... و سالی ديگر – بسانِ ديگر سال ،
ديگرگونه گذشت
- چه حاجت به بازگوئی ؟
« بالاتراز سياهی رنگی ديگر نيست » را آزموديم ؛
بربلند بالایِ برجِ سياهی
جمهوریِ اسلامی نشسته است
چه نامش نهيم ؟
سياهی ؟
- نابودی !
... و سالی ديگر – بسانِ ديگر سال ؟
غريبانه در غربت گذشت
و چه « لافی درغربت » می زنند در غربت نشيننان !
« آزاديخواهان » ، « وزارتخواه » شدندو
سرخورده از سرابِ وزارت ،
ديگرباره ، « آزاديخواه »
*
نشستند با کسانِ ديروزو – امروز ناکسان - ،
چهچهه سردهان !
سرخورده گانندو خواری خواهانان
و مارا – هنوز - ، به گناهِ نکرده چوب زنان !
هر پايانی را آغازيست
و ما هنوز به پايان نرسيده !
از چه آغاز کنيم ؟
دَم را بايد چَسبيد
و اين دَم را هنوز پايانی نيست !
در آغاز به اين دل خوش کرده بوديم که اگر
ده گام به عقب گذارند – از « پيشوايان » سخن می گويم - ،
گاهی – شايد - ، يک گام به پيش می نهند
اما سالی ديگر و ديگر سال – بسانِ ديگر سال – گذشت و
هنوز صد گام به عقب گذارندو
حتی يک گام به پيش ... حاشا !
و در اين ميان
معرکه گيرِ کبير و دجال – خمينی –
هر روز با گامی به ماورایِ قرنها
و ما هر روز به قعر
نزديکتر !
يکيش ،
« شورا » سازست و « آلترناتيو ممکن »
ديگرش ،
در سفرِ بی پايانش در روياها و هذيانها
« آلترناتيوِ پرولتاريائی » ساز
يکيِ ديگرش ،
هنوز – بعد از اينهمه سال - ،
خيالِ آن دارد از ده به شهر تازد
و ديگرش ،
راستی را چه خيالی بر سر دارد ؟
از شهر به شهر تاختن !
آن يک ،
« لاک پشتانه » می رود - در حرف !
و رفيقش « خرگوشانه » - بازهم در حرف !
آقايش به « استحالهء » درونِ رژيم دل خوش کرده است
و حضرتش با همين رژيم ساختن خوش است
والاتبارش ، « فيلش يادِ هندوستان » می کند
( رژيم گذشته را می خواهد )
و حضرتِ والايش خيالِ دورژيمِ ديروز و امروز را « يک کردن » برسر
...
و ما – اين خيلِ عظيم - ،
هم از اين « يک » گريزانيم و هم ازآن « ديگر »
و خسته از نقشی که « آنان» برايمان قائل :
« به به گوی و ديگر هيچ ! »
سالی ديگر - بسانِ ديگر سال -
نه همانگونه
- به مراتب بدتر - گذشت
آری ... اما
سالی ديگر - نه بسانِ ديگر سال(
به مراتب بدتر؟) - آغاز می کنيم
باری ،
اگرچه ما را به شما ديگر ايمان نيست
اما
- و چه خوش است اين « اما »-
آری ، اما
هنوز به فردا
- حتی به همين امروز –
دل بسته ايم .
6
آبان 81
________________
*
اشاره به تمامِ کسانی ست که خوابِ پشتِ ميزهایِ بزرگِ وزارت نشستن را با گرويدن
به « شورایِ ملی ِ مقاومت» می ديدند وتا ديدند که از اين «امامزاده» هم خبری
نيست ، با همان سرعتی که آمده بودند ، برگشتند ! |