گذرگاه
در گذرگاهی پرهمهمه ؛
من ايستاده ام با من
خاموش .
در گذرگاهی سرشار از همهمهء هيچ
در کنار عابران خالی از همه و لبريز ازهيچ
من ايستاده ام با همگان
اما تنها ، اما خاموش .
فرياد سکوت من با خشمی پنهان
در هم می شکند همهمهء سرشار از هيچ عابران خالی از همه چيز را .
من می بينم همه را
من می بينم نهفته های همه را
من می شنوم نگفته های همه را
.............
چشمها
گوشها
لبها
به فرمان من
در گذرگاهء سرشار از همهمهء هيچ
در کنار عابران خالی از همه و لبريز از هيچ
خاموش ايستاده اند
می نگرند
می شنوند
لبخند می زنند .
اما من ،
در گذرگاهء سرشار از همهمهء هيچ
در کنار عابران خالی از همه و لبريز از هيچ
با قلبم تنهايم .
تهران 23-6-41
|