xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr          

           

  ۱  ۲  ۳  ۴  ۵  ۶   ۷  ۸  ۹  ۱۰  ۱۱  ۱۲  ۱۳  ۱۴  ۱۵   ۱۷  ۱۸

                                   

661

زمانيکه ارانی(در 1302 ) از رویِ دستِ امير ممبينی ( در 1382  ) می نويسد !

 شباهت های ِ عجيب و قريبی ست  بين آنچه که ارانی در 80 سال پيش ، در "ايرانشهر" نوشت و آنچه آقای ممبينی در "ايران امروز" ، در بهمن 82 نوشت [ هردو نوشته را بخوانيد و خود قضاوت کنيد]. بعد از اينهمه سال ، "توارد" ؟ اينهمه فخر به ارانی نفروشيد ! حالا ديديد که او هم در 80 سال ِ پيش ، فکر ِ آقای ِ ممبينی را ، پيشاپيش ، خوانده بود و  متقلبانه دستبردی زده بود به افکار ِ ناب ِ اين "متفکر" و "رهبر" ! "خدا"يش نيامرزد !

با اين توضيح :

دو صفحهء "ايرانشهر" را "نامدار"ی در " ادب و نشر و تاريخ ِ " ايران فرستاد و نخواست که نامش - حتما به خاطر ِ نامداريش - بيايد و نخواهد آمد ...

 

 

   

ده تن
بزرگترين چهره های تاريخ ايران

امير مومبينی
amir.mombeini@chello.se
جمعه ١٠ بهمن ١٣٨٢


گه گاه می شنويم که در کشوری بر سر تعيين پنج يا ده نفر برجسته ترين شخصيت های تاريخ آن کشور نظر خواهی می شود و کسانی به عنوان برگزيدگان مردم معرفی می شوند. چند ماه پيش اين کار در انگلستان انجام گرفت و اخيراً در آلمان. انگليسی ها با گزيدن چهره هايی چون ويليام شكسپير و چارلز داروين، ليست پرافتخاری را به نمايش گذاشتند. در آلمان، در ليست برگزيدگان تاريخ اين کشور، آسانی چون لوتر و مارآس و اينشتين جای دارند که هيچ کسی در برجستگی جهانی و تاريخی آنان شك نمی کند. اينان همه تاريخ سازان بزرگی بوده اند که به همه ی بشريت متعلق هستند. ما می توانيم به اروج انسان تا مقام چنين فرزانگانی بر خود بباليم. اينان نماد و نمودار انسان کوشنده و آفريننده هستند و بايد ارجشان نهاد و سرمشق شان کرد. البته در اين ليست ها ممكن است کسانی هم باشند که با همه ی مطرح بودن شان به دليل شرايط روز انتخاب شده باشند و جای واقعی شان آن جا نبوده باشد. اين مسأله برای خود رأی دهندگان هم احتمالاً روشن است.


گزينش شخصيت های برجسته ی تاريخ يك کشور می تواند کمک کند تا تصوير فشرده ی مردم از تاريخ کشور خود تكميل شود. فكر کردن در باره ی اين افراد نوعی مرور تاريخی و ارزش شناسی کار و پيكار انسانهای يك کشور است. در واقع افرادی که به اين گونه گزيده ميشوند مردمان يك سرزمين را در عرصه های گوناگون فكری و عملی نمايندگی ميكنند و ميتوان گفت سران واقعی آن مردم هستند. به هنگام انديشيدن در باره ی اين بزرگان انسان به خود نيز می انديشد و خويش را در ميراث آنها شريك می يابد. آنها ميراث بزرگ بشريت هستند و بايد سر مشق ما باشند. به هنگام چنين انتخابی ما مجدادا تاريخ خود را مرور ميكنيم و دانسته های خويش را بازبينی ميكنيم و گسترش ميدهيم. يك گفتگوی همگانی در سطح جامعه پيرامون چنين موضوعی می تواند نزديكی های بسياری پديدآورد و به بررسی همگانی بسياری از رويدادهای مهم تاريخی بدل گردد.


و اما، کدامين کسان ميتوانند آن پنج تن و يا ده تن بزرگترين های تاريخ ايران باشند؟ کدامند پنج ستاره ، يا ده ستاره ی از همه درخشان تر در آسمان تاريخ ايران؟ اين را يك همه پرسی ميتواند مشخص کند. با اين همه، من بعنوان يك شهروند ايرانی ذهن خودم را متوجه تاريخ کشورمان کردم و پيشاپيش به ده تن به عنوان بزرگترين های تاريخ ايران رأی دادم تا تكليف خودم را روشن کرده باشم و در مقابله با کسانی که مردم کشورم را تحقير ميكنند عظمت اين مردم را يادآور شوم. وقتی اين گزينش را با چند تن از دوستانم در ميان گذاشتم از اين کار استقبال کردند. اغلب آنها در اين گزينش با من همنظر بودند. دوستان توصيه کردند که من اين موضوع را طرح کنم. من خود نيز به همين نتيجه رسيدم و فكر کردم که شايد اين کار انگيزه ای شود تا هم مميهنان ديگری هم شروع کنند به رأی دادن و رأی گرفتن در اين باره، و در اين روزگار رأی دادن های زورکی  به آدم ها الكی، رأی های اختياری به برجستگان واقعی داده شود. من می خواستم ده تن بزرگان تاريخ اين کشور را برگزينم، اما نتوانستم يك جا اين کار انجام دهم. پس به تفكيك عرصه ها دست زدم. در پنج عرصه ای که در نظر گرفتم پنج شخصيت نخست را به آسانی انتخاب کردم. اما گزينش پنج نفر دوم کاری طولانی را منجر شد. به ويژه در عرصه ی سياسی کار دشوار بود و سه ماه طول کشيد تا من به نتيجه برسم. من مجبور شدم يك بارديگر به کارنامه ی کساانی چون داريوش، انوشيروان، بزرگمهر، رستم فرخزاد، بابك خرمدين، نظام الملك، شاه عباس اول، اميرکبيرو محمد مصدق رجوع کنم و اين شخصيت ها را با هم مقايسه کنم تا به نتيجه برسم. در عرصه ی سياست روشنايی خورشيدوار چهره ی وزيران و سرداران در قياس با چهره ی تاريك شاهان من دادخواه را وسوسه ميكرد که به آنان رأی دهم. اما قضاوت بيطرفانه و سنجش تأثير کار و کارنامه ی افراد مانع از دادن امتياز می شد.


پس از گزينش، و قتی به ليست ده نفره نگاه کردم، به کار و پيكار انسان سرزمين خود درود فرستادم. در مقايسه با ليست های ديگر کشورهايی که ليست داده اند، سربلندانه گفتم که ما، انسان اين سرزمين، سهم خود را ادا کرده ايم. ما فرزندان کوروش و کاوه به سهم خود حرف ی برای گفتن داشتيم، و حرف هايی برای گفتن خواهيم داشت. ما نه در صدد اثبات برتری خود بر کسی هستيم و نه برتری کسی بر خود را می پذيريم. ما بخشی از عظمت بشری هستيم. بشريت تن يگانه ای است و همه در
ميراث های مدنی و فرهنگی هم شريكند. تمدن بشری حاصل کار مشترك همه ی جامعه ی بشری است. ما ايرانی ها خرسنديم که چنين درکی را ذاتی فرهنگ خود ميدانيم. صدها سال پيش از اين فرهنگ ساز بزرگ ايران سعدی شيرازی اين انديشه را چنين بيان داشته است :


بنی آدم اعضای يك پيكرند
که در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار


اگر چه امروز در اين ديار نه از عظمت و رحمت کوروشانه خبری هست و نه عشق حافظانه و خرد خيامانه مجوزی درخور برای نمودن خود دارند، اما، ميراث داران تاريخ زند ه اند. انسان ايرانی زنده است. حتی اگر برای من و چون من کسانی فرصت سلام دوباره به آفتاب آزادی و عزت انسانی آم باشد، آن
آفتاب به انسان رنجديده ی اين ديار سلامی دوباره خواهد گفت. اين انسان اگر چه زير فشار روزگار از بروز ظرفيت های خويشتن محروم شده است اما اين توان را دارد آه دوباره بپا خيزد. در ادبيات کمتر ملتی در جهان ميتوان آن اندازه عشق به عدالت را ديد که در ادبيات ايران. فرهنگ ايرانی فرهنگی خيرخواه بوده است. اين مردم قصد برده و بنده کردن کسی را نداشتند. رحم و مهر و عدالت و انصاف از ارکان بينش ايرانی بوده است. بر چنين فرهنگ نيكی ستم ها رفته است و ميرود. فرياد ما از درد تهاجم برونی و درونی بلند است. اما، ايرانی با تن زخمی خود دگر باره بپا خواهد خواست و نشان خواهد داد که در بند کردن و در بند نگهداشتن او ناممكن است. هر ايرانی ميتواند رستمی در خود داشته باشد و به هنگام نبرد با سپاه تاريك انديشان بغرد که:

 چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد

 من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلك

 ايرانی از اسارت بيزار است، حتی اگر مهاجم به نام خدا و برای خدا بر آزادی او بتازد

:
آه گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند!


ليست برگزيدگان را با منشور کوروش بزرگ آغاز و با شعر عمر خيام به پايان می بريم:


گزيده ی منشور آوروش


« ...
آنگاه که بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همه ی مردم گام های مرا با شادمانی پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياری نشستم، مردوك خدای بزرگ دل های پاك مردم بابل را متوجه من کرد... زيرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد. وضع داخلی بابل و جايگاه های مقدسش قلب مرا تكان داد... من برای صلح کوشيدم. من برده داری را برانداختم، به بدبختی های آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم که هيچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. مردوك خدای بزرگ از کردار من خشنود شد... او برکت و مهربان یاش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستوديم. من همه ی شهرهايی را که ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاههايی را که بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم.همه ی مردمانی راکه
پراکنده و آواره شده بودند، به جايگاه های خود برگرداندم و خانه های ويران آنان را آباد کردم. همچنين پيكره ی خدايان سومر و اکد را که نبونيد بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نيايشگاه های خودشان بازگراندم، باشد که دل ها شاد گردد.
بشود که خدايانی که آنان را به جايگاه های مقدس نخستين شان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خدای
بزرگ برايم زندگانی بلند خواستار باشند...


من برای همه ی مردم جامعه ای آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا
کردم ... »


رأی ما تقديم اين بزرگان می شود:

پنج ستاره ی اول:
کوروش ............ کشورداری و سياست
زرتشت ............ ايدئولوژی و مذهب
ابوعلی سينا ..... علم و فلسفه
حافظ ............... ادبيات و هنر
فردوسی .......... فرهنگ و تاريخ

پنج ستاره ی دوم:
داريوش ............ کشورداری و سياست
مزدك ............... ايدئولوژی و مذهب
رازی ................ علم و فلسفه
مولوی .............. ادبيات و هنر
خيام ................ خرد


--------------------
مائيم و می و مطرب و اين کُنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب
آزاد ز خاك و باد و از آتش و آب


رندی ديدم نشسته بر خنگ زمين
نه کافر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين
نی حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين
اندر دو جهان کرا بود زهره ی اين


فردوسی فرد نخست تاريخ ايران


کدام يك از اين ده تن ميتواند فرد نخست شناخته شده و بزرگترين چهره ی تاريخی ايران باشد؟ من در
انديشيدن به اين موضوع نتيجه گرفتم که بايد بين بزرگترين شخصيت و بزرگترين کار و تأثير تفاوت قايل شد. بزرگترين شخصيت تاريخ ايران به نظر من کورش هخامنشی است، هم به دليل عظمت کارهايی که انجام داد، و هم به دليل عظمت شخصيت او. به ويژه ملايمت متمدنانهو رحم و مروت اين انسان، توجه عجيب او به اهميت صلح و شادی و امنيت و رفاه در جامعه، گشاده نظری وی در برخورد با اديان و مذاهب گوناگون و مردمان سرزمين های مختلف و آفريدن يك نمونه ی جديد در کشورداری بر اساس نوعی رعايت حقوق بشر و گراميداشت خرد و خردمندان به او چنان برجستگی می دهد که در جهان باستان همتايان کمی ميتوان برای او پيدا کرد. کورش کسی بود که به دليل کارهای نيكش، بدون آن که خود ادعايی داشته باشد، مقام مقدس يافت. فريدون و کيخسرو، بهترين و محبوب ترين شاهان افسانه ای ايران، تصويرهايی از کوروش هخامنشی هستند. خصوصأ کيخسرو در شاهنامه تصوير ايدآليز ه شده ی کوروش است و مرگ شگفت انگيز او نيز يادورد مرگ اسرارآميز کوروش است.


اما بزرگترين تأثيرگذار در فرهنگ و زندگی مردم ايران فردوسی است. زبان فارسی، گويش رسمی در
زبان فارسی، اسطوره ها و افسانه های پهلوانی ايرانی، تاريخ پيش از اسلام ايران، آشنايی ايرانيان به هويت خويش، بازآفرينی غرور مردم شكست خورده ی ايران، پرورش روح شجاعت، جوانمردی، دادخواهی، پاکی، سادگی، دانش دوستی، ميهن دوستی، خودشناسی ملی و قومی، همه و همه با نام فردوسی توسی گره خورده است. فردوسی سردار ايرانيان در نبرد برای بازآفرينی فرهنگ و هويت خويش در پس يك شكست بزرگ و تاراج بيدادگرانه است. همه ی آن چه يك ايرانی از واژه ی ايران می فهمد و به دست می آورد برآمده از کار فردوسی است. فردوسی روح ايران بود، و اين روح، در پی يك شكست بزرگ مادی و معنوی به تن ايران بازگشت. فردوسی ايران بود. ايران با شاهكار او به خود باز گشت. هيچ کس برای ايران، برای مردم ايران، برای مردم ساده و رنجديده ی ايران، چون او کار نكرد و چون او موفق و جاودان نشد. او برترين چهره در ميان ده چهر برتر تاريخ ايران است.


بسی رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده کردم بدين پارسي
نميرم از اين پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام


--------------------------------
زير نوشت:


1 .چنانچه سياست را در مفهوم اخص، علمی و حرفه ای آن در نظر بگيريم و نقش ه آشی آگاهانه و
موفقيت در پيشبرد نقشه هارا حساب آنيم، در آل تاريخ ايران و در ميان مجموع سياست مردان ايرانی کمتر کسی به شاه عباس صفوی ميرسد. او ايران خرابه و نيمه تسخير شده را تحويل گرفت و آن را به مثابه پيشرفته ترين و مقتدرترين کشور شرق تحويل داد. ايران در پيشرفت و سازمانيافتگی اجتماعی و کشوری همتای ونيز و فلورانس آن دوران شده بودکه مهد رنسانس شدند. شاه عباس ايران را به جايی رسانده بود که اگر بعداً توسط آدمهای نالايق تخريب نميشد همگام با اروپاييان به پيشواز انقلاب صنعتی ميرفت و بسی زودتر از ژاپن صنعتی می شد. با اين همه استبداد و خشونت تكان دهنده ی عباس و محدوديت بومی تأثيرات سياسی او مانع ميشود که وی را در ليست ده تن بگذاريم. عباس آن قدر کشت که حتی جانشينی لايق برای خود باقی نگذاشت. خشونت عباس حتی متوجه فرزندان خود او شد، اما به ندرت دامن مردم را گرفت. مردم در زمان او زندگی خوب و راحتی يافتند و به ابتكار خود وی را بزرگداشتند. البته در افسانه هائی نه از شاه عباس بر سر زبان مردم بوده است تقريبأ همه ی کارهای شاه عباس دوم نيز که انسانی مردم دوست و ضد اشراف بود به شاه عباس اول نسبت داده ميشد. عباس در نظريه ی سياسی ماکياول، در عمل پطر کبير و در اخلاق نرون بود. عباس و داريوش در ساماندهی، سازندگی، توجه به اقتصاد، نوآوری و ايجاد امنيت و رفاه شباهت های زيادی با هم داشتند.  با امتياز تاريخسازی پردامنه تر در طلوع تمدن مردمان اين ديار و تأثيرات جهانی داريوش او چند گام جلوتر از عباس قرار ميگيرد. داريوش سامان دهنده ی نخستين امپراتوری فراقاره ای جهان است و نيمی از سازندگی های دوران هخامنشيان در زمان او انجام گرفت. او بيشتر جنبه ای جهانی دارد و تجربه آننده ی بزرگترين دولت مداری چند قاره ای تا زمان خويش است. معمولاً کوروش های تاريخ توسط داريو ش ها تكميل ميشوند و اين دو مكمل هم هستند. يك نكته ی جالب اين که داريوش و عباس در اهميت دادن به اقتصاد، در کشيدن راه و سازمان دادن پست و درست کردن بازار و تأمين شرايط چرخش بهتر اقتصاد همانندی های زيادی داشتند.

 2. در عرصه ی ايدئولوژی و مذهب مانی با مزدك در رقابت است. اما وجه برجسته ی ايدئولوژيك، تازگی نظری و موضع گيری عدالتخواهانه و بسيار جسورانه ی مزدك او را بر مانی مقدم ميدارد.

3 . تأثير ادبی سعدی بسی بيشتر از خيام است و بدون شك او فرد نخست در نثر فارسی است. با اين همه، خيام با رباعيات معدود خود چنان تأثير سترگ فرهنگی بر ايران و جهان گذاشته اس که نميتوان وی را در رديف ده تن بزرگان تاريخ اين کشور قرار نداد. اما، شايد اگر من پنج عرصه را مشخص ميكردم آنگاه به جای داريوش پادشاه سعدی شاعر وارد ليست می شد. سعدی نقطه ی ترديد من در اين ليست است. شايد هم بعدها به اين نتيجه برسم که جای او با داريوش بايد عوض شود. اما تا حالا چنين فكر نميكنم. داريوش تمدن سازی عظيمی کرد و اگر بيطرفانه قضاوت شود جای او ميتواند در ميان ده تن باشد. روح او همچنان در تخت جمشيد زيبا در گردش است. جمشيد شهريار بزرگ افسانه ای نقش از داريوش گرفته است.


4 . در عرصه ی هنر و ادبيات رقابت بسيار فشرده است. علاوه بر آنانی که نام بردم عطار، نظامی،
ناصرخسرو، نيما، هدايت و شاملو از چهره هايی هستند که به هنگام گزينش نامشان از ذهن ميگذرد. برخی از اينان چنان شخصيت الماسين ای دارند که عدم انتخاب آنها مايه ی رنج انتخاب آننده ميشود. نگاه کنيد به اين شعر ناصر خسرو قبادياني: من آنم که در پای خوکان نريزم، مر اين قيمتی لفظ در دری را. انگار همين امروز کسی با زبان و فكر و مسايل امروز اين شعر را نوشته است. با اين همه، چنانچه فردوسی را مستثنی کنيم، حافظ و مولوی به آسانی در رأس قرار ميگيرند