xalvat@yahoo.com m.ilbeigi@yahoo.fr |
نامه ای سرگشاده به آقاي رفسنجانی آقاي رفسنجانی چرا سفری ملوکانه ، چون شاه ، به خارج نمی کنيد ؟! |
دو سه چهار نفری که مرا می شناسند ، خواهند گفت که : « فلانی هم ! » - يعنی که تمايل به « خود فروختن » دارم و « نزديکی » به دستگاه و بيآورم نام ونانی به چنگ ! (که نه اين دارم و نه آن ) . اينان فراموش می کنند که پيرا و پابگور مردی چون مرا توان « معرکه گيری » نيست - چه رسد به « رقصيدن » در جمع خوبان ! درابتدا می خواستم نامه ای بنويسم براي آقاي خاتمی - که کسانی نابخردانه مقايسه اش می کنند با مصدق - بيچاره خاتمی ! اما خوب که سنجيدم ، ديدم که کلاه اين آقا هيچ پشمی ندارد و نامه نوشتن به او ، يعنی دخيل بستن به امامزاده ای کم يا بی معجز ! بعد گفتم که بپراکنم نامه ای به آقاي خامنه ای - که « بی ادبی » ( يعنی مثلا ! ) ، رهبرند ! اگرچه چون اولی « بی بو و خاصيت » - يعنی بی قدرت - ، نيست ، اما « قدر قدرتی پشت پرده » - چون شما هم - ، نيست ! پس چه بهتر نامه رابراي « خدا » مستقيما فرستادن ، تا براي نمايندگان دست چندمی اش ! اما غرض از اين نامه : در اين بيست و چند ( سه ی نزديک به چهار ) ساله ، به اندازه ی کافی « نور افشانی » کرده ايد - واين از « سردار بزرگی » چون شما بعيد نبود و نيست ! شايد زمان آن رسيده باشد که کمکی استراحت بفرمائيد و رنج کار را به اين مردم غرقه در خوشبختی بسپاريد ! آخر نمی شود که شما ، همه اش از خود مايه بگذاريد و آن تنبلان هيچ نکنند ! گيرم که قادر نباشند - چون شما :
اگر بخواهم از تمام « خوب کرده » هايتان بگويم ، بايد که کتابها نوشت - پس کوتاه کنم و بهمين مختصر ناچيز بسنده ! يک پيشنهاد : پيش درآمد « پيشنهاد » : در جائی خواندم - به گمانم در مصاحبه ای از شما - که بزرگانه فرموديد که ارثروت شما و خانواده تان ، از انقلاب به اين طرف ، کاسته شده است ( چيزی در اين حد معنايش می شود : که ثروت تانرا در راه انقلاب و مردم به خاکستر نشانديد - دست مريزاد ! ) . آقای منتظری ، در خاطرات خود از سفری با شما و چندتن از « آقايان » ( نفرمودند که « آقا زاده » ها هم بودند يانه ! ) ياد می کند با « پژو» ی دست چندومی و عهد بوقی تان و شما سرمست از غرور که « به به، چنين ماشينی دارم ! » مرا گمان براين است که آقای منتظری - خواهيد گفت : چون هميشه - ، در قضاوتشان از « پژو » ی قراضه افراط کرده اند - چرا که قبل يا بعد از انقلاب ، با فروختن همين « پژو » ی عهد بوقی به ثروت سرشاری رسيده ايد - تا بدان پايه که بخش عظيم اش را براي اين مردمان نالايق هدر داده ايد ! ولی با اين همه ، آنقدر بسيار داريد تا ... اما خود پيشنهاد : دست « ضعيفه » و « جغله » هارا بگيريد و ، چون شاه ، بهر کشور خارجی که اراده کرديد تشريف فرما شويد و در مقابل تان خم و راست شوند و « عاليجناب ، عاليجناب ! » بگويند و چون « شهبانو » و «شاهزاده رضا » و شرکاء ، دائما به ييلاق و قشلاق های از ما بهتران برويد - حتا با عبا و عمامه ! چرا که اين نادارانند که جايشان نه در مملکت شان است و نه درديگر جاها و هر جا که بروند ، آسمان رنگ سياهی دارد . و مطمئن باشيد که جايتان در همه جاست - چه در آمريکا و اروپا و چه در شيخ نشين ها : کافيست که دلارهای تان را نشان بدهيد ومطمئن باشيد که ورقه ی دادگاه « ميکونوس » را هم ، دزدانه، در جيب شان قايم خواهند کرد ! آقا ! ول کنيد اين مردم نادان و نفهم وقدر شما ندان را و برويد به دنبال کيف تان ! با اميد خلاصی هر چه زودترتان از دست اين مردم نفهم .
19 مهر 81 |