يکبار ديگر
يکبار ديگر
من رشته هارا پنبه کردم
در خود فر رفتم به خود باز آمدم ، باز
ديدم در آنجائی که بودم ايستاده ام .
در خواب بودم :
ديوارها ، دروازه های بی کلون بود
فرسنگها ، از عقل تا مرز جنون بود .
بيدار هستم :
دروازه ها ، ديوار چين است
هر گام ، از خورشيد تا قعر زمين است .
در خواب بودم ؟
بيدار هستم ؟
تهران 12-3-41
|