به تو که از من هيچ ساخته ای
به : همهء آنانی که در افسون ِ تو مسخ شده اند ...
شاخه را بادی نجنباند .
کوچه را پائی نلرزاند .
خفته را دستی نخيزاند .
رهروان در خواب و بيداری .
خستگان ، در بند ِ بيزاری .
گزمه و عابر ، براه اندر
اينک تنها ، آنک تنهاتر .
خنده ها و گريه ها ، توام .
کينه ها و مهرها ، درهم .
دوستی و دشمنی ، همرنگ .
مهربانی و ريا ، نيرنگ .
طعنه ها غم ، دلنوازی غم .
جشن ها ماتم ، عزا ماتم .
بادها بر کينه پيوسته .
کينه ها از بندها خسته .
خستگان برخويش دل بسته .
يادبود و ياد .
ميوه ای بس تلخ داد :
1
من ، من بودم ؛
تو ، تو ؛
من و تو ، نه ما .
من غمين و تو شاد .
تو زندهء دم .
من اسير ِ خاطره ، ياد .
بی تو خنده به لب اگر که نبود ،
بی تو نور ِ شادی به ديده اگر که نمی نشست ،
بی تو غنچه های ِ آرزو به دل اگر که نمی شکفت ،
بی تو شاخه های ِ غم به سينه اگر که نمی فسرد ،
بی تو حال پوچ
گذشته و آينده دور بود ،
بی تو کوچه های ِ گزمه اگر بی عبور بود ،
بی تو ...
بی تو هيچ و هيچ هم اگر که نبود ،
شعر بود و سکوت که بود .
2
من شدم تو ؛
تو ، من ؛
من و تو ، ما .
باز من غمين و تو شاد ،
من ، زندهء دم ،
بی فروغ ِ خاطره ، ياد .
شاخه های ِ دوستی که اگر
ريشه های ِ مهر و عاطفه داشت :
با تو خشکيد ، سنگ ، سنگين شد .
کينه کز دل گذشت و در خون ماند
با تو آميخت ، رفت ، بازآمد :
دوستی های ِ رنگ ، رنگين شد .
شوق مرد و غرور پرپر گشت .
کينه خشکيد و زخم مرهم شد .
گريه ديگر نبود و هيچ نبود .
شاخه های ِ سرود می فرسود .
خنده ها ، ناله های ِ ماتم بود .
گنگ ، نا آشنا و درهم بود .
کوچهء گزمه ها ، عبور نداشت .
هرچه غير از تو بود ، نور نداشت .
3
من زتو خسته ، تو زمن خسته
ميروم خسته ، لب فرو بسته .
ميروم ، می برم نگاه ِ ترا
خشم ِ تو ، درد ِ تو ، گناه ِ ترا .
ميروم ، می برم سرود ِ ترا
مهر ِ تو ، قهر ِ تو ، درود ِ ترا .
می گريزم زلرزه های ِ لبی
که دهد مژدهء ورود ِ ترا .
من تو بودم ، تو من ، من و تو ، ما .
من نه تو ، تو نه من ، دو تن تنها .
تهران
8 - 7 - 40
|