آه ! ای خاموش ...
منکه در خاکستر بادم
منکه تنها مانده با يادم
ای جدا از شاخه ها بی هم
ای همه در خويشتن ها گم
من جدا از خويش افتادم .
اين همه آئينه را تصوير تو : تصوير
لحظه هايم از تو لبريز است .
من جدا از من
کنار تو
من تهی از يادهای من
بياد يادهای تو
من بدريای سياه شب
موجها در مشت
چشم در راه قايق لبخندهای تو
من سکوت دردهای من
سرود تو
من جدا از من
برای تو
براه تو .
آه ! ای خاموش ! ...
ای تهی ، ای خسته ، ای بيزار
سر ز ديواری که می سازی به دست خود ، به دور خويش بيرون آر
آه ! بنگر هر کجا ديوارها را با زمين هموار
خستگان ، بيزارها را از نشاط زندگی سرشار
آه ! ای حاموش ، ای خوابيده ، ای افسونی ، ای بيمار .
سر ز ديواری که می سازی به دست خود ، به دور خويش بيرون آر !
آه ! ای خاموش !
لحظه هايم از تو لبريز است
ای همه تصوير : در آئينه ، در تصوير .
تهران 15-4-41
|