m.ilbeigi@yahoo.fr                                

         اشعار

فريدون دانشی که رفت...(زندگينامه)    

  کمی بلند    PDF   HTM    کوتاه  HTM     PDF 

آخرين همسفر(اشعار) 

 PDF     HTM    

نوشته های سياسی

پراکنده (ترجمه ها)

عکسها

پيغام

 

 

از تن دشت مبتلای جذام
در شبی تلخ گونه می گذرند
اين سواران چابک و گمنام.
قلبشان آسمان بی ابر است
روحشان پاک و ژرف چون درياست.
از نظرگاه وحشيان پليد:
« . پايشان شوم و نغمه شان دشنام »
همچنان تند و تيز می رانند
از شب تيره تا به صبح سپيد
خفتگان تازخواب بر نشده
برسانند نامه و پيغام:
دوستان ! خواب خوش ، سپيده دميد »
غنچه گل داد و باد پا به گريز
او سترون ، نه ! بود آبستن:
اينت باغ و بهار شورانگيز

تهران 27 - 11 - 39