گودال
گودال عظيمی در اتاق منست
با عمق بيست و پنجسال .
از پنجرهء عبوس اين اتاق
که چونان ديواری ضخيم و بی روزن است
در تاريکی عميق
بيهوده بارها
به بيرون چشم می دوختم
و با فريادی که از وحشت می گريست ، می خواندم :
ديوارها ! ای در ديوار ! ای پنجرهء ديوار !
آيا تيرگی اين شب کور
ـ که تاريک ترين شبهاست ـ
اين گودال را که عميق تر و تيره تر از همهء گودالهاست
پر تواند کرد ؟
اما ، ديرگاهيست بی نياز از :
آب همهء درياها
سنگ همهء کوهها
روشنائی همهء ستارگان
و تيرگی تيره ترين شبها
با مرثيهء انزوای خويش
در کنار اين گودال نشسته ام
و باعماق تا بی نهايت آن خيره مانده ام .
تهران
16-8-42
|