تنهائی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
وقتی به يک نفر - نه بيشتر - بگويم :
- "خيلی تنهايم ! "
نه تنها با لبهايش ، با چشمهايش ، با خطوط ِ چهره اش ؛
بلکه حتی :
با خونش ، با رگها و مويرگهايش
به حرفم نخواهد خنديد ؛
آنوقت به او می توانستم گفت :
- " تنهائی :
از شکنجهء تحمل ِ آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد ؛
از موريانهء تحقيری که رگهايت را می جود اما غرورت بتو فرمان ِ سکوت مي دهد :
وحشتناک تر است ."
تهران
23 -6 - 41
|