xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

                                                                                                                              

                       

بازهم دربارهء شيرين عبادی     ( هنوزبرای "تسويه حساب "ها وقت است ! )


کی بود ؟ قرنها پيش بود ؟ با اين حواس پرتی هايم ، تاريخ ِ دقيق به يادم نيست . می توانم به چرخم و بيابم تاريخ ِ دقيق را ـ کو حوصله ! بهرحال ، هفتهء گذشته بود . روزش چه اهميت دارد ...
ساعت
13 بود ومن جلوی تله ويزيون ، اخبار ِ کانالِ 2 (دولتی ِ) فرانسه را ضمن ِ "نوش ِجان فرمايشی ِ" نهار نگاه می کردم که يکهو اين را شنيدم :"شيرين عبادی برندهءجايزهءنوبل ِصلح". باورتان شايد نشود ، اما عين ِ حقيقت است : نهار ِ خاک برسری را ول کردم و فورا خودم را به کامپيوتر ِ خاک برسری تر از نهارم رساندم ( چرا " خاک برسری " ؟ رابطه اش با "عهدبوق " بيشتر است تا با " عهدِ جديد " ـ عمرش را چون من کرده است و چُنانچون من ِ خِرفت ، که برای ِ فهم ِ يک مطلب ، به جای ِ يک دقيقه ، دوساعت می گذارم ، او برای ِ لج کردن با من ، به جای ِ يک دقيقه ، دوساعت و نيم می گذارد تا مطلبی را آماده برای ِ چاپ و فرستادن کند ). تا ساعت 3 ، 3 و نيم بعداز ظهر طول کشيد که تا آن مطلب ِ 10، 20 سطری را آمادهء فرستادن کنم . راستی عنوانش چه بود ؟ چيزی در حد ِ " بهتر از عبادی کسی مستحق نبود " ...
فرستادم برای " عصرنو" ( که " روزانه " شدنهايش هميشه به فردا و پس فرداها وابسته است ) و " روشنگری " . همين ها و فقط همين ها ـ طبق معمول .
وبعد بود که سری زدم به تارنماها . تا آن لحظه تنها دوتن در بارهء اين مسئله نوشته بودند:1ـ حسين باقرزاده ؛ 2ـ نيلوفر بيصائی ( که تارنمائی که مرا قدرتمندانه " ممنوع القلم " کرده است ، انها را منتشر کرده بود ) و من سومين نفر بودم ـ يعنی بر سکوی ِ افتخار !
... واما می دانيد ؟ از عجايب ِ روزگار : شباهت هائی عجيبی بود در نوشتهء من با نوشتهء " نيلوفر بيضائی " . در اين هيچ شکی نيست که او نوشته اش را پيش از من فرستاده بود ( و بی شک پيش از من آگاه از خبر بود : من " دوزاری" ام ـ طبق ِ معمول ـ ، دير می اقتد ! ) ، يعنی چه ؟ " نوشته دزدی " کردم و " کپی برداری "؟ چيزی در ادبيات وجود دارد که آنرا " توارد" می نامند ـ اينجوری ترجمه اش کنم : همزمانی ِ فکری . به هرچه که ايمان داريد و نداريد سوگند : توارد بود و تنها همين ـ هنوز به اينجا نرسيده ام که بدزدم ...
و بعدها " ميرزا محمدخان " ، " آشيخ جلال " و ... و ... و نوشته و پيام فرستادند . در ابتدا همه موافق ... اما هرچه خانم عبادی بيشتر مصاحبه کرد و گفت ، مخالفينی پيدا ... طيف ِ مجاهدين ( همه شانرا قاطی می کنم : با " ديدگاه " و بی ديدگاه ) از اول دنبال ِ بهانه و ايرادگيری ... "ماوراء راستان " و " ماوراء چپان " هم به هم چنين ( در " دو ابرو " بگويم که امروز " روشنگری " ، يکی از اين نوشته ها را در " مقالات رسيده " آورد و بعد " دزدانه " برداشت ـ افسوس ! ) .

اصل را اين می دانم که يک ايرانی يکی ازمهمترين ـ و درعين ِ حال پُرانتقادترين ـ جايزه های ِ بين المللی را از آن ِ خود کرده است . کمی درنگ کنيم : نه چندان خوبی ها از او بگوئيم و نه چندان بدی ها . لختی درنگ تا بدانيم با چه کسی سرو کار داريم . من شکی ندارم گه شيرين عبادی ِ پس از " نوبل " همان نخواهد بود که پيش از اين بوده است ـ اميد که هزاران بهتر . تنها اين را به گويم که : انتظارم براين بود که ، به وقتِ برگشت به ايران ،  روسری از سر بردارد وتنها با اين ژست سالها مبارزات مردم ِ ايران را به جلو می برد و رژيم با توجه به " وزنه " اش نمی توانست کاری بکند ـ نکرد ؛ افسوس !

23 مهر 82 / 15 اکتبر 03