و جستجویِ هروسيلهء معاش نيست ، و اينجوريست که می تواند به کلاسهایِ شبانه برای فراگيریِ فرانسه ، مساحت گيری و حسابداری برود . وحتی به دريافت جايزه ، درجلسه ای رسمی با حضورِ وزيرِ آموزشِ همگانی، نائل آيد. نمی بايست که که کارگران را تشويق به فراگيری کرد ؟ که تکنيک هایِ جديدِ صنعتی نياز به حداقل ها و ابتدائی ها داشت . از اين گذشته ، ناپلئون سوم که شروع به رويگردانی از بورژوازی می کرد ، تلاش براتکا به اشراف- کارگر داشت . وارلن ، همچنين ، زمانِ آن پيدا می کرد که به رشدِ اگاهی اش در زمينهء هنر - که ، به قاعده ، برایِ توده هایِ زحمتکش ناممکنی بود - ، به پردازد ؛ به کُرالی *15 می پيوندد ، در آزمون هائی شرکت می کند و با ولعِ تمام رو به موسيقی می آورد . به نظر می آيد که از هرچه که امکانِ شکوفائی می داد و از هر ته ماندهء فرهنگی ای بورژوازی ، بهره می جست . و گمان براين می توان بُرد که از طريقِ آموختن و دانش اندوزی و خواندنِ کتاب و انديشيدن است که به گذرگاهِ انقلابی نزديک می شود . گذشته از ، اين تنها اونيست [ که چنين مسيری را طی می کند ] ، چرا که بينِ شاگردانِ کلاسهایِ شبانه ، در همان سال ، نامِ دوتن از رفقایِ آينده اش را می يابيم! اينست تاثيرِ کنش- واکنشیِ*16 دانشی که اينهمه طبقهِ حاکمه از آن وحشت دارد و در عينِ حال ، نيازش به کار-مزدانِ کاردان ناگزيرش به تن دادن می کرد - بی آنکه از فشارِ کارگران بگوئيم برایِ کسبِ آگاهی و دانش آموزی . لنين می نوشت : " زحمتکشان تشنهء دانشی اند که به آن برایِ پيروزی نياز دارند " .وارلن ، عطشِ به دانستن ، در رابطه با محيطِ خانواده گی يا جايگاهش ، داشت و فراگيریِ دانش - اگرچه ممکنست هنوز ناآگاهانه - سلاحِ مهمی بود در مبارزهء طبقاتی . از 1857 ، در فعاليت هایِ گروهیِ رفقایِ صحافی کارش ، با پيوستن به انجمنِ مدنیِ صحافکاران ( با هدفِ رسمی اش کمک مالی در مواقعِ بيماری و دادن اندک کمک برایِ بازنشسته گی ) ، شرکت داشت و سريعا نقش برجسته ای بازی کرد ، به ويژه در موفق شدن در تغيير اساسنامهِ جمعيت برایِ کاستن قدرتِ رئيسی که برگريدهء دولت بود . در 1862، زمانيکه حکومتِ سلطنتی با طبقهء کارگر لاس خشکهء عوامفريبانه می زد و پيشنهادِ فرستادنِ هئيت هایِ نماينده گی فرانسوی به نمايشگاهِ جهانی لندن داد ، وارلن از جانبِ رفقایِ صحافکارش انتخاب شد تا کميسيونی کارگری برای برگزاری انتخاباتِ تعيين ِ هئيتِ نمايندگی و فراهم نمودنِ موجباتِ سفرِشان به انگلستان را برگزيند . اينکه خودِ وارلن به لندن رفت ؟ در واقع ، قابلِ بحث است [ و بخوبی مشخص نيست ] و بهر حال مسئله ايست فرعی . آنچه که مهم است ، اينست که از جانبِ همکارانش شناخته و پذيرفته شده بود ، و ديگر اينکه آگاهی يافت از مشکلاتِ کارگران در پهنهء بين اللملی - چه از طريقِ گفت و گوهايش درلندن ؛ و چه از طريقِ گزارشاتِ دقيق و موثقِ هئيتِ نماينده گی به هنگامِ بازگشت . وارلن کسی نبود که براحتی به جوش آيد و بفوريت تصميم بگيرد . اطلاعاتی که بدستش می رسيد را تجزيه و تحليل می کرد واگر دگرگونش می کرد ، دائمی بود و هميشگی- بی هيچ نمايشی و آسترِ لباس عوض کردنی . اينگونه ،يکی از زندگينامه نويسانش ، اوژن فايه*17 ، اورا ، به زمانِ برگزاریِ نمايشگاه لندن ، معرفی می کند : بيست و دو سال داشت ، سی ساله بنظر می آمد . قدِ بلندش ، از رویِ عادت ، به هنگامِ تفکر و تعمق ، خميده می شد . موهایِ پُرپشتش ، به پشتِ سرکه انداخته ميشد ، پيشانیِ شگفت انگيزش را هويدا می کرد. چشمانِ سياه و نافذش ، گويایِ نرمی خوی و نيرويش بود . هرکس که اورا ، اگر يکبارهم که شده باشد ، می ديد ، فراموشش نمی کرد . عادت براين داشت که پس از گوش دادن به نظرياتِ ديگران ، لب به سخن بگشايد . فروتن تا به خجلت بود ، با مهربانیِ هميشه گی اش ، برای هرکس حسنی می يافت . اکتبر 1862 ، نماينده گانِ صحافکاران ، از جمله وارلن ، گزارشی می نويسند از آنچه که لندن ديدند - کاری که ديکر نماينده گانِ ديگرهيئت هایِِ حرفه ای هم انجام می دهند . از ميانِ اين گزارشات ، دورنمايه هائی به چشم می خورند که تاروپودِ مبارزه را تا سقوطِ امپراطوری دوم را تشکيل می دهند ؛ در ابتدا در شگفت اند که همکارانِ انگليسیِ شان از دستمزدِ بيشتر و شرايطِ کاریِ بهتری برخوردارند ، در حاليکه تبليغاتِ سلطنتی خلافِ اين را به آنها می گفت ؛ پس آنگاه با درکِ رابطهء تنگاتنگ بينِ اين شرايط و برقراریِ کانون هایِ کارگریِ با بُن و اساس و پايهء مستحکم تر و نيرومندتر و فرون گيریِ اعتصاباتِ گسترده و مقاوم دز نزدِ رفقایِ انگليسی، هردو جانب - چه فرانسوی و چه انگليسی - ، به اين نتيجه می رسند که نياز به اتحادِ حداکثری است از ورایِ مرزها ، از برایِ مبارزه با سرمايه که بر تلاشش افزوده است از برای شکاف ايجاد کردن بينِ زحمتکشان .
" يکی از خطرناک ترين ... "
اين برداشت ها و اين ترازنامه ، در وارلن اين حس را گسترش می دهد که تا به تهِ خط پيکارِ کارگری برود . تصميم می گيرد که ديگر ، به ساعت هایِ ثابت ، در کارگاهی کار نکند و کارش را در خانه انجام دهد .در شمارهء 33 گوچهء دوفين*18 ، در اتاقی زيرِ شيروانی ، با کرايهء ساليانه ای به 150 فرانک ، اجاره می کند و با حداقل اثاثيه آنرا تزئين می نمايد . اين مسکن زيرِ شيروانی را با برادرش ، لوئی*19 ، شاگرد نقاشِ ساختمان و کم و بيش ناقص العضو در پیِ يک سانحهء کار ، تقسيم می کند . زندگیِ سخت و مشقت بار و ساده ای دارد . بعد از دوازده ساعت صحافیِ روزانه برای امرارِ معاش ، باقیِ وقتش را می گذارد به آموزش و ، به ويژه ، عملِ مبارزاتی که روز به روز به سوی اش کشيده می شود . حکومتِ سلطنتی باپذيرشِ حقِ اعتصاب - و نه اجتماع - ، با لغوِ جزئیِ قانونِ فاجعه بارِ شاپليه*20 کمی از فشار می کاهد . وارلن و رفقایِ صحافش ازآن استفاده می کنند و از اوت 1864 دست به اعتصابی سخت و طولانی می زنند .هئيتی برایِ رهبری جنبش تشکيل می شود و سه خواستهء مهم را اعلام می کند :
توضيحاتِ داده شده برایِ اين خواسته ها ، نمايانگرِ شناسائی بسيار سنجيده از مشکلات و درجهء بالائی از آگاهی ست : گسترشِ صنعت می بايست نتيجه اش بالارفتنِ آسايش و رفاه برایِ همه گی باشد . با به کارگيریِ روزافزونِ ماشين ها ، توليد افزايش می يابد . تنها ثروتمندان برای مصرفِ کالا کافی نيستند ؛ پس کارگرهم بايد مصرف کننده باشد و برایِ اين بايد به دستمزدها و به زمانِ [ عيرِ کاری ] افزود تا خريدار شود . افزوده شدن به سختی کار با بهره گيری از ماشين هایِ تازه و ابزار برای بالا بردن سرعت در کار ، کافی اند برایِ درخواستِ کاهشِ کار ، لازم برایِ استراحتِ جسم و روح و قلب - که سخت به آن نياز دارند . خانواده برای ماها هم ،توانِ افسونی و تهذيب کننده خواهد داشت ؛ محروميم از نوازش اش تا فراموش کنيم خستگی را و بيابيم نيرو برایِ فردا . وظيفهء پدرِ خانواده ، مايحتاجاتِ خانه ، شادمانیِ خصوصی و خانواده گی برايِمان ناشناخته و ناشدنی اند ، کارگاه تمامِ نيرو و تمامِ ساعاتِ مانرا می بلعد . آموختن برایِ ما، با درازنایِ ساعاتِ کاریِ مان ، شده است ناممکن ؛ حاليا که موقعيتِ مان ، ناگزيرِمان می کند به آموختن . نياز به کمال گرائی صنعت مان ، با ريختنِ اينهمه کتاب ، هر روز در ميانِ دست هايمان ، از سوئی آموزش را برايمان اجباری می کند ، واز سوئی ديگر ناآگاهی را توانفرسا . از هر سو ، انسانهایِ بادانش گردِ هم می آيند و پاپيش می گذارند تا بياموزندِمان دانش ها . اخلاص و فداکاریِ شان بی هوده ست - ما را امکانِ بهره گيری نيست . در پايانِ سپتامبر ، اکثرِ کارفرمان ، ناگزير از پذيرشِ خواسته هایِ صحافکاران اند.پيروزیِ همبستگی و سازمان يافتگیِ اعتصاب است . حتما اوژن وارلن [در اين اعتصاب] خودی نشان داده بود - چراکه پليس اورا "يکی از خطرناک ترين " می داند ، و، رفقايش با گردآوریِ پول ، ساعتی نقره ای به او هديه می دهند - همان ساعتی که بعداز کشتن اش ، در 28 مه 1871 ، ستوانی از جنازه اش می ربايد . ادامه دارد |