xalvat@yahoo.com        m.ilbeigi@yahoo.fr         

                  

  

دیگران | شــعـر | داستان | ترجمه | مقاله | نقد ادبی

« (چهار وسوسه ی پابلونرودا (1 »   
ترجمه: قاسم صنعوی   

تنهایی 

در اصل ِ شعر نرودا ، تنهایی یافت می شود . در سال های 1910 در تموكو(1) شهر كوچكی در 
قلب آرایوكانی(2)پسر یكی از كارمندان راه آهن ، شاهد فروریختن باران عظیم استوایی بود. بارانی 
.كه همه چیز ، خانه های چوبی ، ریل های راه آهن و درختهای جنگل را در خود غرق می كرد 
هنگامی كه باران می ایستاد ، او رایحه ی چوب های تازه كارگاه های چوب بری را ترك می كرد تا 
برای یافتن آشیانه های پرندگان، سوسك ها و تخم كبك ها، در سكوت شاخ و برگ های بلند فرود 
.رود . از طرفی دیگر ، او از ساحل رود جایی كه كشتی های بخاری بر آن می لغزیدند دور می شد 
:بدین سان بود كه روزی بر كودك تنها ، شعر آشكار شد 
...و در آن سنین بود 
شعر به جست و جویم برخاست 
نمی دانم ، نمی دانم كه از كجا ظاهر شد 
از زمستان یا از رود 
 
نرودا نخستین اشعار خویش را با نام واقعی خود یعنی ریكاردو نفتالی ریس منتشر كرد . در اكتبر 
1920 بود كه به عنوان اسم مستعار نام شاعری چك را كه مورد علاقه اش بود برگزید . چند سال 
پیش نیز به همین طریق، لوسیلا خودویی ، یكی از زنان معلم شیلی ، تصمیم گرفته بود نام یكی دیگر 
.از مفاخر اروپا را به عاریت بگیرد و گابریلا میسترال بشود 
 
نرودا پس از انتشار اثری به نام « پیمان شاعرانه با زمین » به سانتیاگو پایتخت شیلی رفت تا در یك 
.پانسیون دانشجویی مستقر شود و در موسسه ی آموزشی در كلاس معلمی زبان فرانسه شركت كند 
شغل سیاهی كه در آن ایام به برداشت و كلاه بزرگ اش ، نمی توانست حجب شاعری را پنهان كند 
.كه اندك اندك اشعار اندوهگین اش بازگو می شد 
او در اتاق اش واقع در كوچه ماروری ، هرروز سه ، چهار یا پنج شعر می سرود و در آن حال به 
.غروب آفتاب می نگریست و بادبزن های بزرگ ، نارنج و ارغوانی اش 
.در برابر در گشوده اش من فقط یك زندانی هستم 
در برابر جهان گشوده 
.من دانشجویی اندوهگین و گمشده در غروب آفتاب هستم 

«.او بعدها تاكید می كرد : «من با حجب و حیای بسیارم . به شعرم خویش پناه بردم 
نخستین كتاب اش در سال 1932 با فروش اثاث خانه و ساعتی كه پدرش به او هدیه كرده بود در 
«سانتیاگو انتشار یافت . این اثر عنوانی با معنی داشت : « فلقی 
دوستی با هنرمندانی چند و از جمله با البرتو روخاس خیمه نس، كولی خیره كننده و مدیر مجله ی 
كلاریداد » مبارزه های سیاسی و سندیكایی كه دانشجوی جوان به آن ها تن در می داد ، باید دیوار » 
تنهایی را می شكست . اما ابدن چنین نبود و بدون شك این كار به نفع شعر بود زیرا یكی از 
بزرگترین كتاب های نرودا یعنی « محل اقامت بر روی زمین » را مدیون این تبعید به درون هستیم 
.تبعید به دنیای درون یا بهتر بگوییم همان تبعید . ولی باید وقایع را نیز بیان كرد در سال 1927 
نرودا در راگون كنسول بود و یك سال بعد در كولومبو و در سال 1930 در واتابیان و اینك به سخن 
:شاعر گوش بسپاریم كه می گوید 
 زندگی ِ رسمی برای من وجود نداشت . كار فقط هر سه ماه یك بار می رسید با یك كشتی كه از » 
كلكته می آمد و پارافین جامد و جعبه های بزرگ چای برای شیلی می برد . با تب و تاب باید به 
مدارك تمبر می زدم و آن ها را امضا می كردم . سپس سه ماه دیگر بیكاری بود و مشاهده ی بازارها 
«.و معابد به تنهایی . دردناك ترین دوران شعر من همین بود 

:و باز می شنویم 
تنهایی واقعی را با ولاواتا(3) شناختم ... ولاواتا فقط موضوع یك استعانت ادبی نبود ، بل چیزی » 
سخت چون دیوار زندانی بود كه می توان به رویش سرشكست و حتی اگر گریه و فریاد نیز سر داد 
«.كسی آشكار نمی شود بدتر از همه این است كه دیواری كه مرا احاطه كرده بود دیواری از آفتاب بود 

تعصب مذهبی هندی او را از پای درمی آورد و مانع زبان نیز ، گذرناپذیر بود . فقط تأثیر طبیعی 
محیطی كه تجزیه می شد و تب و بیماری و هذیان می پراكند ، به نحو مستقیم در دسترس او بود 
همه جا در زیر بار ظرافت انگلیسی ، توانگری مهاراجه ها و سكوت مردم بینوا ، نرودا دلتنگی 
روحی جهانی را می دید كه در الكل ، مواد مخدر و هرج و مرج به پایان می رسید و فاسد می شد و 
،نمی توانست به بهره بردارهای استعماری آسیبی وارد آورد . این تجربه ی سنگدلانه ی انسانی تنها 
كه در اشعار او متبلور می شد و مشاهده ی جامعه ای كه تا سرحد مرگ ضربه خورده بود ؛ اساس 
« محل اقامت بر روی زمین » را به وجود می آورد. همان طور كه ایلیا ارنبورگ گفته : « تاریخ 
مرگ واقعی بود كه بین انسان ها و ملت ها پنهان می شد . » بدین معنی كتاب « محل اقامت بر روی 
زمین » كه در سال 1933 انتشار می یافت كتابی پیامبرانه است ؛ تا حدی كه شاعر توانسته بود 
تجربه ی شخصی خود را به پایه ی جهانی برساند ، بحران انسان معاصر پیشاپیش اعلام شده بود 
.بی آن كه خالق اثر درصدد حل آن برآمده باشد 

تعهد 

 نرودا در سال 1932 به شیلی بازگشت و دو سال بعد به عنوان كنسول به بارسلون رفت . حرارتی 
انسانی كه این فرد تنها در انتظارش بود با دوستی گارسیا لوركا و به خصوص دوستی رافایل آلبرتی 
. كه او را در « سرود جهانی » به عنوان شاهد برمی گزیند ، در اسپانیا به او عرضه شد 

دوران سعادت، دوران ستایش ها و دوران كنفرانس ها بود . در سال 1935 نرودا در مادرید در 
خانه ی گل ها » كه رافایل آلبرتی و ماریا تره سالیون برای او اجاره كرده بودند مستقر شد . چند ماه» 
 بعد مجله ی « اسب سبز » را برای چاپ شعر تأسیس كرد . این مجله شاعر جدیدی موسوم به 
میگل ارناندس » را آشكار كرد . او شادمانه می گفت كه " فقط رودخانه های اسپانیا ، شاعرانش » 
هستند . " دوران شادی كوتاه بود.روز نهم اوت 1936 نخستین قطره ی خون بر شعر پابلو نرودا 
چكید : در یكی از خندق های غرناطه فه دریكو گارسیا لوركا كشته شده بود . از آن پس در هرجا كه 
 از جمهوری اسپانیا دفاع می شد پابلو نرودا حضور داشت . لحظه ی قبول تعهد فرا رسیده بود . در 
، سال 1938 سربازها ، با باندها ، غنایم جنگی ، یك پرچم دشمن ، پیراهن یكی از سربازان دشمن 
به دست خود كاغذی ساختند كه بر آن شعر « اسپانیا در قلب » را نگاشتند . به گفته ی آراگون " این 
." شعر ، سرودی است كه دیوارها را می افكند 
 
آمریكا 

پس از شكست جمهوری خواهان ، نرودا بعد از آن كه وسیله ی تسهیل مهاجرت دوهزار نفر 
اسپانیایی به شیلی را فراهم آورد برای ده سال به آمریكا مراجعت كرد و در این حال درس اسپانیا را 
:به خاطر سپرده بود 

اسپانیا ، تو عشق پایدار را به من بخشیدی 
محبتی را كه امید داشتم یافتم 
محبتی كه بر دهان ام عمیق ترین بوسه ها را نگاشت 
محبتی كه همراه من است 

در چهل كیلومتری بالپاراییسو جایی كه رشته ی صخره ی سیاه رنگی ، ساحلی از شن محكم را كه 
 به وسیله ی دریا كوفته شده است می بندد ؛ نرودا دو سال پیش از آن خانه ی « جزیره سیاه » را 
خریداری كرده بود . او می اندیشید كه در آن جا « سرود برای شیلی » را به وجود بیاورد اثری كه 
:باید خلقی شاعرانه از ثروت های زادگاهش می شد و به ملتش تقدیم می شد 

نه برای آن می نویسم كه كتاب های دیگری زندانی ام كنند 
و نه برای شاگردانی كه به دنبال گل یاس می روند 
بل برای ساكنان ساده ای كه آب می خواهند و ماه 
و عوامل نظم تغییر ناپذیر 
.مدرسه ، نان ، شراب، گیتار و دست ابزار 

ولی آن زمان آزمون شدیدی كه رنگ آمریكایی داشت او را از اندیشه ی خودبیرون كشید . در سال 
1940 او كنسول مكزیكو شد و در آن جا نقاشی هنرمندانی را كه آثارشان را به روی دیوارها می 
كشیدند ، از جمله «اوروسكو دیه خوریبه» را و «سیكه ییروس» را كشف كرد : " این نقاشان شهر 
 را با تاریخ و جغرافیا می پوشاندند . " این مثالی بود كه او در شعر دنبال كرد . در سپتامبر 1942 
نرودا « سرود برای استالینگراد » را به صورت پلاكارد به روی تمام دیوارهای مكزیكو آورد . یك 
سال بعد ، هنگام مراجعت به شیلی ، از تمام كشورهای سرراه اش دیدن كرد ، به خصوص بر ویرانه 
های ماچو – پیچو صعود كرد و در بازگشت افكار « نقاشان دیواری » را به كار گرفت . آن چه او 
به وجود می آورد حماسه ی عامیانه شیلی نبود ، حماسه ی قاره ای عظیم و غیرعادی بود . اثری كه 
،زاده می شد « شعر دیواری » آمریكا بود ، تابلویی عظیم بود كه در آن سرتاسر تاریخ تمام جغرافیا 
. تمام مناظر و تمام ملل آمریكا را به نمایش درمی آورد 

فعالیت های سیاسی نرودا ، تدوین این اثر را به تعویق افكند در سال 1945 شاعر از تاراپاكا و 
.آنتوفا خاست ایالات معدنچیان شمال ، به سناتوری انتخاب شد . مبارزه ی انتخاباتی بی نظیر بود 
نرودا برای كسانی كه می آمدند تا به سخنان او گوش كنند شعر « سلام بر شمال » خود را می خواند 
و بدین ترتیب مبارزه می كرد . در سال 1947 واژگون شدن وضع سیاسی شیلی ، نرودا را كه 
.عضو حزب كمونیست بود و مورد تعقیب قرار داشت ناگزیر كرد كه به زندگی مخفیانه تن بسپارد 
در خانه دوستان اش پنهان می شد غالباً اقامتگاه اش را عوض می كرد و در همان دوران در مدت 
 چهارده ماه اثری را كه مدت های دراز در اندیشه تدوینی بود خلق كرد . به هنگام عبور از جبال 
آندو خروج از شیلی ، یگانه یاری كه با خود داشت دو شیشه شراب بود و دست - نوشته ای بزرگ 
 .این دست-نوشته مجموعه شاعرانه ای بود كه اندكی بعد سرتاسر آمریكا آن را می خواند . اثری كه 
.سرود همگانی نام داشت 

عشق 

در سال 1961 لوسادا ناشر آرژانتینی نسخه ی شماره میلیونم (چه در اصل و چه در ترجمه) یكی 
.از آثار اولیه ی نرودا را كه بیست شعر عاشقانه و یك ترانه ی نومیدانه بود منتشر كرد 
عامیانه بودن این مجموعه ی كوچك بسیار پرمعنی است شاعران اندكی هستند كه زن را با این همه 
هیجان و شوق مورد ستایش قرار داده اند . نرودا به زنانی كه یارش بوده اند ( ماریسول و 
(ماریسومبرا – جوسی بلیس اهل بیرمانی- دلیا همسر او در دوران اقامت در اسپانیا و آمریكا 
.اشعاری شگفت اختصاص داده است 
اما زن واقعن برگزیده ی نرودا ، ماتیلد اوروتیا بود كه نرودا او را اندكی پس از موفقیت « سرود 
:همگانی  » ملاقات كرد .نرودا همراه با او تمام اروپا و خیابان های پراگ را زیر پاگذاشت 
« تصویر تو بر فراز پل سن شارل ، یك نارنج بود .» نرودا در كاپری و ایتالیا با ماتیلد توقف كرد 
 و در آن جا بدون ذكر نام گوینده ، اشعار ناخدا را به چاپ رساند . این اثر كتاب عاشقانه خیره كننده 
ای بود كه الهام بخش مرموز آن ، دوستان شاعر را ناراحت می كرد . نرودا به همراهی ماتیلد یك بار 
 دیگر سودا و شوق خلق خانه هایی رویایی را كشف كرد ، خانه هایی كه پناهگاه شادمانی و نشاطی 
:هستند كه به طور قطع اهریمنان تنهایی و پیوسته در كمین را به عقب می رانند 

از این همه عشق ها ، زندگی من رنگ بنفش به خود گرفته است 
من این پرنده كور ، راه به راه رفته ام 
تا آن كه ای دوست به پنجره تو رسیده ام 
تو هیاهوی قلبی شكسته را احساس كردی 
...از ظلمات تا سینه های تو بالا آمدم 
سپس آشكار شدم كه در میان دست های تو وجود داشته باشم 
از دریا به سوی شادی تو صعود كردم 
از آن پس ، ماتیلد یار همه ی لحظه ها شد ، منشوری شد كه تمام تجربه ها و تمام احساس ها از آن 
 می گذشتند . نرودا با یادآوری ماتیلد همان قدرتی را باز می یابد كه در گذشته ، شاعران بزرگ 
.عشق داشته اند . جادوی كلماتی را داشته كه موجود محبوب را به سمبول عشق جهانی مبدل می كند 
نرودا با بازگشت به شكل قدیمی اشعار عاشقانه « صد شعر عاشقانه » شاید شاهكار خود را آفریده 
:است 

آری ، منی كه در میان تمام دشت های كیهانی 
ستاره ای دیگر ندارم 
قطعه زمینی را دوست می دارم كه تو هستی 
جهان ، تو هستی كه آن را تكرار می كنی و افزون می كنی 
در چشمان درشت ات نوری است 
كه از ستارگانی مغلوب به تو می رسد 
راه ها هستند كه زیر پوست ات صدا می كنند 
راه هایی كه در باران ، شهاب از آن ها گذر كرده است 

پهلوهایت برای من تمامی ماه بود 
و خورشید لذات دهان ژرف ات 
و روشنایی سوزان و تمامی شهد در تاریكی 
قلب تو بود كه با شعاع های ممتد سرخ سوخته بود 
با بوسه ، شكل آتش ترا طی كردم 
سیاره ی كوچك من ، جغرافی ، كبوتر 


سه شعر از نرودا 


« رودخانه ی زاده در جبال » 

رودخانه نمی داند كه رود  نامیده می شود 
در آن جا زاده شده است و سنگها با او به جنگند 
و هنگامی كه او 
به نخستین جنبش ها تن می سپارد 
موسیقی می آموزد و كف پدید می آورد 
او رشته ای محو است 
زاده از برف ها 
در میان موقعیت های 
:صخره ی سبز و فلات مرتفع برهنه 
او روشنایی ناچیزی است 
،گمگشته 
و برق اش 
سنگ های كیهانی را 
می تراشد 
اما بسیار 
ظریف 
،و مبهم 
به نظر می رسد 
كه نمی تواند 
باقی بماند ، این گونه فرو بیفتد 
و در سختی و درشتی ، تقدیر خود را بیابد 
آن گاه قله را دور می زند 
به كناره ی معدن كوه 
نیشتر می زند 
زنبورهای عسل اش به سوی دشت پرواز می كنند 
آزادی 

روینده های سنگ 
سنجاق های خود را به سویش راست می كنند 
و زمین مخالف او را می تاباند 
تا از آن پیكانی بسازد یا به شكل هلال اش درآورد 
به اندازه ای كوچك اش می كند كه محو شود 
ولی او پایداری می كند وادامه می دهد 
بسیار خرد 
اینك اوست كه 
از آستانه ی پرآهن شب آتشفشان می گذرد 
می جود ، سوراخ می كند 
و دست نخورده و سخت همچون شمشیری ظاهر می شود 
در برابر سنگ چخماق ، ستاره است 
سپس كند می شود ، به روی لطافت گشوده می شود 
در فرجام رود شده است ، فراوان و تغییرناپذیر 


« در خیابان های پراك » 

،خیابان های پراگ را به یاد می آوری 
صدای سخت آن ها را كه چون غرش طبل های سنگی بود 
:در تنهایی كسی كه در میان دریاها خاطره ی ترا جست و جو كرده بود 
.تصویر تو بر فراز پل سن شارل یك نارنج بود 
آن گاه بود كه از برف هفت مرز گذر كردیم 
از بوداپست به راه افتادیم كه بوته های گل سرخ 
و نان را بر تبار خود می افزود 
-تا لحظه ای كه عشاق دنبال شده ، تشنه و گرسنه – تو و من 
یكدیگر را شناختند و با دندان و بوسه و شمشیر 
.به یكدیگر زخم زدند 
ای روزهای تراش خورده با شمشیر آتش و خشم 
روزهایی كه عاشق و معشوق ، بی درنگ و اشك رنج می برند 
گویی كه عشق در زمینی تهی میانه گزنه ها مدفون شده است 
گویی كه هر بیانی آشفته می شود و می سوزد 
و به لایه های آتشفشان مبدل می شود 


« تو را دوست دارم » 

تو را دوست دارم و تو دوست ام داری و تو را دوست دارم 
روزها كوتاه اند و ماه ها و باران ها و ترن ها 
بلندند خانه ها ، درخت ها ، و ما بلندتریم 
كفی كه می خواهد بوسه ی خود را به تو ببخشد به روی شن پیش می آید 
پرندگان مجمع الجزایر مهاجرت می كنند 
و در قلب ام ریشه های گندم تو می رویند 
بی هیچ شك ، عشق من ، توفان سپتامبر 
با آهن زنگزده ی خود بر تو فرود آمده است 
و دمی كه در میان تندبادهای خار ترا دیدم كه بی دفاع گام برمی داری 
گیتار كهربایی رنگ ات را برداشتم ، در پهلویت قرار گرفتم 
این را احساس می كردم بی دهان تو خواندن نمی توانستم 
و اگر در زیر باران ، غرق اشك ، نگاه ام می كردی ، می مردم 
آه! چرا اندوه عشق بركنار رود 
چرا این آواز كه در دل شامگاه در سایه ام می سوخت ،  چرا 
ای دختر عطرآگین «شیلان» در تو كناره گرفته اند 
و چرا این عطر لازم را 
به جامه های من كه بر اثر این همه جنگ های زمستانی مندرس شده اند 
هدیه كرده اند 

:پانویس ها 

(1) Temuco (2) Araucani (3) Wella watta

مرجع : سخن – دوره ی 21 – شماره ی 8و9 – اسفند/فروردین 1351